javad kashi


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


تاملات پراکنده اجتماعی و فرهنگی و سیاسی

جهت ارتباط : @gholamrezakashi

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


بلای خانمان‌سوز کینه
---
آنکه از مرگ انبوه فلسطینی‌ها و اینک شهادت حسن نصرالله مسرور شده، دلی مملو از کینه دارد. می‌توان کنارش نشست، با آنچه او را اینهمه کینه‌ورز کرده همدلی کرد. بی‌تردید تن و جانش از زخم ناشی از سرکوب و تحقیر آزرده است.
از تعداد این دل‌های پرکینه و مسرور کسی خبر ندارد. اما هر چه بیشتر باشند، بیشتر باید از آینده ترسید. آنها با نظام جمهوری اسلامی مخالف‌اند، اما نه تنها به مخالفت‌هاشان نباید امیدی بست، بلکه هر کدام یک مین خطرناک بر سر راه تقویت زندگی مدنی، آزادی و نظم دمکراتیک‌اند.
تنها دلی می‌تواند چراغی فراراه آینده برافروزد، که حقیقتاً ضد سلطه باشد. سلطه هر کجا که هست، روح و روانش را بیازارد. برای هر کس که علیه سلطه عمل می‌کند احترام قائل شود و برای مرگ‌شان سوگوار باشد. برای گشودن افق فردا کافی نیست با وضع موجود مخالف باشیم. باید اطمینان حاصل کنیم چاله عمیق‌تری فراراه مردم نکنده باشیم.
مردم فلسطین و لبنان علیه سلطه بی‌مهار یک کشور یاغی به نام اسرائیل دست به مبارزه زده‌اند. می‌توان الگوهای رفتاری و شناختی آنها را موضوع بررسی و نقد قرار داد و با برخی از اقدامات مخالف بود. اما نفس وجود آنها و تداوم عمل و مبارزه‌شان، از بزرگی روح انسانی حکایت دارد.
تنها دلی پایگاه امن برای عشق به آزادی است، که هر مبارز برای رهایی از سلطه را می‌ستاید. از کوچه و خیابان کشور خودمان تا هر کجا و هر کس در هر کجای دیگر جهان.
سید حسن نصرالله در لبنان مظهر پایان بخشی به برتری‌جویی اسرائیل و تحقیر مدام مردمان لبنان طی دهه‌های متمادی بود. مردمان و رهبران فلسطینی در غزه و کرانه باختری امید مردمان تحقیر شده‌اند. برخی اشتباهات استراتژیک آنها در عمل قابل بحث و بررسی انتقادی است. اما وای به دلی که از مرگ آنها مسرور می‌شود. وای به مردمی که از مرگ انبوه و بی‌رحمانه آنها شادمان شوند. آنکه از مرگ فجیع مردم فلسطین و حسن نصرالله شادمان شده، خود یک برده تحقیر شده است که در جستجوی اربابی تازه‌ برای تداوم بردگی است.
کینه یک ویروس خطرناک است. در فضای تهدید و سرکوب به نحو شگفتی تکثیر می‌شود. خرد را کور می‌کند. ظرفیت‌های اخلاقی را می‌سوزاند. از کینه‌ورز ماشین تولید نفرت مدام می‌سازد. او برای همگان و پیش از همه برای خود یک بلای خانمان سوز است.
@javadkashi


خانه عنکبوت
---
حماس نابود نشد. حزب‌الله هم به رغم آتش سنگین حملات اسرائیل نابود نخواهد شد. جنگ پایان خواهد یافت و اسرائیل با ننگ ناشی از کشتار ده‌ها هزار زن و کودک بی‌گناه، به زندگی در ترس و مخاطره ادامه خواهد داد. با این همه تجربه یک‌سال گذشته نشان داد اسرائیل در حال حاضر از حمایت‌های گسترده‌ای برخوردار است و آنچنانکه حسن نصرالله تکرار می‌کرد «بیت عنکبوت» نیست.
با این همه عبارت «بیت عنکبوت» بسیار راه‌گشاست. به شرطی که همگان بپذیرند در خانه عنکبوت‌ زندگی می‌کنند. اگر اسرائیل خانه عنکبوت است، حزب‌الله و حماس و سایر قدرت‌های دیگر این عالم نیز کم و بیش خانه عنکبوت‌اند. آنکه می‌داند در خانه عنکبوت زندگی می‌کند، به جای طرد دیگری، خود را نیازمند دیگری می‌یابد. آنگاه بستری برای همزیستی مسالمت‌آمیز وجود پیدا می‌کند. همزیستی خانه‌های عنکبوت سرشت سیاست‌ورزی و خرد سیاسی است. تنها کسی می‌تواند پایدارتر از دیگری زندگی کند که سرشت زندگی سیاسی را پیش چشم داشته باشد.
شرارت آدمیان به ناگزیر در عرصه سیاسی بمب و موشک و ابزارآلات جنگی را ضروری می‌کند. اما آنها توانایی حل دراز مدت هیچ مساله‌ای را ندارند. قدرت تخریب‌گرشان اغواگرند. قبل از همه صاحبان‌شان را فریب می‌دهند. وقتی به زرادخانه‌های مملو از بمب و موشک نظر می‌کنند، با خود می‌گویند چه کسی توانایی نافرمانی خواهد داشت؟ آنکه مسلح به انبارهای سلاح و بمب است، خود را بی‌نیاز از به حساب آوردن دیگری، تفکر و شنیدن ‌می‌یابد. اسرائیل بدون تردید یکی از مصادیق آن است.
اما همین انبارهاست که صاحبان‌شان را به تله می‌اندازند. مهارت افزون‌ کردن انبارهای سلاح را جانشین مهارت حل مساله می‌کنند. زبان‌های دیگر را فراموش می‌کنند و زبان‌شان جز به زور و خشونت و تحقیر دیگری نمی‌چرخد. آنها به تدریج تبدیل به همان سلاح‌هایی می‌شوند که صبح تا شام به آنها افتخار می‌کردند. به اشیاء خطرناک تبدیل می‌شوند.
جنگ اسرائیل با حماس و حزب‌الله، برای خونین نشان دادن قرن بیست و یکم کفایت می‌کند. اما این فاجعه بزرگ انسانی می‌تواند سرآغاز فصل تازه‌ای در این قرن باشد. به شرطی که همه خانه‌های قدرت باور کنند خانه‌های عنکبوت‌اند و برای بقاء به دیگری نیازمندند. به جای آنکه پشت سر زرادخانه‌هاشان به راه بیافتند و خرد سیاسی را زائل کنند، زرادخانه‌هاشان را مملو از خرد سیاسی کنند و سلاح‌هاشان را برای روزی بگذارند که هر روز از آن می‌گریزند.
@javadkashi


Forward from: دکتر محمد محمدی گرگانی
استبداد برای آزادی
شعری بود که در آن موقع مردم عادی می خواندند ومن تلخ وشیرین می شدم و میخواندم:

