#پسرهبهخاطرازدواجاجباریشونازدخترهمتنفرشدهواذیتشمیکنه... 🙈😱
درو با #کلید جدیدش باز کرد و رفت تو که نیازم پشت سرش وارد شد...
- #قفل در و برای چی عوض کردی؟؟؟
راه افتاد سمت هال و #خونسردانه گفت:
-مشکل داشت...
-نمیتونستی بمونی یه وقتی که من باشم #عوض کنی و یه کلیدم به من بدی؟؟؟
کامیار اینبار با #صداقت علت کارش و توضیح داد...
-نه...برای اینکه باید #تنبیه میشدی به خاطر شر و ورایی که تحویلم دادی...
-تو رو کی قراره تنبیه کنه به خاطر #هرزه بازی و غلطای اضاف...
تو یه حرکت #چرخید سمت نیاز و دستش و با #ضرب کوبوند تو #صورتش...
نیاز هینی کشید و دستش و گذاشت رو جای #سیلی که شدیداً پوست صورتش و #میسوزوند...
کامیار از موضع خودش پایین نیومد و با نگاه #نفرت بارش خیره شد تو چشمای بهت زده نیاز...
-تنبیه من تویی که خدا گذاشت تو #کاسه ام...واسه تمام #عمرم بسه...
خواست روش و بگیره که دوباره مکث کرد و اینبار با انگشت #تهدیدگرش که جلوی صورت نیاز تکون میداد گفت:
-دفعه آخرتم باشه که لقبای خودت و به من #نسبت میدی...یه نگاهی به دو سه هفته اخیر زندگیت بندازی میفهمی هرزه واقعی کیه...نکنه خودتم باورت شده من اومدم سراغ تو...
اینبار نیاز بود که روش و گرفت و راه افتاد سمت اتاق #خواب که کامیار نبینه #اشک حلقه زده توی چشماشو...ولی قبل از اینکه به اتاق برسه صدای دادش و شنید:
-هوووووووو...از این به بعدم کپه #مرگت و تو اونیکی اتاق میذاری...من عادت ندارم رو زمین بخوابم...فهمیدی یا نـــــه؟؟؟
👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEot19qLhnkcZMTQXA
کامیار پسر #عصبی و #خشنی که مجبور به ازدواج با دخترعمه اش میشه که ازش متنفره و بعد از ازدواج انقدر #اذیت و #شکنجه اش میکنه تا...😱🔞☝️☝️☝️
درو با #کلید جدیدش باز کرد و رفت تو که نیازم پشت سرش وارد شد...
- #قفل در و برای چی عوض کردی؟؟؟
راه افتاد سمت هال و #خونسردانه گفت:
-مشکل داشت...
-نمیتونستی بمونی یه وقتی که من باشم #عوض کنی و یه کلیدم به من بدی؟؟؟
کامیار اینبار با #صداقت علت کارش و توضیح داد...
-نه...برای اینکه باید #تنبیه میشدی به خاطر شر و ورایی که تحویلم دادی...
-تو رو کی قراره تنبیه کنه به خاطر #هرزه بازی و غلطای اضاف...
تو یه حرکت #چرخید سمت نیاز و دستش و با #ضرب کوبوند تو #صورتش...
نیاز هینی کشید و دستش و گذاشت رو جای #سیلی که شدیداً پوست صورتش و #میسوزوند...
کامیار از موضع خودش پایین نیومد و با نگاه #نفرت بارش خیره شد تو چشمای بهت زده نیاز...
-تنبیه من تویی که خدا گذاشت تو #کاسه ام...واسه تمام #عمرم بسه...
خواست روش و بگیره که دوباره مکث کرد و اینبار با انگشت #تهدیدگرش که جلوی صورت نیاز تکون میداد گفت:
-دفعه آخرتم باشه که لقبای خودت و به من #نسبت میدی...یه نگاهی به دو سه هفته اخیر زندگیت بندازی میفهمی هرزه واقعی کیه...نکنه خودتم باورت شده من اومدم سراغ تو...
اینبار نیاز بود که روش و گرفت و راه افتاد سمت اتاق #خواب که کامیار نبینه #اشک حلقه زده توی چشماشو...ولی قبل از اینکه به اتاق برسه صدای دادش و شنید:
-هوووووووو...از این به بعدم کپه #مرگت و تو اونیکی اتاق میذاری...من عادت ندارم رو زمین بخوابم...فهمیدی یا نـــــه؟؟؟
👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEot19qLhnkcZMTQXA
کامیار پسر #عصبی و #خشنی که مجبور به ازدواج با دخترعمه اش میشه که ازش متنفره و بعد از ازدواج انقدر #اذیت و #شکنجه اش میکنه تا...😱🔞☝️☝️☝️