#پارت_صد_و_هشتاد_و_نهم🔥 #خدمتکار_اجباری 🔥
بقلم #گیسوخزان
پارت اول:
https://t.me/gisooroman/43509عین مجسمه همونجا وایستاده بودم که صدای زیر لبیشو شنیدم:
- واسه تو که بد نشد.. اینجوری تونستی بیشتر خودتو تو دل آقا جا کنی و براش لوس بازی در بیاری. هه ... فکر کرده من خرم. از صبح تا شب براش عشوه میریزه.. بعد میگه من اینجا کار میکردم. ما هم که پشت گوشامون مخملیه!
برای اینکه چیز دیگه ای نشنوم تا بیشتر اعصابم خورد بشه.. سریع رفتم بیرون. هیربد واقعاً این آدم زبون تلخ و از کجا پیدا کرده بود؟ فقط هدفش این بود که دل آدم و بشکونه.
خیلی حرفا میتونستم در جواب زمزمه زیرلبیش که از قصد طوری گفت تا بشنوم بگم.. ولی دیدم فایده ای نداره. آدمی که از همون اول با این ذهنیت بهم نگاه کرده هرکاری هم بکنم عوض نمیشه! فقط خدا کنه انقدر این مسئله و انرژی منفی ای که از من میگیره رو تو ذهنش بزرگ نکنه تا مشکلی پیش نیاد!
*
یه هفته از اومدن ثریا و استراحت من میگذشت. تو این یه هفته هر روز ثریا به نحوی با حرفای نیش و کنایه دار و اعصاب خورد کنش اذیت و آزارم میکرد و من تا حد امکان سعی میکردم زیاد دم پرش نشم.. چون اصلاً علاقه ای به دهن به دهن گذاشتنش نداشتم.
همش به خودم امیدواری میدادم که موقتیه و بالاخره میره.. از طرفی هم بزرگتر بود و دلم نمیخواست جوابش و بدم و مثل خودش توهین کنم. پس این زمان باقی مونده رو هم باید تحمل میکردم.
هیربد گاهی اوقات خونه بود و گاهی میرفت سرکار.. چند بار خواستم برم بهش بگم که دیگه کنایه هاش داره خیلی تند و تیز میشه ولی پشیمون شدم.
ارزش نداشت به خاطر همچین مسئله ای اعصاب هیربد و خورد کنم.. خودشم این چیزا رو حتماً میدونست که میگفت زیاد دم پرش نشو.
تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که صبر کنم و دعا کنم هیربد در طول روز بیشتر توخونه بمونه.. چون وقتایی که اون بود.. ثریا خانوم کاری به کارم نداشت.
*
اون روز صبحم دیر از خواب بیدار شدم.. چند وقتی بود که تنبل شده بودم و نگران اون روزی بودم که ثریا میرفت و من دوباره باید ساعت 7 بیدار میشدم.
چند وقتی بود بیدار که میشدم هیربد رفته بود و من نمیدونستم صبحونه خورده یا نه. هروقتم ازش میپرسیدم میگفت خورده.. دیگه راست و دروغشو نمیدونستم.
از اتاق اومدم بیرون و طبق عادتم جلوی در دستامو از دو طرف باز کردم و شروع کردم به کش دادن عضلاتم. همیشه اینجوری بودم. وقتی از خواب پا میشدم انگار کوه کندم.. همه عضلاتم میگرفت و تا چند دیقه کش و قوس نمیدادم راه نمیتونستم برم.
- کم بکش پاره نشه یه وقت!
با شنیدن صدای هیربد با همون دستای رو هوا مونده چرخیدم عقب.. این خونه چیکار میکرد؟ خدا بگم چی کارت کنه که هیچوقت یه زمان درست حسابی واسه رفت و آمدت نداری.
تیکه ای که انداخت با قیافه اش و لحنش که در نهایت جدیت بیان کرد هیچ سنخیتی نداشت. ضمن اینکه اولین بار بود که میدیدم داره با شوخی حرف میزنه.. همین باعث شد بی اختیار بزنم زیر خنده. از اون خنده هایی که بلافاصله اشکم و در میاورد و منم هیچ جوره نمی تونستم کنترلش کنم.
📙
@BaghStore 📙
❎ رمان خدمتکار اجباری #فروشی است و هیچوقت تا انتها بصورت رایگان منتشر نمی شود،برای دانلود فایل کامل باید اقدام به خرید آن کنید. ❎
📥 صفحه خرید و دانلود از وبلاگ باغ استور :
http://baghstore.blogfa.com/📥 صفحه خرید و دانلود از سایت باغ استور :
http://baghstore.com/.
📌 از طریق کارت به کارت هم میشه این رمان رو خرید،برای دریافت شماره کارت به آیدی
@khazan_22 پیام بدید.