داستان کوتاه


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


💐 ◍⃟💗◍⃟💐 ◍⃟💗◍⃟💐 ◍⃟

⇩⇩⇩ داسـتـــ📚ــــان⇩⇩⇩


💠یه روز یه نفر میره سبزی فروشی تا کاهو بخره... عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا کند ، همه ی کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و میخره. ازش می پرسند چرا اینکار را کردی میگه : صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم. اینها را هم میشود خورد.

💠این فرد کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی (ره) عارفی که ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت: استغفر الله.
مریدی به گفت: چرا این همه استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم. جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمد لله نابجاست! روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم: حجره من چه؟
گفتند: مال شما نسوخته…
گفتم: الحمدلله…

💠معنیش این بود که مال من نسوزد مال مردم به درک!
آن الحمدلله ازسر خودخواهی بود نه خداخواهی.

✍چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم شاکریم...

متفاوت بخوانید


📚 @irDastanak 📚


🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺

#یک_دقیقه_مطالعه

♦️ما آدم ها استادِ قضاوت کردنِ دیگرانیم...

🍃جواب ندادنِ پیام را مغرور بودنشان تلقی میکنیم
و زود جواب دادن ها را هم میگذاریم به پایِ بیکار بودن...✨

🍃به کسی که با همه گرم میگیرد انگِ بیش از حد آزاد بودن میزنیم،
و کسی که حریمش را حفظ میکند متهم میکنیم به گوشه گیر بودن...✨

🍃کسی که تار مویش یا مچ دستش معلوم است را بی بند و بار میدانیم
و با حجاب ها را خشکِ مذهب...✨

🍃به کسی که از خودش زیاد عکس میگذارد لقبِ خود شیفته میدهیم
و وقتی کسی عکسی از خودش نگذارد میگوییم لابد خیلی زشت است...✨

🍃عکس از بیرون رفتن و خوش گذرانی بگذاریم اسمش میشود شو آف
و تفریح هایمان را برای خودمان نگه داریم میشویم بیچاره و افسرده است...✨

🍃زیاد که بخندیم میشویم بی غم
و ناراحتیمان را که بروز بدهیم میشویم تو هم که همیشه حالت بد است...✨

🍃عکسِ چشم و ابرو بگذاریم میگویند لابد هنوز نرفته زیر دست جراح
و عکس از صورت میگذاریم میگویند لابد هیکلش نتراشیده است..✨

🍃ازدواج که نکنیم میشویم لابد عیب و ایرادی داشته
و بله که بدهیم میشویم عجله داشت انگار..✨


♦️ما آدمها تکلیفمان با خودمان معلوم نیست...🤷‍♂


📚 @irDastanak 📚


🌷🌷🌷
فعالیت هایی که مغز انسان را شارژ میکند :

_ پازل
_شنیدن موسیقی بی کلام و طبیعت
_یادگیری زبان جدید
_مطالعه
_ یوگا
_ورزش منظم
_یادگیری یک ساز موسیقی
_یادگیری اطلاعات عمومی

نمی توانی هر روز، خودِ کهنه ات
را به جهان بدهی و انتظار داشته باشی
جهان برای تو تازه شود.
شما نیز مرتبا باید در خود
تحول ایجاد کنید.
📚 @irDastanak 📚
🌷🌷🌷


🌷🌷🌷
کانون پرورش فکری کتابی دارد به اسم "لنگه کفش قرمز".

داستان یک لنگه کفش قرمز است که لنگه‌ی دیگرش را گم کرده و در جنگل تنها مانده.

در همین تنهابودن  وسط جنگل و غصه‌‌خوردن‌ها با یک موش که به تنهایی و دایره‌ی امن خودش عادت دارد و خیلی هم حالش خوب است، آشنا می‌شود.

شب وقتِ خواب، لنگه‌ کفش قرمز رو به موش‌کوچولو می‌گوید که احساس تنهایی می‌کند. موش‌کوچولو که تا پیش از این احساس تنهایی نداشته، می‌پرسد تنهایی چه جور احساسی است؟ لنگه کفش قرمز جواب می‌دهد:

وقتی تنها هستی، احساس می‌کنی قلبت خالی شده. موش‌کوچولو می‌گوید: آهان...

منظورت این است که شکمت خالی‌ست؟ اینکه احساس گرسنگی‌ست. و توضیحات لنگه کفش قرمز هیچ اثری ندارد و موش‌کوچولو نمی‌فهمد خالی بودن قلب یعنی چه.