سگش را خون دل دادم که بامن آشنا گردد
ندانستم که سگ خون می خورد خونخوار می گردد

عجب حکایتی است آمدیم ملتی را آزاد کنیم، حال چه آسان انسانها را در بند کرده ایم. می گوییم با قدرتی جهنمی درگیریم، اما خود جهنم ساخته ایم. دیکتاتوری را قاطعانه نفی میکنیم اما برای نفی دیکتاتوری، خود دیکتاتوری میکنیم. ما گفتیم انسان طراز نوین می سازیم، اما انسانها را بی طراز می کنیم. گفتیم رهایی انسان هدف ماست، اما خودمان ملاک و معیار رهایی وحق وحقیقت شدیم. هرکه بامن است، یاچون من است، حق است. هرکه بامن نیست، هرکه هست باشد، پشیزی نیست.
رقتم می آمد. ادبیات دوران استالین را خوانده بودم. سر در گریبان خود می کردم و نیشخندی به خودم و تاریخ می زدم. این تفریحم شده بود و رنجم، دردم بود و درمانم. ازطرفی از درک و فهم این همه به اصطلاح شوخ طبعی تاریخ لذت می بردم، واز طرفی به خاطر سرنوشت کسانی که بر اسب موهوم توهمات خود گرفتارند رنج می کشیدم. چه روزهایی بود، چه حال و هوایی بود. انشالله برای هیچ ملت ومردمی تکرار نشود.
وای از قربانیان این گونه روزها، وای از کسانی که همه هویت و موجودیت خود را بربادرفته می دیدند؛ اسیرانی که باعشق به آزادی به اسارت مدافعان آزادی گرفتار شده بودند، زندانی در زندان، چه تناقضی، چه طنز تلخی؟ اسیرت می کنم تا آزاد شوی، خفه ات میکنم تا نفس بکشی، خوارت میکنم تا عزیزشوی، در بندت میکنم تا دربند نباشی، پیروی ام کن تا پیرو نباشی، کنترلت میکنم تا از کنترل ساواک رها شوی.
آدم باهوشی نیستم، بیش از دیگران نمی فهمم، اما مثل روشنایی روز درک میکردم که این تناقض است. بارها در تنهایی خود تا صبح دو زانو می نشستم. اصلا حواسم نبود که دو زانو نشسته ام، گریه میکردم و می خندیدم. تلخ می شدم و شیرین. خدای من، این چه داستانی است.

دکتر محمد محمدی( گرگانی) - کتاب خاطرات و تاملات در زندان شاه-صص 452و453
@mohammadigorgani


نقد شریعتی در دو بزنگاه
---
شریعتی به عنوان متهم ردیف اول وضع موجود، داستانی است که عمری چهل ساله دارد. این داستان در دو بزنگاه برای تامین دو هدف متفاوت طرح انداخته شد. بزنگاه اول دهه هفتاد بود. هدف از آن نقد تئوریک نظام جمهوری اسلامی برای گشودن راه به سمت یک نظم سکولار و دمکراتیک بود. امروز بزنگاه دوم است. هدف طرح دوباره نقد شریعتی، نه نسبتی با نظم سکولار دارد نه دمکراسی. هدف بازآفرینی نظام جمهوری اسلامی در هیات ایران دوران صفوی است.
یک گفتگو و یک مقاله در شماره اخیر تجارت فردا به نقد شریعتی اختصاص یافته است. در این متون، شریعتی در سه‌گانه سوسیالیسم، اسلام انقلابی و امت‌گرایی خلاصه و نقد شده، تا سه‌گانه دیگری جانشین شود: بازار آزاد، اسلام سنتی و ایران‌گرایی. نقد شریعتی در بزنگاه اول وجهی انکاری و سلبی داشت. اما در بزنگاه دوم هدفی ایجابی را در سر می‌پروراند. نقشه‌ای برای بازآفرینی نظام مستقر در متون پرورده می‌شود.
در متون تجارت فردا، شریعتی به خاطر عدم توجه به دمکراسی نقد شده است، اما در سه‌گانه مطلوب نقدکنندگان هم جایگاهی به دمکراسی داده نشده است. تحریرکنندگان از ایران‌گرایی سخن گفته‌اند اما نشانی از فهم دمکراتیک از ناسیونالیسم ایرانی در آن نیست. به کرات از لزوم توجه به نصوص اصلی اسلام و اسلام تاریخی و اسلام فقها سخن گفته شده، اما معلوم نیست توجه به این متون، چه وجهی برای دمکراسی باقی می‌گذارد.
اسلام سنتی، ایران‌گرایی و بازار، بازآفرینی جمهوری اسلامی در هیات صفوی است. حاکمیت امیران و نظامیان را به خاطر می‌آورد که فقها خدمتگذاران آنان بودند. نظامی که دخالتی در اقتصاد و معیشت مردم نداشت و تجلی امروزین آن بازار آزاد است.
پاشنه آشیل بزنگاه اول بی‌توجهی به طبقات تهی دست بود. به جای آنکه راهی به سمت دمکراسی و سکولاریسم گشوده شود، پوپولیسم احمدی‌نژادی زائیده شد. طبقات تهی دست پاشنه آشیل بزنگاه دوم هم هستند. به این گروه طبقات متوسط و آزادی‌خواه را هم بیافزائید. بازآفرینی جمهوری اسلامی به سیاق دوران صفوی شعبده‌ای است که به واسطه این هر دو منعقد نخواهد شد.
دمکراسی در دنیای امروز حذف شدنی نیست. بازار آزاد عاری از ایده بازتوزیع عادلانه‌تر را طبقات تهی دست گردن نمی‌گذارند و ایجاد محدودیت‌های اجتماعی و فرهنگی و سیاسی را، طبقات متوسط شهری و تحصیل کرده.
به آنکه به تصویر شریعتی به مثابه شعبده‌باز در تاریکی نورافکنده توجه کنید: خود یک شعبده‌باز است.
@javadkashi


