معجزهٔ عشاق همیشه ماورای تصور آدمی بود.آنها میگویند عاشقم اما عشقشان را فقط در کلمات محدود میکنند.
قسم به تورات و انجیل ، من نظیر آنها نیستم. جام علاقهٔ من به تو روز به روز لبریز میشد اما افسوس که دِلبند من مایل به نوشیدن نبود.
در لحظهٔ دیدنت گویی دچار حادثه شدم اما حیف من حادثهٔ محبوب تو نبودم.
گمان میکردم مست چشمانش هستم اما در آخر دریافتم در تمامی لحظهها در حال زهر نوشیدن از چشمانش هستم.
هنگامی که مَلِک الموت جانم را گرفت به او بگویید دوستش دارم ، صدای مرا نمیشنود.
چه بگویم از عالم خویش که جز سیاهی نیست دگر. همانا قلم من بر روی کاغذ نشست و با آن الفت گرفت ؛ نوشته بر عطرِ نعناع دچار شد.
مقابلِ من نشسته بودی اما تنها حقیقتی که وجود داشت تصویر نا امیدی ، مشقت و سختی ، خشم و در نهایت ترس بود...
آری ترس ! ترس درون چشمان تو شعلهور بود گویا حقیقتی پشت پرده بود اما چه؟