فردا صبح دوتایی با هم راه می‌افتند و می‌روند و بعد از پشت سر گذاشتن خطرات و گربه‌های فراوان، لنگه کفش قرمز جفتش را پیدا می‌کند و کنار او می‌ماند. موش کوچولو هم به خانه‌اش برمی‌گردد.


تنها. همه چیز هم معمولی است، فقط آخرشب که می‌خواهد بخوابد، احساس می‌کند قلبش خالی‌ست، خالی بودنی که با خالی بودن شکمش خیلی فرق دارد.
آخر شبی احساس کردم قلبم خالی‌ست، شکمم نه‌ها، قلبم!  و یاد موش‌کوچولو افتادم. همین.

🌷🌷🌷


من با اين جمله زندگی ميكنم:
"زور خدا از همه بيشتره"
همه برات نخوان خدا برات بخواد كافيه🌱


یکی از قشنگ ترین متن هایی که امروز خوندم این بود که می گفت:
بالاخره همه مون یه جایی دل میکَنیم،
یه جایی قبول می کنیم که فایده نداره، یه جایی میزنی رو ترمز و دور میزنی و برمیگردی!
وقتی تموم عمرت رو روی مسیر یا آدم اشتباه اصرار میکنی بالاخره یه جایی میفهمی که نه اون آدمِ اشتباهو دوست داری و نه اون مسیر و رنج‌و…
تو فقط عادت کردی و اونقدرا خسته ای که حوصله ای برای تغییرش نداری!
ولی وقتی همت میکنی و مسیرتو عوض میکنی تازه میفهمی که تا اون روز اصلاً زندگی نکردی و روی چه اشتباه بزرگی ایستاده بودی و چه عذابی رو متحمل شدی…
چون تا قبل اون جسارت پریدن و رها کردن رو نداشتی...
📚 @irDastanak 📚
🌷🌷🌷


مرا دوباره
به آن روزهای خوب ببر
سپس رها کن و برگرد،
من نمی‌آیم...

📚 @irDastanak 📚


در ستایش برف :)))))))))))))))))

📚 @irDastanak 📚


🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🐻👈 در گورستان:

🔹 بر مزار بی خانه ای نوشته بودند:
شکر خدا بالاخره صاحبِ خانە و مکان خویش شدم.

🔹 بر سنگ قبر فقیری نوشته بودند:
پا برهنه به دنیا آمدم، پابرهنه زیستم و پا برهنه به آخرت برگشتم.

🔹 روی سنگ ثروتمندی خواندم:
همه کس را با پول راضی کردم، اما فرشته ی مرگ را نتوانستم راضی کنم.

🔹 بر مزار دلشکسته ای چنین نگاشته شده بود:
قیامتی هست، تلافی می کنم.

🔹 بر گور جوانی چنین خواندم:
یکدیگر را نیازارید. به خدا قسم پشیمان خواهید شد.

🔹 بر قبر کودکی نوشته بودند:
خوشحالم بزرگ نشدم تا به درنده ای تبدیل شوم.

🔹 بر مزار مادری نگاشته بودند:
تو رو خدا مواظب بچه هایم باشید.

🔹 بر قبر دیوانه ای نوشته بودند:
هوشیار به دنیا آمدم، هوشیار زیستم، اما بخاطر رفتارهایتان خودم را به دیوانگی زده بودم.

🔹بر سنگ قبر دکتری چنین خواندم:
همه چیز چاره و درمانی دارد غیر از مرگ!

🔹دنیا مزرعه ی آخرت است. به عاقبت خود بیندیشیم که چه کاشته ایم، چون به جز آن درو نخواهیم کرد...

🔺 از مکافاتِ عمل غافل مَشو
🔺 گندم از گندم بروید... جُو ز جُو

🌷🌷🌷


🌷🌷🌷
🍃🌼بخشش

بزرگی می گفت :
یک وقت جلوی شما یک سبد سیب می آورند ، شما اول برای کناریتان بر میدارید ، دوباره بعدی را به نفر بعدی میدهید
دقت کنید !!!
تا زمانی که برای دیگران بر میدارید سبد مقابل شما می ماند
ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید ، میزبان سبد را به طرف نفر بعد می برد.

نعمتهای زندگی نیز اینطور است
با بخشش ، سبد را مقابل خود نگه دارید ...

زیستن با استانداردهای " 🌷انسانیت" بسیار زیبا خواهد بود .