نقد شریعتی در دو بزنگاه


ظهور و سقوط کلیشه‌ها
---
هیچ‌کس مطابق کلیشه‌های شناخته شده متولد نشده اما در این جهان ناگزیر است به خاطر شغل و امرار معاش و رویدادهای زندگی نقشی بپذیرد. پذیرش هر نقش مقتضی کلیشه‌ای است. کلیشه پزشک، روحانی، استاد دانشگاه، فیلسوف، هنرمند و .... همیشه میان فرد و کلیشه‌ای که به زندگی در آن محکوم شده فاصله‌ای هست. این فاصله آبستن ماجراهای شگفت در زندگی فردی است. به ندرت کسانی با کلیشه‌های خود مانوس می‌شوند. اغلب یک عمر را در نزاع با کلیشه‌ها سپری می‌کنند. یک عمر را در کار فرار از یک کلیشه و پناه آوردن به کلیشه دیگرند.
عرصه رسمی سیاست هم مملو از کلیشه‌هاست. سردمداران سیاسی باید مطابق با این کلیشه‌ها ظاهر شوند. در ایران هر چه در سلسله مناصب بالاتر روید، تشابه کلیشه‌ها با خدا بیشتر می‌شود. باید عالم و قادر و در همان حال مهربان به نظر برسید. جباریت و رحمانیت خدا را توامان به صحنه بیاورید.
آنکه تن به کلیشه‌ها نمی‌دهد، فضای آشنای سیاست را غبارآلود می‌کند. مسعود پزشکیان در این شمار است. پیش از او هم حسینعلی منتظری در این شمار بود. از کلیشه گریختن آیه‌الله منتظری چه تفاوت‌هایی با مسعود پزشکیان دارد؟ این تفاوت حاکی از چه تحولی در دوران ماست؟
آیه‌الله منتظری در دورانی می‌زیست که کلیشه‌ها تازگی داشتند و در حال انعقاد بودند. هم متولیان امر و هم بخش مهمی از مردم، نیازمند تثبیت کلیشه‌ها بودند. اما او عقب می‌نشست. با سادگی و صمیمیت رفتاری‌اش بازی‌ها را بهم می‌ریخت. برای متولیان امور سیاسی، این وضعیت غیرقابل تحمل بود. چرا که نمی‌توانستند رفتار و گفتار او را پیش‌بینی کنند. اما برای مردم هم غیرقابل فهم بود. مردمان صاحبان قدرت را با الگوهای کلیشه‌ای رفتار و گفتار خدای‌گونه می‌شناختند. اما او بیش از حد به خود وفادار بود، عدم تعبیت او از اقتضائات نقش سبب ‌شد موج سنگینی از جک و لطیفه‌ها ساخته شود. او خشم بزرگان و خنده مردمان را بر می‌انگیخت.
کلیشه سازی‌های ابتدای انقلاب، در بزنگاه تبدیل شدن یک جنبش به یک نظام اتفاق می‌افتاد. آشوبی در میان بود. هیچ کلیشه‌ای وضعیت را توضیح نمی‌داد. یکی می‌خواست در نقش حاکم صالح ظاهر شود، دیگری در نقش رهبر جنبش رهایی‌بخش. یکی چنان سخن می‌گفت تا امام علی را متبادر به ذهن کند، دیگری نقش امام حسین را ترجیح می‌داد. یکی صورتک چگوارا را به صورت چسبانده بود دیگری در نقش لنین ظاهر می‌شد. کلیشه‌ها رنگارنگ و متنوع بودند. اما در یک خصیصه اشتراک داشتند: پرجان و خون بودند. تداعی‌گر و برانگیزاننده ظاهر می‌شدند.
امروز آن کلیشه‌ها در حیات سیاسی ما کم جان، سوخته، مرده و بی‌معنا شده‌اند. هیچ‌کس قادر نیست در قالب آن نقش‌ها باورپذیر باشد.
سادگی و صمیمیت ظاهری پزشکیان در این بزنگاه متفاوت جلب توجه می‌کند. اقتضاء نقش رئیس‌جمهور بودن اثبات همه چیز دانی است. باید اطلاعات تخصصی در زمینه اقتصاد و فرهنگ و روابط بین‌الملل داشته باشد. نشان دهد بر همه اوضاع مسلط است. گاه مثل یک قهرمان مبارزه و مقاومت عبوس ظاهر شود گاه با تصویری از بوسیدن صورت یک کودک خود را مهربان و مردم دوست وانمایی کند. پزشکیان اما هیچ‌کدام از این خصوصیات را ندارد. تلاشی هم برای جبران این نقیصه نمی‌کند. او فضا را برای همگان غبارآلود کرده، قدرت داوری مردمان را تعلیق کرده و همه در انتظار فردا مانده‌اند.
@javadkashi


سیاست: تقابل میان حقیقت و عشق
----
باید در فهم خود از قدرت تجدید نظر کنیم، تا در سیاست نیرنگ حقیقت گریبان‌مان را نگیرد. این عبارت نیازمند توضیح است.
تا کنون خیال کرده‌ایم دست و پای وحشی قدرت را باید با ریسمان حقیقت ببندیم تا از توحش آن بکاهیم. اما همیشه کلاه بزرگی سرمان رفته. هرگاه کسی با ریسمان حقیقت به میدان آمد، خود مصداق بارز قدرت بی‌مهار بود. منتظر فرصتی بود تا رقیبی را از میدان به در کند و خود فرمان کشتی قدرت را به دست گیرد. مدعای حقیقت تنها دستاویزی برای بیرون کردن رقیبی از میدان قدرت بود.
در زمین سیاست جز بذر قدرت و تنازع و رقابت نمی‌روید. این جمله نباید آن پندار عوامانه را متبادر به ذهن کند که سیاست پدر و مادر ندارد. شر مطلق است و باید دست از آن بشوئیم و در تنهایی حقیقت را جستجو کنیم. لازم است فهم تازه‌ای از قدرت پیدا کنیم.
قدرت با میل و خواست سر و کار دارد. عرصه سیاسی هم قلمرو تعارض میان همین امیال است. مردمان با یکدیگر ائتلاف می‌کنند و قدرت‌های بزرگ می‌سازند تا در رقابت از رقیب شکست نخورند. دولت‌ها، گروه‌های سیاسی و احزاب رقیب به همین شکل به وجود می‌آیند. اما کدام اجتماع انسانی قدرتمندتر است؟ ما خیال می‌کنیم آنکه توان فریب یا زور سرکوب و از میدان به در کردن دیگری را دارد قدرتمندتر است. اما آنکه تمام توانش فریب و زورگویی است سه مشکل بنیادی دارد: اول عمر کوتاهی دارد. دوم قادر نیست هماهنگی نیروهای داخلی خود را در دراز مدت حفظ کند و سرانجام هر روز لاغرتر می‌شود به جای آنکه فراخ‌تر شود و هر روز نیروهای تازه‌ای به خیمه خود بیاورد. آنکه هر روز بیشتر از زبان زور و نیرنگ صرف استفاده می‌کند بی‌قدرت شده است. آنکه قدرتمند است و قدرتمندتر می‌شود، نیرویی است که عمر طولانی‌تری دارد، هماهنگی نیروهای خود را هر روز افزون‌تر می‌کند و دایره شمولش هر روز بیشتر از پیش می‌شود.
قدرت با سه شاخص پایایی، هماهنگی درونی و گستره شمول شناخته می‌شود. چنین قدرتی به ندرت دست به حربه زور و فریب می‌زند. همبسته دوستی و عشق می‌شود نه زور و سرکوب. قدرت به شرط پیوند با دوستی و عشق، در دراز مدت فاتح میدان منازعه با رقیبان ستیزه‌جو خواهد بود.
سیاست را باید توان تولید هماهنگی میان نیروهای گوناگون و ناهمرنگ برای کاهش آلام جمعی فهم کنیم. نه تثبیت حقیقت یا پاک کردن باطلی از صفحه روزگار. در روایت اول سیاست می‌تواند استعداد گسترش پیدا کند و در روایت دوم، هر روز فقیرتر و ویرانگرتر می‌شود. در روایت اول قدرت بنیاد زندگی است و در روایت دوم قدرت دشمن زندگی.
***
متن فوق چکیده سخنان اینجانب در نشست علمی «سیاست حقیقت یا حقیقت سیاست» بود که امروز به همت دکتر حمید ملک زاده دبیر جامعه ایرانی پدیدارشناسی انجمن علوم سیاسی ایران برگزار شد.
@javadkashi


✅ محمدجواد کاشی، استاد علوم سیاسی: نوسازی گفتمان اصلاح‌طلبی با محوری کردن مقوله صندوق و انتخابات به‌جایی نمی‌رسد

✅ کلام سیاسی یعنی «خلق اراده‌‌های جمعی برای رفع آلام و رنج‌های زندگی روزمره»

✅ با یک جامعه متکثر تقلیل ناپذیر مواجهیم

✅ بودن جریان اصلاحات در جمهوری اسلامی مبارک است

✔️عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی در نشست «نوسازی گفتمان اصلاحات» گفت
: اصلاح‌طلبی متأسفانه به دوره‌های انتخاباتی محدود شده است.

