✔️روز تهران
✍🏻سهند ایرانمهر
🔸امروز روز تهران است. روزی این عکس را از منظری دلانگیز انداختم. آن روز نوشتم: «تهران زیبا» و عکس را منتشر کردم، یکی آمد عکسی فرستاد از پاریس و دیگری از کوالالامپور و دیگری از نیویورک و یکی دیگر از توکیو . به ریشخند که:«معلوم است زیبا ندیدهای» و هریک، چیزی نوشتند از این شهر چرک و مفلوک و درهم که این روزها شبیه دشت نخجیری است که هر روز صبح مثل یک آهوی بیخبر از یکجایش شروع میکنی و نمیدانی در کدام نقطه تیزی دندانی راه نفسات را میبندد .
🔸راست میگفتند. عکس های شان زیبا بود، یکی به آسمانخراشهایش، یکی به معماری گوتیکش و یکی به شکوفههای گیلاسش. من اما باز زیرلب زمزمه کردم: تهران زیبا. زیبایی گاهی به بو و عطر و چشم نوازی و زرق و برق و حتی آرامش نیست، از یک جا به بعد، زیبایی برای آدمی، «آشنایی» و تصویری از سیر تقلاهایی است کهکامیاب یا ناکام برایش عرق ریخته است.
آنچه منظره را میسازد، هندسه و قرینه و تلالو نیست، بازنمای گذشته و حال و رد تبار و سابقه آشنایی است و به همین دلیل است که زیباها اینقدر زیادند و متفاوت. تصویر آن چیزی نیست که در مقابل ما آدمهاست، تصویر آن چیزی است که درون آدمهاست و از منشور ذهنهای آکنده از خاطرات آشنا میگذرد .
برای من، این تصویر؛ زیباست. تهران است. آن ماه و آن کوهها بارها و بارها قرین هم شدهاند. در آدینهای، در غروبی و مطمئنم در قاب چشم میرزاده عشقی که سه تابلوی مریم را یا عارف که «از خون جوانان وطن لاله دمیده» را و ملک الشعرای بهار که«مرغ سحر»را میسرود و ستارخان که گرد راه مشروطه را از تن میسترد و ملک المتکلمین که نعره زنان و رو به چوبه دار می سرود:
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما
بر بار گه عدوان آیا چه رسد خذلان
🔸در قاب چشم همه اینها که گفتم، آنچه نقش بسته است همین چیزی بوده که امروز در قاب چشم ما نقش بسته است نه کلیسای نتردام یا نئونهای نیویورک یا درختان شکوفه داده توکیو یا برج پتروناس مالزی.
🔸در این شهر، مردمانی چون ما آشنا با طعم دوغ و ترشی و قرمه سبزی و آبگوشت و دم پختک و نان سنگک یا بربری به باور مشگلگشایی تیر و ترقه همچون حیدر عموواوغلی یا معتقد به باروری اندیشه و جزوههای پنهانی رساله «یک کلمه» میرزا یوسف یا «مسالکالمحسنین» طالبوف یا مارکس یا سیدقطب و علی شریعتی یا پوپر یا جین شارپ یا هرکس و هرچیز دیگر یا به هوای تغییر و گشایشی یا به فریادی و اعتراضی، غلط یا درست با رویای آزادی، به واقعیت زندگی، دویدهاند و عرق ریختهاند و بر زمین افتادهاند یا بر زمین انداختهاند.
🔸این منظر، آغاز و انجام ما است به امید یا به یاس. این، آن جایی است که اگر بخواهیم آیندهمان را بسازیم، بازهم باید خوب نگاهش کنیم. زبان گنگ و درهمش را بفهمیم. بغضش. گریهاش. سکوتش. آدمهایش، تناقضها و حتی لحن وجدانشان در پی هر خبط و خطایی که فردی و جمعی کردهاند و با انکار و حاشا کردنشان دنبال مقصر میگردند.
🔸من جنس این شهر، بوی این شهر، آن ماه،آن کوه و این تصویر درهم و مغشوش و دلیل رعشه صدای زنان و پک عمیق سیگارمردان و امید و یاس جوانانش را، من اینها همه را میشناسم. مساجدش، پارتیهای شبانه یا آن دسته دیگر که میخواهند تو را کتبسته و در حالیکه همه وجودت را اضطراب گرفته به مسیری ببرند که فکر میکنند بهشت است. این همه را میشناسم.
🔸این ماییم. آن ماه ،تلالوی امیدی است که کودکانه مثل گل سرخی، از سموم تندبادهای چنگیزی در بغل گرفتهایم. آن کوه، ابهام دوردستی است که مرز میان ما و همه چیزهایی است که هنوز نمیشناسیم. این بافت بی هویت و کج و کوله، که در چشم ما به مختصات هندسه تکفیر میشود و در ذهن ساکنینش، ماوای حزین یا طربناک یک روز بهاری یا پاییزی تهران است. این همه تهران است.
🔸من، میفهمم که پتروناس، سنترال پارک، پاریس و لندن و توکیو همه زیبایند، اینها اما در چشم گذشتگان ما آنقدر نقش نبستهاند که این ماه و آن کوه و آن خانههای بدریخت.
لندن و پاریس نوش جان لندنیها و پاریسیها، بو و طعم و ترس و امید و یاس ما در خانه های این شهر است به قول شاملو:«چراغم در این خانه میسوزد».حالا می فهمم چرا فروغ فرخزاد میگفت: «من تهران خودمان را دوست دارم، هر چه که میخواهد باشد، باشد. من دوستش دارم و فقط در آنجاست که وجودم هدفی برای زندگی کردن پیدا میکند. آن آفتاب لَخت کننده و آن غروبهای سنگین و آن کوچههای خاکی و آن مردم بدبخت مفلوک بدجنس فاسد را دوست دارم».
@harfenabme