پادکست‌های مجتبی‌شکوری


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Books


«کلام التیام بخش دکتر شکوری»
- هماهنگی تبلیغات 👇🏼📱
@shakoori_ad
پیج اینستاگرام ما 👇
https://instagram.com/dr.mojtaba_shakoori
-𝐌𝐨𝐣𝐭𝐚𝐛𝐚 𝐒𝐡𝐚𝐤𝐨𝐨𝐫𝐢 𝐎𝐟𝐟𝐢𝐜𝐢𝐚𝐥 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥🔻
@drmojtabashakoori 👤

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Books
Statistics
Posts filter


داستانک/ دارم می‌میرم یک کاری بکنید!
➕ اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق مي‌کنه.گفت: يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه. گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم. گفت: من رفتني‌ام! گفتم: يعني چي؟ گفت: دارم مي‌ميرم. گفتم: دکتر ديگه‌اي، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.

گفتم: خدا کريمه، انشالله که بهت سلامتي ميده. با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم خدا کريم نيست؟ فهميدم آدم فهميده‌ايه و نمیشه سرش راگول مالید. گفتم: راست ميگي، حالا سؤالت چيه؟ گفت: من از وقتي فهميدم دارم مي‌ميرم خيلي ناراحت شدم از خونه بيرون نميومدم کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن.

➕ تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو کسي نداشت خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد. با خودم مي‌گفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن. آخه من رفتني‌ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نيارم من کار مي‌کردم اما حرص نداشتم و بين مردم بودم اما بهشون ظلم نمي‌کردم و دوستشون داشتم ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا مي‌کردم. گدا که مي‌ديدم از ته دل غصه مي‌خوردم و بدون اينکه حساب کتاب کنم کمک مي‌کردم. مثل پير مردا برا همه جوونا آرزوي خوشبختي مي‌کردم.

➕ الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد. حالا سؤالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن و قبول ميکنه؟ گفتم: بله، اونجور که ياد گرفتم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزيزه آرام آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر...

داشت ميرفت گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟ گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز! يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريباً همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟ گفت: بيمار نيستم! هم کفرم داشت در ميومد و هم از تعجب داشتم شاخ‌دار ميشدم گفتم: پس چي؟

گفت: فهميدم مردنيم، رفتم دکتر گفتم: ميتونيد کاري کنيد که نميرم؟
گفتن: نه
گفتم: خارج چي؟
و باز گفتند: نه!
خلاصه ما رفتني هستيم کي‌اش فرقي داره مگه؟ باز خنديد و رفت و دل منو با خودش برد.


خطاب به تمام خستگان جهان:

باشد که اشک بعدی شما، اشک شوق باشد...


جلوی کسی که بهتون زور میگه
وايستين، بحث کنید، دعوا کنید،
حرف بزنید، قبول نکنید،
اگه جواب نداد ترک کنید ولی اجازه ندین فکر کنه شما سازگارین،
سازگار بودن بیش از حد شما رو بی‌ارزش میکنه،
بهت قول میدم اگه دنیا بفهمه برای خودت ارزش قائلی ادامۀ راه خیلی
جذاب‌تره...


هر جنگی ارزش جنگیدن نداره عزیزم؛
گاهی عمداً بباز بیا بیرون...


دیگه بهم ثابت شد که تو هر بحث و دعوایی اونی که بیشتر عصبی شده و داد و بیداد می‌کنه بیگناه‌تره، مقصرها همیشه به خودشون مسلطن، آروم و بیصدا مغزت رو نابود می‌کنن و عصبانیت می‌کنن که آخرش بگن دیدین فلانی چیکار کرد؟ من داشتم مثل آدم باهاش حرف می‌زدم.


یک نقاشی از دختری در کشور ایتالیا دنیا را تکان داد...
نام اثر:
"لحظه‌های اول در بهشت"
«تا حالا به این فکر کردین بعد مرگ اولین شخصی که
دوست دارین ببینین کیه؟»


من خیلی دقت می‌کنم ببینم طرف چطوری با پدر و مادرش
پشت تلفن حرف می‌زنه،
یکی از بهترین فیلترا برای ❌ یا ✅ آدماس.