✔️انتخابات که می‌شود ما اصلاح‌طلب‌ها سروصدا‌مان درمی‌آید؛ یک‌دفعه ظهور می‌کنیم و ادعاهایی می‌کنیم. گاهی التماس می‌کنیم، گاهی فشار می‌آوریم که درها را باز کنید بگذارید ما هم دو تا آدم در مجلس بفرستیم یا بگذارید در ریاست جمهوری نماینده‌ای داشته باشیم.

✔️ من این میدان را نفی نمی‌کنم، خیلی مبارک است، خیلی خوب و لازم است، این میدان باید بماند؛ اما این میدان و این حد و حدودی که الآن اصلاح‌طلب‌ها در میدان منازعه سیاسی دارند، بسیار فقیر و محدود است../ جماران

https://www.jamaran.news/fa/tiny/news-1640787

🕌 @jamarannews


سمفونی سیاست
---
در شرایط حاضر نشانی از «وفاق ملی‌» نیست. لطف کنید حرمت نام‌ها را نگه دارید. این روزها وفاق ملی را تلاش برای «التیام برخی گسیختگی‌های درون نظام» بخوانید. همین و بس. البته شاید وفاق ملی در آینده از همین مسیر بگذرد.
در متونی که این روزها تولید شده، سه مسیر پیش رو نهاده می‌شود: اول تکیه بر اصول انقلاب یا متن قانون اساسی است. دوم پذیرش یکدیگر بر اساس وزن و قدرتی که هر کدام از طرفین در عمل کسب کرده‌اند و سوم صلوات بر گذشته‌ها و تمرکز توجهات به حل مشکلات پیش رو است. هیچ‌کدام را نمی‌توان یکسره کنار گذاشت. اما پرسش این است: از کدام یک باید آغاز کرد؟ شروع از مسیر اول به بازجویی و حذف می‌انجامد. هر کدام تفسیری از قانون اساسی یا انقلاب دارند و دیگری را به انحراف از اصول متهم می‌کنند و طرف خود را به پذیرش حذف یا توبه توصیه می‌کنند. چون حذف و توبه واقعی هم در کار نیست، شکاف‌ها همینطور افزون‌تر می‌شوند.
شروع از مسیر دوم هم معیار روشنی ندارد. هر کدام بر اساس معیارهایی قدرت خود را بیش از دیگری ارزیابی می‌کند. به جای آنکه به گسیختگی‌ها بیاندیشد به تسلیم طرف ضعیف‌تر می‌اندیشد.
مسیر سوم برای شروع از همه سالم‌تر است: خوب است تمرکز توجهات به حل مشکلات باشد. اما اولین مشکل نفس تولید و تداوم این گسیختگی‌هاست. نظام گسیختگی درونی می‌زاید. چنین ساختاری خود مشکل زاست و قادر به حل مشکلات نیست. مثل ماشینی می‌ماند که هر روز یک مشکل تازه فنی پیدا می‌کند و در جاده می‌ماند.
به چه دلیل نظام گسیختگی‌های نو به نو می‌زاید؟ نظام سیاسی با موسیقی سنتی ایران نسبت دارد. خیال می‌کند سیاست ورزی هنگامی روی می‌دهد که یک ملودی نواخته شود و همه آن را تکرار کنند. این اتفاق در موسیقی ممکن و در سیاست محال است. صداها فراوان‌اند هنر سیاسی را کسی دارد که میان این صداهای گوناگون همسازی و هماهنگی ایجاد کند. سیاست مدرن با سمفونی بیشتر همساز است.
حال می‌توان از مسیر سوم سراغ دو مسیر اول و دوم هم رفت. هر تفسیری از انقلاب و قانون اساسی که ساختار متصلب تک صدا را موجه کند مادر و زایشگاه مشکلات است. در ارزیابی موازنه قوا، طلب تسلیم و توبه از طرف تضعیف شده هم خطرناک است.
هنگامی که همه چشم‌ها به سمت مشکلات خیره می‌شود؛ هر کس از هر منظری که در آن ایستاده، سهم خود را ادا خواهد کرد. تفسیری از قانون یا انقلاب موجه است که در حال حاضر دردی را دوا کند. در ارزیابی قوت و ضعف دیگری هم میزان توانایی دخالت برای حل مشکل تعیین کننده است. توجه همه به حل مشکلات، و تعهد به حرکت به سمت تقلیل آنها، بنیاد یک نظام قدرتمند و در همان حال اخلاقی است. آنگاه نظام سیاسی پس از تحصیل هماهنگی درونی، به سمت پذیرش اغیار در اجتماع سیاسی خود هم حرکت خواهد کرد. آنگاه شاید مسیری به سمت وفاق ملی گشوده شود.
@javadkashi


فایل صوتی نشست دفتر سیاسی انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه‌ها با موضوع:

«نوسازی گفتمان اصلاح‌طلبی»

سخنران: دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی (استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی)

زمان: سه‌شنبه ۲۳ مردادماه ۱۴۰۳

https://t.me/anjomanemodaresin


Forward from: انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه ها
نشست دفتر سیاسی انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه‌ها

موضوع: نوسازی گفتمان اصلاح‌طلبی

سخنران: دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی (استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی)