📚 @irDastanak 📚
🌷🌷🌷


Forward from: دکتر علی پور
"🥇یکبار امتحان کنید و برای همیشه از درد خلاص شوید":

❇️یه خبر خوب برای کسایی که درد کمر و گردن دارند
مرکز ارتوپدی سینوهه با کمک مجرب ترین متخصصین ارتوپد موفق به درمان دیسک کمر و گردن شده اند'حالا چجوری؟
🔺این درمان بدون بیهوشی با تزریق گاز اوزون و لیزر درمانی توسط متخصص ارتوپد انجام میگیره😮
🔸بدون هیچ عارضه ای و بدون عواقب تخریبی جراحی
🔹حتی برای بیمارانی که قبلا عمل جراحی انجام داده اند و جواب نگرفته اند
🔹 بیماران با هر زمینه بیماری و سنین بالا
تلفن: 📞09127370271 ☎️02126701272
کانال تلگراممونو دنبال کنید تا از جزئیاتش بیشتر درجریان باشید👇🏻
@ORTHOPEDIC_sinohe


⭕️✍حکایتی قابل تآمل و خواندنی

🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃

📚حسنک روزگار ما 👇

♦️گاو ما ما میکرد، گوسفند بع بع میکرد، سگ واق واق میکرد؛ و همه با هم فریاد میزدند حسنک کجایی ...؟ شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن میکند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل میزند. موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلد میزند.

♦️دیروز که حسنک با کبری چت میکرد. کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است. کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس دوست شده بود. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت میکرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد میکرد چون زیاد چت کرده بود. او نمیدانست که سد تا چند لحظه ی دیگر میشکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد!برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود. ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریزعلی سردش بود و دلش نمیخواست لباسش را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و مسافران قطار مردند.

♦️اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود .الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند. او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد. او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد. او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت ..اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد.


💢به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ نیست
.


📚 @irDastanak 📚


🌸🌿🌴🌸🌿🌴🌸🌿🌴🌸🌿🌴


📚دآســټـآݩک

جوانی که نزد خردمندی میرود و میگوید که من می‌خواهم به تفرد برسم.
خردمند یک لیوان آب به دستش میدهد و میگوید: برو و دور این باغ بگرد و برگرد؛ اما مواظب باش که یک قطره از این آب نریزد...
جوان میرود و بدون اینکه آب را بریزد بر میگردد. استاد می‌پرسد که:
آیا درخت‌ها را هم دیدی؟... چه درختی بود؟... شکوفه داده بود؟... میوه داده بود؟
جوان میگوید که:
من حواسم نبود...
استاد میگوید که:
برگرد؛ دوباره لیوان را بردار و در باغ بچرخ و این دفعه ببین که درختها چه بودند؟... پرنده‌ها چه بودند؟...
جوان رفت و خندان برگشت و گفت:
عجب میوه‌هایی بودند؛ عجب شکوفه‌هایی بودند و عجب خرمالویی و .....خرگوشی بود و پروانه‌هایی و... عجب دنیایی...
استاد گفت:
از لیوانت چه خبر؟!
جوان تازه متوجه شد که لیوان خالی است! در اینجا استاد به او گفت:
همین است...
هنر زندگی کردن این است که تمام باغ را ببینی و حواست به آن لیوان هم باشد که نریزد...!



📚 @irDastanak 📚


🌷🌷🌷
‏پسره به مسخره ترين دليل ممكن
خودكشی كرده بود…
پسره به مامانش گفته بود امشب هوس كتلت كردم باباش پريده بود وسط و گفته بود:
نه كه خيلى آدم مفيدى هستی، كارم ميكنی، حالا دستور غذا هم ميدى؟
اونم يه بسته قرص خورده بود و نوشته بود حق با باباست، من خيلى به درد نخورم بخشيد كه پسر خوبى نبودم...

اون به خاطر ماجرای کتلت خودکشی نکرده بود. به خاطر تمام تحقیر شدن‌ها، توهین‌ها، دیده نشدن‌ها و..‌. خودکشی کرد
هیچ چیزی هیچوقت اثرش از بین نمیره، اگه حل نشه میمونه و تلنبار میشه و یه جایی فقط به یه تیکه کوچیک برای یه طوفان نیاز داره
مثل آبی که مدام داغ میشه و یه درجه بیشتر اونو میجوشونه، فقط یه درجه بیشتر ...
تغییر دما و جوشیدن آب رو میشه دید، دیدن تلاطم روان به این سادگی نیست
کاری نکنین آدم‌ها به نقطه بریدگی یا جوش برسن، چون اونوقت هیچ کاری از دست هیچکی بر نمیاد
🌷🌷🌷


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
هیچ وقت واسه شروع دیر نیس🌱


📚 @irDastanak 📚


🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🐻هرچيزى به اندازه
جاى خاليش توى زندگيمون
ذهن و زندگيمون رو درگير
خودش ميكنه
بعضى جاى خالى ها كوچیکن و
با چيزاى كوچیک پر مى شن!
مثل يه حبه قند كنار چاى
مثل يه چتر توی روز بارونى
مثل يه مسافرت بدون موسيقى
مثل يه حساب بانكى خالى...

