ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


کانالی متفاوت برای تمام اعضا خانواده
مجموعه ای از داستانها و رمان،
اشعار شاعران قدیمی و معاصر و
نوشته های ادبی.

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
‏فرهنگ یعنی:

زباله هاى ذهنمان
باورهاي پوسيده مان
و
دردمنديهايمان را
به نسل بعد منتقل نکنیم

🌤@fazayeadaby


💦 داستانی پند آموز

تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند

حکایت چنین است که ...
تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار  !
دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ...
تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد ..
دوستانش به او‌ گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا  زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد ..
آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است .
دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد ..
تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟!
آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند ..
پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ...
مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ...

این سخن به گوش خلیفه رسید  که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !!
این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت !
بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛
پس تاجر گفت :
هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم ..
و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ...
دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید !
خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ...

اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش  وارد عراق شد  .. و او نیز داماد خلیفه گشت !!

سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن ...

📚@fazayeadaby


حکایت


حساب منفعت‌هایش را می‌کند

در گذشته بازرگانی ثروتمند زندگی می‌کرد که دوستانی داشت که برای او مشکل ساز بودند و جلوی پایش سنگ می‌انداختند. روزی از روزها بازرگان با شنیدن صدایی بلند از جایش برخاست و از پنجره بیرون را نگاه کرد و دید مردانی به در و دیوار خانه‌اش سنگ پرتاب می‌کنند و آن افراد همان دوستانش بودند. پس بازرگان به فکر فرو رفت و دنبال راه چاره‌ای برای رهایی از دست این گونه مشکلاتش بود. بنابراین کیسه‌ای پر از سکه‌های طلا بیرون آورد که دست رنج زحماتش بود و به سمت پنجره رفت و نیمی از آن سکه‌ها را بر سر و روی ان مردان ریخت. آن عده نیز همه آن سکه‌ها را برداشتند و با خنده و شادی از آن جا دور شدند. روزی از روزها بازرگان باید به سفری مهم می‌رفت، پس غلام ویژه خویش را در حجره به جای خویش گذاشت. پس از چند روز همان عده‌ی بی‌سر و پا که از سفر بازرگان و نادانی غلام آگاه شده بودند نقشه‌ای کشیدند و همانند خریدارانی محترم وارد مغازه.ی بازرگان شدند و کالای دکان را با قیمت‌های گزاف و بیش از قیمت واقعی آن‌ها از غلام به نسیه بردند و به همین ترتیب غلام تمام کالاها را به نسیه به آن عده داد. پس از یک ماه بازرگان از سفر بازگشت چیزی از کالا در دکان خود ندید. از غلام پرسید که اجناس کو؟ غلام گفت:
*همه آن‌ها را به بهای گران به نسیه فروخته‌ام*
بازرگان از نام و نشان خریداران پرسید.
غلام گفت;
*آنان را نمی‌شناختم اما هر کدام قبایی زرین داشتند. *
بازرگان کاسه‌ای مسی که در کنارش بود را برداشت و بر سر غلام زد. خون بر رخسار غلام نشست. اما درون کاسه مسی اندکی ماست بود و سفیدی ماست و سرخی خون با سیاهی چهره غلام با هم آمیخته شد و از دیدن این منظره بازرگان شروع به خندیدن کرد. غلام که خنده بازرگان را دید او نیز به خنده افتاد و گفت;

چرا نخندی؟حساب منفعت‌هایت را می‌کنی..

🌤@fazayeadaby


تیغ جراح


#عصرانه


ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﻧﺴﺎﻥ، ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ!

ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﺮ ڪﺴﯽ، دﺭ ﻣﺴﯿﺮﯼ ڪاﻣﻼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻔﺮ ﻭ ﯾﺎﺩﮔﯿﺮﯼ ﺍﺳﺖ.

‍‌🌤@fazayeadaby




Video is unavailable for watching
Show in Telegram
چه زود دیر میشود
در باز شد ...
بر پا ...
بر جا ...
درس اول ، بابا آب داد ، ما سیراب شدیم
بابا نان داد
ما سیر شدیم...
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد مهربانیشان ...
و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود...
و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند
کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم...
و در زندگی گم شدیم!!
و سالهاست وقتی پشت سرمان را نگاه میکنیم
جز در پایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم
و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح طنین صدایی نیست...
و امروز چقـــــــــــدر دلتنگ “آن روزهاییم” ؟؟
و هرگز نفهمیدیم
چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم!!!!

#نوستالژی

🌤@fazayeadaby
💚@fazayeasmaney




Video is unavailable for watching
Show in Telegram
عصر‌‌تـــــــــون
پر از "شـــادی های بی دلیل"

دلتان #گرم از" آفتاب امیـــــد"
ذهنتان پر از "افـــکار پاک"

🌤@fazayeadaby


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
روز خوبی ،داشته باشید..

      
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎


صفحه نخست روزنامه‌های پنجشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۳



13 last posts shown.