زمان: سه‌شنبه ۲۳ مردادماه ساعت ۲۰

لینک ورود به جلسه:
https://meet.google.com/wsd-xymo-oeo

https://t.me/anjomanemodaresin


اعاده حیثیت از حقیقت
----
اسلام با مدعای حقیقت در صحنه سیاسی حضور پیدا کرد اما سر از سیاست قدرت درآورد. چندین دهه‌ است دار و ندارمان مصروف آن می‌شود که به رقیب داخلی، منطقه‌ای یا بین‌المللی ثابت کنیم قوی‌تریم. شکست ناپذیریم. هر روز قدرتمندتر از دیروز شده‌ایم. فردا قدرتمندتر از امروز هستیم. اپوزیسیون ایرانی داخل و خارج از کشور نیز تسلیم همین سیاست قدرت است. تلاش می‌کند در هر فرصتی به نظام اثبات کند، قدرتمند است و هر روز قدرتمندتر می‌شود.
اگر از مدعیان سیاست حقیقت بپرسید خود این چه وضعی است، پاسخ می‌شنوید واقعیت سیاست همین است. بدون قدرت نمی‌توان در صحنه سیاست سخنی به میان آورد. می‌پرسیم اما ایده «خون بر شمشیر پیروز است»، حکایت دیگری داشت. این خیال را در ما پرورده بود که حقیقت رویاروی منطق قدرت است. نه تنها از آن تبعیت نمی‌کند بلکه به صحنه آمده تا امکان برون ایستادن از آن را بیاموزاند. پاسخ می‌شنوید همه طرف‌های سیاست قدرت مثل هم نیستند. بعضی برای صرف قدرت و ثروت و استیلا بر دیگران وارد بازی شده‌اند اما ما برای تثبیت یک حقیقت در صحنه حاضریم. اگر ما پیروز شویم، حقیقت را بر عالم حاکم می‌کنیم.
می‌پرسیم شما کی پیروز خواهید شد؟ پاسخ می‌شنویم باید صبر کنید. روز پیروزی را خدا می‌داند. ماجرا به همین سادگی‌ها نیست. سال‌ها و دهه‌ها این مبارزه به طول خواهد انجامید.
خوب که گوش تیز می‌کنیم متوجه می‌شویم آن سوی صحنه هم کسانی ایستاده‌اند و مدعی سیاست حقیقت‌اند. آنها هم روزی روزگاری با مدعای حقیقت به صحنه سیاست وارد شدند. اما امروز در چاله سیاست قدرت فرورفته‌اند.
آیا کسی هست در این آشوب خطرناک از حقیقت اعاده حیثیت کند؟
@javadkashi




در انتهای شب
---
سریال «درانتهای شب» اثر خانم آیدا پناهنده را در یک پرسش می‌توان خلاصه کرد: چه بر سر آدمیان خواهد آمد هنگامی که سقف سنت فروریخته و خداوند از قلمرو رابطه‌های انسانی کوچ کرده باشد؟ در انتهای شب یک پاسخ ساده می‌دهد: آدمیان گریزی از آن ندارند جز آنکه به هم پناه بیاورند.
به چهره هم چنگ می‌زنند. به عهدهای خود خیانت می‌کنند، دروغ می‌گویند، گویی وضع طبیعی هابز ظهور کرده باشد. اما مردم از خود و تنهایی عمیقی که گریبان‌شان را گرفته چاره‌ای جز پناه آوردن به دیگری ندارند.
به آثاری عادت داریم که عشق را به عنوان آخرین میانجی ارتباطات انسانی به تصویر می‌کشند. همه در این خیال‌اند که توسن عشق از راه برسد و ناسازواری‌های واقعیت جهان را سازوار کند. عشق هم در انتهای شب، یک کلیشه بی‌معناست. خانم پناهنده بیننده را به آنسوی تصورات رمانتیکی عشق می‌برد. پرسش جدی‌تر می‌شود: چه بر سر آدمیان خواهد آمد وقتی همه میانجی‌ها اعم از سنت و خداوند و حتی عشق از میان برخاسته باشند؟
در انتهای شب، چراغ‌های رابطه خاموش‌اند. درست مثل شهر که یکباره در تیرگی فرورفته باشد. آنگاه زندگی مثل طی کردن یک راه تاریک جنگلی است که هر آن ممکن است خطری در کمین تو نشسته باشد. همگان در معرض یک انتخاب مهم‌اند: هر کس به تنهایی این مسیر مخاطره‌آمیز را طی کند یا با یک دیگری همراه شود؟
دیگری در انتهای شب، نه دشمن است نه دوست. نزدیک شدن به دیگری از سنخ دگردوستی، نوع دوستی یا عشق و محبت نیست. دیگری همان است که در هر بزنگاهی ممکن است بر چهره تو چنگ بزند. اما در یک جهان تاریک شده، تنها پناه ممکن است. دیگری به مثابه تنها پناه‌گاه نامطمئن در شرایط آشوب، انتهای شب را از هر وضعیت شناخته شده‌ای متمایز می‌کند.
تکیه به دیگری بدون حضور میانجی‌هایی که به اعتبار آن‌ها، طرفین رابطه بر عهد خود بمانند، وضعیت حیرت‌انگیزی است. سریال در انتهای شب، به خوبی این وضعیت را به تصویر کشیده است.
هیچ نقشه از پیش طراحی شده‌ای برای زندگی وجود ندارد. هر کس داستان خود را دارد. اما سریال در انتهای شب، برای روندگان راه تیره جنگل یک توصیه مهم دارد و آن مدیریت زمان است. در فضای آشوب‌ناک زندگی، دلنگرانی برای آینده، خود به تیرگی می‌افزاید. مجادلات میان ماهی و بهنام، از آینده نگری‌های ماهی آغاز می‌شود. آینده به روزگاری تعلق دارد که جهان اجتماعی روشن است و سنت، ایدئولوژی یا اسطوره‌های متعارف مردم سرزنده‌اند. اما هنگامی که سخن از راه تاریک جنگل است، دلنگرانی آینده خود رابطه‌ها را مخدوش می‌کند. گذشته هم می‌تواند مخاطره‌آمیز باشد. چون در فضای آشوب رابطه‌ها، همه دست‌ها آلوده‌اند و خاطره‌ها مملو از اتفاقاتی که می‌توانند مولد کینه و یاس باشند.
خاطره‌ها را البته نباید به کلی فراموش کرد. اتفاقاً بهره‌گیری گزینشی از خاطره‌ها نجات بخش‌اند. در آشوب رابطه‌ها دروغ هست، اما عشق هم هست. خیانت در امانت هست، اما فرصت‌های معدود راستی هم جاری است، هنوز مادری هست، هنوز عشق فرزند وجود دارد. هنوز سودای پدر بودن جاری است. تن‌ها، نگاه‌ها و لبخندها، اشک‌ها و زخم تنهایی‌ها، به کار التیام بخشی به رابطه‌ها می‌آیند. باید آنها را فراخواند شاید دیگری بماند و رابطه‌ها پایدارتر شوند.
"در انتهای شب" همگان را فراخوان می‌کند تا دست به کار تاسیسی دوباره شوند. تاسیسی که از سنخ حماسه‌سازی‌های بزرگ نیست. نجات بخشی درمیان نیست. همه باید دست به کار شوند. هر کس با شکسته بند کردن پاره‌های زندگی خود، به کلیت از هم گسیخته مدد می‌رساند. کلیتی در میان هست، اما برساختن آن، از سلولی‌ترین رابطه‌های انسانی آغاز می‌شود.
اگر نسل ما کلیتی در ذهن داشت و جزئیات روابط انسانی را به تاسیس آن کلیت تام موکول کرده بود، در انتهای شب، مسیر معکوسی پیش روی ماست: قرار است جامعه در پایین‌ترین لایه هرم اجتماعی با هزاران روایت و رنگ و با تکاپوی پرمایه هر فرد ساخته شود. فرم و ساختار کلیت به فردا موکول شده است.
@javadkashi


