رمان جذاب همخونه ای [#من_بازنده_نیستم] 😍
آنلاین فقط در کانال "نیمه گمشده منی"
#بهقلمرویارستمیخالقبرترینعاشقانهها
هر روز ساعت 12 ظهر و 12 شب🌹
از قسمت اول بخوانید 👇
https://telegram.me/iheartu/3959#قسمت_1141
-دست خودم نیست، بریدم بخدا.
درکش می کرد.
وقتی به بن بست برسی دقیقا همین حال را خواهی داشت.
-تموم میشه، من معتقدم که هرچیزی بلاخره تو زندگی تموم میشه نه غمش می مونه نه شادیش...الان گریه کنی که چی؟ آدمی که رفته اینقدر بی لیاقت بوده که گوهر کنارشو نشناخته...بره با همون نخاله های حال بهم زن...
آرزو لبخند زد.
-تو هم انگار زخم خوردیا...
لبخند زد.
-کمی تا حدی.
-پس عین هم هستیم.
-یکم.
لبخند آرزو پررنگ تر شد.
-تو اگه جای من بودی چیکار می کردی؟
-اشک نمی ریختم حداقل.
-نمی تونم.
-چرا می تونی، پاشو یه آب بزن صورتت، یه چای داغ برای خودت درست کن، کنار شومینه لم بده و کتابتو بخون، یه قصه ی عاشقانه که ته اش بهم برسن.
آرزو نفس عمیقی کشید.
-حل میشه؟
-نه، ولی یادت میره.
-طول می کشه.
-صددرصد، ولی بلاخره که چی؟ تا کی می خوای این حالت باشی؟
-نمی دونم.
-چرا می دونی، فقط چون الان ناراحتی هیچی رو نمی فهمی.
حق با بلوط بود.
ناراحت بود.
از عالم و آدم بریده بود.
مگر چقدر توان داشت؟
باید از همه طرف به او حمله می شد؟
درست بود که خودش می خواست با تیرداد بهم بزند.
ولی ناراحت این بود که تیرداد با صداقت گفته بود دوستش دارد.
اما در حقیقت تمام مدت با یک نفر دیگر بوده.
او بازیچه بود.
خودش هم رامتین را دوست داشت.
ولی رابطه ای با رامتین نداشت.
دو سال بود که رابطه اش با رامتین به صفر رسیده بود.
فقط قلبا دوستش داشت.
-بلوط..
-جونم.
-ممنونم که بهم زنگ زدی.
-دل منم عین تو گرفته بود برای همین بهت پیام دادم.
-ممنونم.
-خواهش می کنم.
-میشه هر وقت، وقت داشتی بیای دیدنم؟
بلوط منتظر همین پیشنهاد بود.
-البته. احتمالا بخشی از پارت ها رو تو اینستا بزنیم ، حتما جوین شین تا پارت هارو از دست ندین 👇
https://instagram.com/hepburnchannelhttps://instagram.com/hepburnchannel