چالش نویسندگی 📜
#داستانک🧚♀🧚
نویسنده #دژم
از سرکار اومده بودم خسته کوفته کلی قرار داد و باید تمدید میکردم دست کردم تو جیبم آبنبات و حس کردم. خب اینو که واسه مریم گرفتم کلید پس کو آها اینجاست کلید انداختم در و باز کردم یعنی چی چرا خونه تاریکه پس مریم کو
+ مریم مریممم
یعنی چی این دختر کجاست رفتم سمت کیلید برق که بزنم که یهویی مریم پرید جلو
-پخخخخخخخخ
+ وای چته تو سکته کردم فکر کردم اتفاقی واست افتاده
هیچی نمیگفت و تو خنده غرق بود
+ عه اینجوریاست
دستمو بردم سمت شکمش قلقلکش دادم
-واییییییی بابایی بابایی بس کن غلط کردم بابایی
پیشونیش و بوس کردم خب +کوچولو مگه قرار نبود بریم مهمونی چرا حاضر نیستی
-خواستم بیای بترسونمت و در ضمن غذا هم واسه بابایی قشنگم گذاشتم که بخوره گشنه نمونه
لبخندی زدم تو دلم گفتم زندگی رو بردی مرد یه زن داری که اینجوری دوست داره باهات صمیمی ه پس از چندین سال دیگه چی میخوای
رفتم لباس های مهمونیم و برداشتم یه پیرهن سفید با یه شلوار پارچه ای مشکی که پیرهن میرفت تو شلوار پوشیدم نگاه مریم روم بود
- بابایی برای کی تیپ میزنی ها
+ میخوام بدونن شوهر خوش تیپی داری
اومد جلوم و دستی رو پیرهنم کشید
- منکه میدونم خوشتیپی بابایی ولی
دستش و گرفت رو بیضه هام و فشار داد
- همونجوری که گوگولی م پیش بابایم ببینم با دختری حرف میزنع این دو تا توپ هایی که مال منن و میترکونم
درد کل وجودمو گرفته بود کاری نمیتونستم کنم با صدای ضعیفی گفتم
+ باشه باشه
پرید بغلم- بابایی خودمی
نازش کردم +لباست و نمیپوشی؟
- چرا الان میپوشم
سری تکون دادم و رفتم سمت یخچال آب و برداشتم سر کشیدم از بطری آب بطری رو تموم کردم که صدای مریم اومد حواسم رفت به لباسش توی لباس مجلسی که پوشیده بود میدرخشید انگار خورشید بود هم هات بود هم درخشنده
- عهععه بابایی باز از بطری آب خوردی
+ باشه دیگه نمیخورم
-افرین راستی قبل اینکه بریم مهمونی وقت روان شناس داریما
+ باشه عشقم
پستی و بلندی و تضاد رنگ لباس با پوستش زیبا بود زیبا بود و زیبا تر شده بود دهنم باز مونده بود اومد تو بغلم خودشو فشار داد بهم
- بابایی منو فراموش نمیکنی ؟
+ عمرا عزیزم و چرا همیشه فراموش کنم
- بریم پس
+باشه عشق بابا
راه افتادم و رفتم سمت ماشین همیشه دوست داشت براش در ماشین و باز کنم رفتم در ماشین و باز کردم
+ بفرما پرنسس کوچولو. - ممنونننن بابایی
نشستم تو ماشین شروع به حرکت کردم دستم و گذاشتم رو رون نرم و نازش دستش و آورد رو دستم پشت چراغ قرمز بودیم دستش و بوسیدم چون خیلی خوشش میومد رسیدیم مطب دکتر کسی نبود داخل چون آخرین بیمارش بودم در زدم
- بفرما
در و باز کردم گذاشتم اول مریم بره بعدش وارد شدم
+ سلام آقای دکتر
- سلام خوبی
+ ممنون
مریم و تحویل نگرفت خیلی بدم اومد از این حرکت ش چرا خانومم رو تحویل نگرفت باید مشاور مو عوض کنم باید بهش اعتراض مو نشون بدم
+ آقای دکتر به مریم سلام نمیدی؟
دکتر چیزی نمی گفت و تعجب کرده بود
- نه پوریا مثل اینکه تو درست نشدی
+ یعنی چی
- نمیخوای فراموشش کنی؟
+ چیو
- تصادفی که توش مریم رو از دست دادی
+ یعنی چی مریم رو صندلی ه دکتر چی میگی
نگاه مریم کردم سری تکون داد - ولی تو باید منو فراموش کنی
به خودم اومد دیدم دکتر راست میگه تصادف ۷ سال پیش همه چی قبل تصادف یادمه مهمونی شوخی هاش ولی تصادف نه روبه مریم کردم عین پارازیت تلویزیون هی میرفت و میومد چشمام پر اشک بود که باختم بدم باختم
منتظر داستانک های جدیدتون هستم❣
👇🏽. .👇🏽 .👇🏽
https://t.me/Annymous_robot?start=23700 🆔 :
@jingilihaa