ناتوانی راه بسته را می‌گشاید
----
همکاری، همدلی و وفاق مفاهیمی هستند که در فضای پس از انتخابات طلایی شده‌اند و توجهات را به خود جلب کرده‌اند. آنها که سخن از ستیز و براندازی و انتقام می‌گفتند کم جان شده‌اند. به نظر می‌رسد فضای گفتاری در ایران تحولی پیدا کرده است. دو عامل می‌تواند فضای امروز را تبیین کند.
اول خستگی مردم است. بسترهای بنیادی زندگی مردمان مثل آب، امنیت، سرمایه‌های اجتماعی و اخلاقی و مدیریت متعارف امور عمومی به سرعت از دست می‌روند. مردم دلنگران امکان بقاء در بنیادی‌ترین معنای مادی‌اش هستند.
دوم حس جمعی « شکست» در میان نیروهای سیاسی است. همه نیروها و جناح‌های سیاسی به دیوار خورده‌اند. آنها که جامعه را تماماً انقلابی و اسلامی می‌خواستند، شکست خورده‌اند. آنها که خیال می‌کردند جامعه باید با شتاب به یک جامعه کاملاً توسعه‌یافته و دمکراتیک تبدیل شود، شکست خورده‌اند. آنها که در صدد براندازی نظام مستقر بودند و خیال می‌کردند همه چیز مهیای یک سکولاریسم تمام عیار است شکست خورده‌اند. ما به نقطه‌ای رسیده‌ایم که همه مدعیان آرزومند خسته‌اند و به حریف‌شان که از میدان به در نرفت خیره می‌نگرند. هرکدام دریافته‌اند نمی‌توانند. این بار حس ناتوانی راه بسته سیاست را می‌گشاید. ناگزیر شده‌اند وجود حریف خود را به رسمیت بشناسند. این اتفاق مبارکی است به شرطی که راه بازگشت به آن آرزومندی‌های تمامیت‌گرا را ببندیم.
دوران جدال میان آرزومندی‌های تمامیت‌گرا بازمی‌گردد اگر طرفین خیال کنند به طور موقت و برای تجدید قوای یک نبرد تازه با دیگری همراه شده‌اند.
سیاست قلمرو تحقق آرزومندی‌های بلند من و تو نیست. عرصه سیاسی در وهله اول بستری است برای تداوم زندگی متعارف مردمان بی‌شمار و پس از آن سقفی است برای موجودیت‌های بی‌شمار انسانی که هر کدام آرزومندی‌های فردی و جمعی متفاوت دارند. من به شرط وجود تو می‌توانم در حد مقدور آرزومندی‌های خود را به پیش ببرم تو نیز به شرط وجود من. جامعه برای اسلامی شدن، دمکراتیک شدن، سکولار شدن، غربی شدن و هر نام دیگر، حدود مقدوری دارد. این نام‌ها به شرط وجود دیگری رنگ و لعاب جذابی دارند و به شرط پذیرش دیگری قادرند حامیان راستین را در خیمه خود جمع کنند.
همدلی و همکاری و وفاق در حال حاضر مفاهیم توخالی‌اند. می‌توانند نقاب‌های فریب برای کلاه گذاشتن سر یکدیگر باشند. اما می‌توانند پر شوند و در زمین ریشه کنند به شرطی که همه در جستجوی الگوی تازه‌ای برای همزیستی با یکدیگر باشیم. کثرت جامعه ایرانی را بپذیریم و همه برای تداوم زندگی مرفه و آزاد و عادلانه مردمان این سرزمین رقابت منصفانه کنیم.
@javadkashi


هدف قیام عاشورا
----
گذر زمان پرسش‌های تازه خلق می‌کند و پرسش‌های قدیم را به وادی فراموشی می‌سپارد. گاهی باید این رسم زمانه را به هم ریخت و پرسش‌های فراموش شده را دوباره به متن آورد.
در سال‌های منتهی به انقلاب، هدف قیام عاشورا یک پرسش تعیین کننده برای تعیین هویت شیعی و تعیین استراتژی برای عمل سیاسی بود. پاسخ‌های متنوعی ارائه می‌شد اما دو پاسخ بیشتر خریدار داشت. یکی آنکه امام حسین (ع) با هدف اقامه عدل در زمین قیام کرده است. نتیجه می‌گرفتند شکست او مسیر تشیع را در تاریخ تعیین کرده است. حال شیعیان باید آنچه را امام آغاز کرده به انجام برسانند.
مطابق پاسخ دوم قیام امام حسین یک رویداد افشاگر بود. افشای چه چیز؟ ساده‌ترین پاسخ این بود که او مظالم و انحرافات بنی‌امیه را افشا کرده است. این پاسخ می‌توانست تعمیق شود. او افشاگر سرشت این جهان بود. به شهادت رساندن نوه پیامبر خدا آنهم در فاصله چند دهه پس از وفاتش، اثبات می‌کرد تحقق عدل در این عالم میسر نمی‌شود. هیچ کس بالاتر و شایسته‌تر از پیامبر و امام نبود. آن سرنوشت نشان داد عدل تحقق یافتنی نیست، اما نباید ظلم را بدیهی انگاشت. هرچه می‌توان باید انجام داد تا ظلم در لباس عدل، مردمان ساده را نفریبد. برای تحقق تام عدالت مومنان متوجه جهانی پس از این جهان می‌شدند. شیعیان باید عاشق عدالتی می‌ماندند که در این جهان غایب است.
پاسخ اول سیطره پیدا کرد. امام اقامه کننده عدل دانسته شد. به این معنا قیام عاشورا یک حادثه تاریخی تلخ بوده و شیعیان باید سینه‌های خود را پرکینه نگاه دارند و راه ناتمام او را ادامه دهند. پاسخ دوم اما رویداد عاشورا را به یک رویداد فلسفی تبدیل می‌کرد. عاشورا یک رویداد فلسفی است به این معنا که پنجره‌ای به بنیاد این عالم می‌گشاید.
پاسخ اول آرزواندیشی‌های بلند خلق می‌کند. شیعیان می‌توانند خیال کنند به مثابه یک قوم برگزیده می‌توانند سراسر این عالم را مملو از عدل کنند و مردمان جهان را از شر ظلم و عداوت برهانند. کاری که نهایتاً امام زمان باید تمام کند. احساس حقانیت کنند و دیگران را پیرو خود بخواهند. پاسخ دوم اما شیعیان را ضد سلطه می‌ساخت. نه تنها در ساحت عام سیاسی، بلکه در ساحت اجتماعی و حتی فردی. شیعیان هر کجا که ستمی لباس حقانیت پوشیده رسوا می‌کردند. بی‌آنکه خود را حامل حقیقتی یگانه بدانند. امام زمان می‌آمد تا پایان این جهان را به سرآغاز روزگار عدالت خداوند پیوند بزند. همین و بس.
پاسخ اول این جهان را عرصه تاخت و تاز اراده انسانی می‌داند و پاسخ دوم، با نگاهی تراژیک به سرشت این عالم می‌نگرد، پاسخ اول مستعد آن است که انسان را به جای خدا بنشاند، پاسخ دوم به محدودیت‌های عمیق این عالم می‌نگرد و تناهی‌های انسان. پاسخ اول در جستجوی قدرت تشیع است، و پاسخ دوم در جستجوی آنکه تشیع جانبدار حقیقت باشد.
@javadkashi