امـــا...
امـــان از جاى خالى هاى بزرگ!
كه نميشه به راحتى اونا رو پُـر كرد...
مثل جاى خالى يه نفر كه حالا
تبديل به يه قاب عكس و
كلى خاطره شده!
مثل جاى خالى یه لبخند
روى صورتى كه ديگه نميخنده!
مثل جاى خالى يه نفر كه ديگه نگرانت نيست...
مثل جاى خالى يه پيام شب بخير
مثل جاى خالى يه دست نوازشگر و
آغوش مهربان
مثل جاى خالى يه مادر
مثل جای خالی یه پدر
مثل جاى خالى يه اميد
مثل جاى خالى يه اعتماد
مثل جاى خالى يه خيال شيرين
مثل جاى خالى يه زندگى نزيسته!

اميدوارم كه هیچ جای زندگیتون جایی خالی نشه و اگه جاى خالى هم وجود داشت فقط جاى خالى هاى كوچيک باشه :)
📚 @irDastanak 📚
🌷🌷🌷




Forward from: toshake royal
🔴تشک رویال🔴
🪩فروش فوق العاده🪩                              
⬅️طرح تعویض تشک کهنه بانو (هر برند)➡️
✔️40 درصد تخفیف ویژه
➕ارسال رایگان🚚
👈اقساط 4ماهه (بدون سود وبهره)
مدیر فروش
☎️02155447112
📞09195326500
📞09192180904
ثبت سفارش و اطلاعات بیشتر🫴
@Kamal_so     
سایت تشک رویال✔️
http://www.toshakeroyal.com
جهت مشاهده لیست قیمت👇👇
https://t.me/toshakroyal64/254


💐🌼☘🌸
🌼🌺🍃
☘🍃
🌸

📚عشق آدم خودشو میخواد

♥️عمه جونم‌ یه پیرزن هفتاد ساله و جا افتاده بود همیشه حرفاش آویزه ی گوشم بود. خیلی حالیش بود. سردو گرم چشیده ی روزگار و توی همه چیز سررشته داشت .چند روز بود که همه به من گیر داده بودند باید زن بگیرم منم میگفتم تا عاشق نشم تا یکی به دلم نشینه از محالاته که زن بگیرم ولی هرچقدر میگشتم اونی رو که میخواستم پیدا نمیکردم عمه خانوم هم همیشه سربه سرم میزاشت و نصیحتم میکرد که ؛سخت نگیر جوون واسه ی عاشق شدن که حتما نباید با طرف دوست بشی و مزه ی دهنش رو بفهمی بعد بری سراغش .

🗯 این لوس بازی ها رو جمع کنید با این چیزا عشق سراغ ادم نمیاد همش توی رویاهاست عین سریال های این قوطی کبریت، ابکی و خیالاتیه منظورش تلویزیون سر طاقچه بود عمه خانوم همیشه میگفت؛
عشق توی واقعیت قشنگه نه با این چیزا ...
چه میدونم بریم زیر بارون خیس بشیم و حرف های عاشقونه زیر گوش هم زمزمه کنیم عشق اون لحظه های خاصی توی زندگی هست که یهویی پیش میاد که ناغافل بدون اینکه دستش رو گرفته باشی عاشقت میکنه خیلی هم شیرینه وهمیشه یادت میمونه منم همیشه به حرفای عمه خانوم میخندیدم که اصلا ادمای قدیم چه میدونند عشق چیه تا اینکه قسمت شد دختری رو بهم معرفی کردند.

♥️ بعد از چند جلسه صحبت و رفت و آمد بلاخره عیالوارشدم اما عاشقش نبودم حتی دوستش هم نداشتم فقط یه حس خام توی وجودم بود اینکه من دیگه تنها نیستم دونفریم دیگه دوتایی بودیم که از هرچیزی خوشمون یا بدمون میومد .انگشتر که به دستش کردم .اسمش که اومد تو شناسنامه ام بند دلم پاره شد که ای داد بیداد من که هنوز عاشقش نشده بودم.پس چرا..

