«تا به حال عاشقِ یه نویسنده شدی؟ بهش اجازه دادی با کلماتش تو رو هم به بازی بگیره و پازل به هم ریختهی روحت رو از آغازش بچینه؟ تا به حال یه نویسنده عاشقت شده؟ ظهرها، زیر پرتوهای آفتاب بیرحم، بیرونِ پنجرهات، کسی نشسته تا برات شعر بگه و موهای بیش از حد معمولیات رو به پیچش شاخههای تابستانهی زرین تشبیه کنه؟ یه نقاشِ خاص رو متعلق به خودت دونستی؟ کسی نوایی رو فقط برای تو ساخته؟ تابلویی به اسمت کشیده شده؟ پارچهای وجود داشته که با تصورِ دیدنِ اندامت در پناهگاهش و هماهنگ با رنگ چشمهات، تار و پودش رو به هم ببافن و قلبش رو شرحهشرحه کنن تا روی پوست تو بنشینه؟ تا حالا با هنری همبستر شدی که ورای جسم و نفسهای داغت میره؟ فیلسوفی از افکار پریشانش برای گوشهای مشتاقت لالایی سراییده؟ آشپزی میزی رو فقط برای راضی کردنِ ذائقهی عجیبِ تو مزین کرده؟ آزادانه پابهپای معترضانِ بیپروا دویدی؟ شرابی رو از گنجهای پنجاه ساله به تاراج بردی؟ دستهگل زندهی داوودی رو به دست آب سپردی تا خاطراتِ گلفروشِ عاشقِ خیابان روبهرویی رو از یادت ببره؟ تا به حال، عشق یک هنرمند رو تجربه کردی که بتونی به همین راحتی از این دنیا دست بکشی؟»