سیاست تعامل‌جو
----
جشن پیروزی برای مسعود پزشکیان بدون توجه به تحریم کنندگان انتخابات رونق نخواهد گرفت. سیاست تعامل و رفاقت نباید به درون نظام منحصر شود. بدون توجه به تحریم کنندگان، سیاست تعامل به سیاست نشستن بر سر سفره قدرت نزول خواهد کرد. نگاه تعامل جو باید از سطح جناح‌های درونی نظام به سطح ملی و از سطح ملی به سطح فراملی ارتقاء پیدا کند.
تحریم کنندگان سه گروه‌اند. تعامل با هر یک خط مشی جداگانه طلب می‌کند. گروه اول به تحریم به مثابه یک منازعه جویی سیاسی می‌نگرند. امید دارند تحریم منجر به تحولات رادیکال شود. گروه دوم از تحریم مقصودی ندارند، صرفاً در فضای بغض پس از سرکوب جنبش مهسا به سر می‌برند. گروه سوم که از همه پرشمارترند کسانی هستند که انتخابات را یک مناسک بی‌معنی یافته‌اند و میلی در خود برای مشارکت نمی‌یابند. این سه گروه با همه تفاوت‌هاشان در یک صف ایستاده‌اند و با چشم‌های شیشه‌ای و گاه اشک‌بار به مناسک شادی و جشن انتخابات می‌نگرند.
توفیق سیاست تعامل جو در درون حلقه قدرت، بدون تعامل با این گروه‌های کثیر مردمی ناممکن است.
دولت پزشکیان باید به تحریم کنندگان سیاسی ثابت کند، مسیر تحولات مطلوب‌شان را می‌توانند از طریق مشارکت در انتخابات پی بگیرند. به دو شرط: اول اینکه هیچ تحول رادیکالی یک‌شبه انجام شدنی نیست. دوم اینکه تحول خواهی رادیکال مدعیان دیگر هم دارد. یکی از آنها جناح‌هایی در درون خود حکومت است. بنابراین در پیشبرد خواست خود، دیگر مدعیان را هم باید مد نظر قرار دهد. فضاهای فکری و فرهنگی دوران دولت پزشکیان می‌تواند فضای گفتگو و تعامل میان طرح‌های گوناگون تحول رادیکال باشد.
جامعه ایرانی نیازمند التیام زخم‌های ناشی از طرد و خشونت و سرکوب سالیان پیشین است. سال‌هاست ماشین نفرت و طرد و انکار چشمه‌های دگردوستی و مهر را در این سرزمین خشکانده است. گروه دوم تحریم کنندگان نیازمند رویت چهره تازه‌ای از حکومت و حیات سیاسی‌اند. دولت پزشکیان باید بتواند متولی چنین تحولی در ساختار نظام سیاسی باشد.
تعامل با گروه سوم تحریم کنندگان از همه دشوارتر است. برای این گروه، صندوق معنای خود را از دست داده است. هر چه تلاش کنی، باور نمی‌کنند این و آن نامزد ریاست جمهوری با هم تفاوت دارند. این آگاهی کلیشه شده، حاصل چند دور انتخابات پرشور پیشین است. در روز انتخابات با هزاران آرزو و شوق حاضر می‌شدند اما چندی که می‌گذشت همه چیز به روال سابق بازمی‌گشت. تفاوت‌ها باید ملموس شوند تا صندوق معنای خود را بازیابد. تعامل با این گروه تنها با معنادار کردن انتخاب مردم و خواست‌شان برای تغییرات معقول امکان پذیر است.
پشت یک سیاست تعامل جوی اصیل، باور به کثرت تقلیل ناپذیر جامعه ایرانی است. سیاست مدار تعامل‌جو باید بازیگر صحنه پیچیده توازن بخشی میان کثرت تمایلات و خواست‌های سیاسی کثیر باشد و الا تعامل از سطح لفاظی‌های سیاسی فراتر نخواهد رفت و در انتخابات بعدی قهر عمیق و افزون‌تری را تجربه خواهیم کرد.
@javadkashi


تحریم بنیادگرا، تحریم بازیگر
-----
من دور اول در انتخابات شرکت کردم. به دکتر پزشکیان رای دادم. نمی‌توانم انکار کنم پیروز دور اول انتخابات تحریم‌کنندگان بودند. آنها با عدد درشت خود یک قدرت اجتماعی عظیم را به صحنه آوردند. اما پیش‌بینی می‌کنم دور دوم انتخابات تحریم کنندگان را به دو گروه تقسیم کند: تحریم کنندگان بنیادگرا و تحریم کنندگان بازیگر.
تحریم کنندگان بنیادگرا کسانی هستند که تحریم را یک استراتژی دراز مدت برای تحصیل همه مطالبات خود می‌انگارند. همین که می‌بینند در هر دوره انتخاباتی می‌توانند ابراز وجود کنند، نتیجه گرفته‌اند همین مسیر را باید تا وصول به همه آرزوهای سیاسی خود حفظ کنند. هیچ‌کس نمی‌داند چطور ممکن است تحریم انتخابات منجر به تغییر حکومت به یک نظم دمکراتیک، پاکدست، عادل شود. آنها بنیادگرا هستند به این جهت که به یک اصل و قاعده انکاری برای تحصیل همه چیز تکیه کرده‌اند. تفاوت‌شان با بنیادگرایان دینی در آن است که به جای آنکه یک کانون قدسی در بنیاد جهان خود بکارند، یک هسته نفرت و انکار کاشته‌اند.
وجه اشتراک عملی‌شان با بنیادگرایان دینی بی‌توجهی به امور اینجایی و اکنونی در عرصه سیاست است.
به دکتر جلیلی نظر کنید. بیش از یک دهه است برای همه چیز برنامه دارد و درمان همه دردهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در کیسه اوست. نظم کلامی او هیچ تغییری نمی‌کند. هیچ تجربه‌ای در گذشته شخصیت و باورهایش را تحت تاثیر قرار نداده است. می‌توان پیش بینی کرد هیچ حادثه‌ای در آینده نیز او را تغییر نخواهد داد. تحریمی‌های بنیادگرا نیز ممکن است به سرعت به چنین وادی پرتاب شوند. خوب اگر دقت کنید نشانه‌های این وضعیت را می‌توانید در کلام تبلیغاتی آنها مشاهده کنید.
تحریمی‌های بازیگر اما به این نتیجه می‌رسند که می‌توانی یک دوره تحریم کنی اما اگر در میدان واقعی عمل سیاسی، امکانی برای بازی دیگری هم پیدا شد، نباید از آن غفلت کرد. اگر حقیقتاً گشایش‌های اندک اقتصادی و اجتماعی و زندگی سیاسی و فعالیت مدنی در پرتو ریاست جمهوری پزشکیان بیشتر از رقیب او خواهد بود، چرا نباید مشارکت کرد؟
بنیادگرا حیات سیاسی را تا غایت ویرانگر آن دنبال می‌کند حتی اگر نتیجه‌ای نگیرد. آنچه برای او مهم است، خلق حماسه و قهرمانی است. اما بازیگر بی‌آنکه الزاماً از اصول و بنیادهای خود صرف نظر کند، یک چشم تیز به فرصت‌های بزرگ و کوچک عینی و واقعی هم دارد. اصول و بنیادهای او، مانع از عمل‌گرایی صرف می‌شود، اما فرصت سنجی‌های آن به آن او، امکان‌های حل سیاسی معضلات یک ملت را از چشم نمی‌اندازد.
@javadkashi


