Forward from: بینام
🔞من و دختر عمه خوشگلم مهسا💦👇
من مهرشادم ۲۵سالمه و از بچگی با خانواده عمم رفت امد خوبی داشتیم
منو دختر عمم از بچگی همیشه دوتایی و یواشکی باهم بازی میکردیم و تو اون روزا یادمه یبار ی بازی ناجوریی کردیم ک من همیشه باخودم میگم بکارت مهسا اونجا رفت.. بعد از اینهمه سال که هم مهسا هم من بزرگ شدیم و هرکدوم سرمون تولاک خودمونه کلی خاستگار برا مهسا اومده و اون هنوز منو ب چشم داداشش میبینه ...ی روز تصمیم گرفتم مهسارو بکشونم خونه تا همیشه اونو برا خودم کنم و تااینکه اونروز اومد و من مامانمو فرستادم بیرون و کاری کردم ک خودمون دوتا تنها باشیم مهسا هول شده بود و خورد زمین منم با یه حرکت خیز بردم رو مهساو.........
🔞😈برای ادامه این داستان واقعی اینجا رو کلیک کنید🔞💦👉
من مهرشادم ۲۵سالمه و از بچگی با خانواده عمم رفت امد خوبی داشتیم
منو دختر عمم از بچگی همیشه دوتایی و یواشکی باهم بازی میکردیم و تو اون روزا یادمه یبار ی بازی ناجوریی کردیم ک من همیشه باخودم میگم بکارت مهسا اونجا رفت.. بعد از اینهمه سال که هم مهسا هم من بزرگ شدیم و هرکدوم سرمون تولاک خودمونه کلی خاستگار برا مهسا اومده و اون هنوز منو ب چشم داداشش میبینه ...ی روز تصمیم گرفتم مهسارو بکشونم خونه تا همیشه اونو برا خودم کنم و تااینکه اونروز اومد و من مامانمو فرستادم بیرون و کاری کردم ک خودمون دوتا تنها باشیم مهسا هول شده بود و خورد زمین منم با یه حرکت خیز بردم رو مهساو.........
🔞😈برای ادامه این داستان واقعی اینجا رو کلیک کنید🔞💦👉