پارت رمان🔞
جفتشان همزمان وارد آسانسور شدند.
دریا با فاصله از او ایستاد.
امیر دکمه طبقه سوم را زد.
_چه عجب خانوم سوار آسانسور شدند؟
دریا سعی کرد سکوت کند و جوابش را ندهد ولی این مرد که دست بردار نبود.
_الان مثلا قهری؟
دریا قدمی به جلو گذاشت تا زوتر از او بیرون برود.
ولی امیر شیطانی ابرویی بالا انداخت و قفل آسانسور را زد.
دریا شوکه شده رو به او برگشت.
_این کارا یعنی چی؟ بازش کن.
امیر پشتش را به دیواره آسانسور تکیه زد.
_نوچ. تا باهام آشتی نکنی همینجا میمونیم.
دریا اخم کرد.
_دیشب آبرومو بردی حالا میگی آشتی کنیم؟
امیر دو دستش را مقابل سینه اش قفل کرد.
_خب اینکه گفتم شب تولدم دوست دخترم، عشقم منو ببوسه جرمه؟
_نه جرم نیست ولی اینکه جلوی کارمندای شرکت میگی منو ببوس جرمه.
امیر سعی کرد خنده اش را مخفی کند.
_خب تو که منو نبوسیدی الان مشکل چیه؟
دریا چشمانش را محکم روی هم فشرد و با لحنی خنده دار گفت: مشکل اینکه اونا فهمیدن من تورو دوس دارم، فهمیدن منو تو باهم رابطه داریم پیش خودشون میگن ایول مخ رئیس شرکتو زد.
امیر گوشه لبش کمی کش آمد.
نزدیکش شد و گفت: مگه مخ منو با دلبریات نزدی؟
دریا خیره به چشمانش شد.
امیر سینه به سینه اش ایستاد.
چشمانش در گردش صورتش بود و دستش روی صورتش نشست.
_کاش میدونستی این موهای مشکیت هر وقت از زیر شالت بیرون ریخته میشه چه دلبری میکنن.....قرمزیه صورتت از حرفام که گل میندازه هوش از سرم میبره...
انگشت شصتش را روی لب دریا کشید.
_از این لبای گوشتی صورتی رنگ هم نگم بهتره. روح از تنم جدا میکنه.
دریا تمام تنش داغ شد و قدمی به عقب گذاشت که امیر گوشه ای چفتش کرد.
_میدونستی چشمات خواب و خوراک برام نذاشته؟
_میشه بری عقب؟
امیر خودش را کامل به او چسباند.
_نوچ. تو با من چیکار کردی دریا؟
با پسری که از عشق و عاشقی متنفر بود چیکار کردی؟
_من کاری نکردم.
_کردی خودت خبرنداری. خبرنداری که چه جوری دیوونتم.
دریا دست روی سینه مردانه اش گذاشت.
_بریم بیرون حرف میزنیم الان یکی میفهمه ما اینجاییم زشته.
_گور پدر بقیه تو الان به من یه بوس بدهکاری.
دریا تمام صورتش رنگ قرمزی گرفت.
امیر موذیانه صورتش را گرداند و انگشت اشاره اش را روی گونه سمت راستش گذاشت.
_یالا زود باش اینجارو ببوس تا نبوسی هم نمیذارم بری.
دریا خجالت زده و پر استرس خواست مخالفت کند که امیر میان کلامش پرید.
_اگه بوسم نکنی یه عواقب بدتری در انتظارته...مثلا تو همین آسانسور جون میده.....
دریا فورا حرفش را قطع کرد و گفت:
_باشه.
امیر لبخند پیروزمندانه ای زد.
_منتظرم.
دریا آرام صورتش را نزدیک به صورتش کرد.
تا خواست لب هایش را روی گونه مرد بگذارد امیر صورتش را به سرعت چرخاند و لب های دختر را اسیر کرد.
عمیق و پر شور بوسیدش.
لب از لبش که جدا کرد گفت: اوووممم طعم این لبارو با هیچ چیزی عوض نمیکنم.
#دختره_توآسانسوربارئیس_شرکت
#عاشقانه_ای_بینظیر
#مثلث_عشقی
#یه_تجاوز_پردردسر
https://t.me/joinchat/AAAAAEvROH6b4H_thipngQاین رمان به دلیل صحنه های باز ممنوع است🔞 فقط 6 نفر اول فرصت جوین دارن تا رمان رو به صورت رایگان بخونن
بعد از اون لینک باطل میشه❌❌