جلیلی و کلام سکولار
--
سعید جلیلی دقیقاً در نقطه مقابل پزشکیان است. به عنوان یک فرد دانا، قدرتمند و معجزه‌گر ظاهر می‌شود. قرار است مطابق یک «نقشه جامع و فراگیر یک جهان فرصت و یک ایران جهش» خلق کند.
نظم کلامی سعید جلیلی مملو از شوق به ایجاد امید فراگیر در سطح ملی است. این نظم کلامی در ادوار قبلی انتخابات هم ظاهر شده بود. اما مشاوران او نتوانسته‌اند بفهمند چرا این همه شوق و امید، در کلام باقی می‌ماند و در واقعیت مادی ظهور پیدا نمی‌کند. چندانکه مردم سر از پا نشناسند و به سمت صندوق‌های رای بدوند.
امید، شوق افکنی و خلق چشم‌انداز تازه در کلام سعید جلیلی، نیازمند یک قاب تازه است. جلیلی در قابی سخن می‌گوید که پیشترها عکسی دیگر در آن نهاده شده بود. عکسی که رنگ قدسی داشت. اینک قدسیت از جمال آن گرفته شده و در سخن جلیلی سکولار شده است.
آن قاب و عکس قدسی، از یک هدایتگر مقدس و متصل به منابع متعالی آغاز می‌شد. مقرر بود مردمان همه با یک صدا و رنگ واحد به صف شوند و به سمت تحصیل سعادت‌های دنیوی و اخروی حرکت کنند. این موضع البته هیچ‌گاه به رئیس جمهور ربط نداشت. قبل از جلیلی احمدی نژاد بود که در موقعیت ریاست جمهوری مدعی چنین رهبری قدسی و فرهمند شد. خود را در هاله‌ قدسی می‌یافت و مرتبط با امام زمان. خیال می‌کرد در موضعی هست که ملت ایران را یکصدا و یکرنگ به سمت تبدیل شدن به یک قدرت جهانی حرکت دهد و از حیث معنوی نیز مردمان را متعالی کند.
جلیلی گفتار احمدی نژاد را از سویه‌های قدسی‌اش بیرون آورده است. به جای ادعای ارتباط با منابع قدسی، مدعی است نقطه جامع و بی‌بدیل دانش و تجربه است. جلیلی با این مدعاها در همان قاب کلامی ایدئولوژیک اما در بیانی سکولار شده سخن می‌گوید. در متن گفتاری جلیلی مردم همه باید به صف شوند، هدایت و راهبری این تنها مغز هوشمند را بپذیرند او که طی سال‌های گذشته هزار متفکر و کارشناس و اهل فن را به خدمت گرفته است. ده‌ها سفر کرده، وقت خود را صرف جلسات بیهوده نکرده و به دولت‌های متعدد راهبردهای کارشناسانه داده است.
مردم همه باید یکصدا و یک رنگ، پشت سر این رهبر دانشمند و مجرب حرکت کنند تا دریایی از فرصت‌های بر زمین مانده فعال شود و ایران جهش کند و عقب ماندگی‌های سالیان متمادی طی یک مدت کوتاه جبران شود.
خوب است مشاوران جناب جلیلی به ایشان گوشزد کنند، سخنانش را در قابی به نمایش می‌گذارد که برانگیزاننده نیست. حتی رماننده هم هست. قابی که چارچوبش بر وجود یک هدایتگر همه چیز دان استوار شده، پیشاپیش سیاست را به یک نفر تقلیل داده و مردم را از فاعلیت سیاسی محروم کرده است. جان و جوهر دورانی که در آن زندگی می‌کنیم، پذیرش فاعلیت سیاسی مردم است. آنکه همه چیز را می‌داند و برای همه مشکلات کشور برنامه از پیش طراحی شده‌ای در جیب دارد، پیشتر به جای همه مردم فکر کرده و تصمیمات خود را اخذ کرده است. برای مردم چه جایی خواهد ماند الا تبعیت و تسلیم. خوب است همراه با سکولار کردن آن کلام قدسی، فکری هم برای دمکراتیک کردن آن کنند.
این تحلیل بر اساس اولین فیلم تبلیغاتی ایشان نوشته شد که در روز سه شنبه 22 خرداد ماه از شبکه اول منتشر شد.
@javadkashi


خیمه را فرونشاند
---
قطع نظر از آنکه انتخابات این دوره چه نتیجه‌ای داشته باشد، مسعود پزشکیان متولی بازسازی گفتمان اصلاحات شد. گفتمان تازه اصلاحات در اولین برنامه تلویزیونی او ظهور پیدا کرد. مشخصات اصلی این گفتار بازسازی شده به شرح زیر است:
• اصلاحات با زبان پزشکیان از سنخ تداوم است نه آغازی تازه.
• تداوم بر اساس برنامه‌های کارشناسی شده است و مضمون ایدئولوژیک و آرمان‌گرایانه ندارد.
• تقریباً هیچ نشانی از تقابل سیاسی در آن مشاهده نمی‌شود. از همین روز نخست، در آشتی با ارکان اصلی نظام است.
• پزشکیان جایگاهی جز اجرای درست برنامه برای خود قائل نیست. هیچ کجا از امکان معجزه در اقتصاد و پیشرفت سخن نگفت و هیچ کجا خود را یک مجری معجزه‌گر، قدرتمند و توانا جلوه نداد.
• عقلانیت بوروکراتیک با هدف مدیریت عقلانی امور عمومی ماحصل کلام او بود.
• می‌توان از آنچه گفت، یک کلام محوری استخراج کرد و آن هدایت قوه مجریه به سمت یک دستگاه کارآمد است.
• از اسلام سخن گفت. اما شاید نحو خوانش او از اسلام را بتوان اسلام بوروکراتیک خواند. اسلامی که به یک نظم عقلانی بوروکراتیک نیرو می‌بخشد.
این مولفه‌های گفتمانی چرخش مهمی در گفتار مالوف اصلاح‌طلبان محسوب می‌شود. گفتاری که اصلاح طلبان از اوایل دهه هفتاد به صحنه آوردند، یک خیمه قدرتمند هویت‌گرایانه در کنار یا تقابل با خیمه هویتی نظام مستقر بود. سرآغازی دیگر و غایتی متمایز را هدف گرفته بود. شاید در رفتار و سیاست‌های عملی اهل مسالمت و گفتگو بود، اما در غایات خود انقلابی و مبشر روز و روزگاری دیگر بود. از انباشت احساسات و هیجان و امید فشرده در سطح عمومی تغذیه می‌کرد و مدعی تحقق فردایی به کل متفاوت بود.
پزشکیان خیمه هویت‌گرایانه اصلاحات را فرونشاند. این اتفاق درست در زمانی روی نموده است که خیمه هویت‌گرای رقیب بی مشتری است.
@javadkashi

20 last posts shown.