🗯اما یه روز افتابی که یکمی هم بادی بود رفتم دیدنش توی تراس ایستاده بود تا منو دید صدام کرد و دستی برام تکون داد
پروای نگاهش زیر اون موهای وحشی حالم رو خراب کرده بود .بند دلم پاره شد یه حس خوب پیدا کرده بودم یاد حرف عمه خانوم افتادم عشق آدم خودش رو میخواد.

♥️حالا این روزا با روزای دیگه فرق دارند این روزا کسی رو دوست دارم که جونش به جونم بسته است این روزا من واقعا عاشق شدم.

✍#آذر۰فراهانی

خوانش 👇
#مرتضی۰خدام

📚 @irDastanak 📚


◍⃟◍⃟🌿🍁◍⃟◍⃟🌿🍁◍⃟◍⃟🌿

#داستانک

📚 مردان منبر

یکروز که حسن بصری (رحمه الله علیه)در خانه ی خود نشسته بود و از درگاه خدا اظهار تواضع می کرد گروهی از برده های بصره به حضور وی آمدند و به او گفتند:
یا تقی الدین حقیقتاً از اربابانمان به ستوه آمده ایم از شما می خواهیم که در این خطبه بالای منبر درباره ی آزاد کردن برده ها و پاداشی که خداوند در این باره به آزادکنندگان می دهد وعظ ونصیحت بگویی تا دل آنها نرم شود .
حسن بصری به حرفهای آنها خوب گوش کرد و قبول نمود ولی آن جمعه رفت و چند جمعه ی دیگر نیز گذشت حسن بصری چیزی در آن باره نگفت و بحث نکرد

تا یکروز جمعه حسن بصری بالای منبر رفت و درباره ی آزاد کردن بردگان و اجر عظیم آنها برای مردم به خطبه خوانی و موعظه پرداخت با چنان نطقی و بیانی آن را ایراد کرد که تاثیر به سزایی در همه ی نمازگذاران گذارد و همه ی کسانی که برده داشتند وقتی که از مسجد خارج گردیدند برده هایشان را در راه خدا آزاد کردند
تا اینکه چند روز گذشت همان گروه به خدمت حسن آمدند و اینبار همه از احرار بودند به حسن گفتند:
ما نیامده ایم تا از تو تشکر بلکه با زبان گله و عتاب آمده ایم.
حسن گفت: چرا مرا عتاب می نمایید ای برادران.

گفتند: ما قبلاً که نزد تو آمده بودیم از تو خواهش کردیم که در آن جمعه در مورد آزادی بردگان صحبت کنید ولی جمعه ها گذشت و ما همچنان در سوء معامله و بدرفتاری اربابان خود قرار گرفته بودیم و منتظر بودیم که شما حتماً در این باره بحث می کنید ولی پس از چند جمعه شما در این مورد بحث کردید از این جهت با زبان عتاب به نزد شما آمده ایم.

حسن بصری به آنها گفت: ای برادران آیا شما می دانید که من چرا در جمعه اول در این باره بحث نکردم و موضوع را به تاخیر انداختم؟

جواب دادند: خدا می داند ما چه می دانیم.

حسن بصری خطاب به آنها گفت: من این موضوع را به این دلیل به تاخیر انداختم زیرا می خواستم زمانی که در این باره به بحث می پردازم اول خودم برده ای را در راه خدا آزاد نمایم ولی چون برده نداشتم موضوع را به تاخیر انداختم شاید فرصتی پیش آید و مالی به دست بیاورم تا بوسیله ی آن برده ای بخرم و در راه خدا آزاد کنم
سپس در روز جمعه با مردم در میان بگذارم خدا را شکر که مهلتی داد و برده ای خریدم و در راه خدا آزاد کردم تا مورد قبول درگاه خدا قرار گیرد و به برکت آن موعظه من در دیگران نیز اثر بگذارد و در فکر آزاد کردن برده هایشان بیفتند و هزار شکر خدا را که من اولین کسی بودم که موعظه ی من شامل حال من گردید در همان جمعه ای که مردم را به چنین عملی خیرخواهانه دعوت کردم و مردم نیز ندای خداوند رب العالمین را جواب دادند.

💢معترضین که با زبان عتاب آمده بودند با زبان تشکر از نزدحسن بصری خارج شدند
💢

📚 @irDastanak 📚

20 last posts shown.