من از این ناراحت نیستم که چرا ۴ سال پیش خر بودم از این ناراحتم که الان هم خرم فقط ۴ سال دیگه میفهمم


چرا وقتی ویران‌گرترین اتفاقات دنیا واسه یه نفر میفته تشویقش می‌کنید قوی باشه؟
اون نیازی به قوی بودن نداره، اتفاقاً نیاز داره از هم بپاشه و مطمئن باشه شما اونجا هستید
که مراقبش باشید و ازش حفاظت کنید تا وقتی که خودش رو پیدا کنه.


یه نکته امتحانی بگم بهتون؟
اگر چیز خیلی تند و فلفلی خوردید و شرایط براتون غیر قابل تحمل شد سریع یه موز گاز بزنید!
فوراً به حالت عادی برمی‌گردید.
اینو توی رستوران هندی بهم گفتن 🤝


#رادیوراه با دکتر مجتبی شکوری
فصل سوم
قسمت چهارم: قسمت اول از سه گانه ی دیدار - نامه به پدر
^^
منابع مکتوب:
🔸1- نامه به پدر اثر فرانتس کافکا - ترجمه الهام دارچینیان - نشر نگاه
🔸2- کافکا در آینه یونگ اثر داریل شارپ - ترجمه ارسطو میرانی - نشر کتاب پارسه
🔸3- یونگ شناسی کاربردی اثر رابین رابرتسون - ترجمه ساره سرگلزایی - نشر بنیاد فرهنگ زندگی
🔸4- چگونه یونگ بخوانیم اثر-دیوید تیسی- ترجمه سپیده حبیب - نشر نی
🔸5- یونگ خدایان و انسان مدرن اثر آنتونیو مورنو - ترجمه داریوش مهرجویی- نشر مرکز
🔸6- زندگی و باورهای یونگ اثر آنتونی استیونس - ترجمه محمد اسماعیل فلزی - نشر هیرمند
🔸7- خودآموز یونگ اثر روت اسنودن - ترجمه نورالدین رحمانیان - نشر آشیان

🆔@drmojtaba_shakoori


نیمکت خالی
‌هر روز صبح موقع پیاده‌روی مرد جا افتاده‌ای را توی پارک می‌دیدیم که جای ثابتی روی یکی از نیمکت‌ها می‌نشست و وقتی از کنارش رد می‌شدیم، دستش را برایمان تکان می‌داد و می‌گفت: «جوان‌ها خسته نباشید.» ما هم برایش دست تکان می‌دادیم، مرد می‌خندید و می‌گفت: «عشق کنید... عشق» و ما رد می‌شدیم و می‌رفتیم.‌ مرد همیشه قبل از ما می‌آمد و وقتی می‌رفتیم هنوز همان جا نشسته بود.‌

‌دیروز صبح مرد سر جای همیشگی‌اش نبود و جوانی جای او نشسته بود. تعجب کردم پیش جوان رفتم و پرسیدم: «اون آقایی که هر روز صبح اینجا می‌شینن کجان؟» جوان گفت: «نمی‌دونم.» پرسیدم: «شما می‌شناختیدشون؟» جوان گفت: «نه.» بعد پرسید: «کس خاصی بود؟» گفتم: «نه.» از نگهبان پارک سراغ مرد را گرفتم. نگهبان گفت: «اینجا روزی هزار نفر میان می‌شینن و میرن، من که همه‌شون رو نمی‌شناسم... فامیلی‌شون چی بود؟» نمی‌دانستم. برادرم و فرخ و مرتضی هم نمی‌دانستند. کس دیگری هم نمی‌دانست.‌

‌هیچ‌کس او را نمی‌شناخت و ما مردی را که هر روز برایمان دست تکان می‌داد و می‌گفت: «عشق کنید» گم کردیم.
✍️:سروش صحت


انگار دیگه زمان برکت نداره،
نمی‌فهمی کِی شب می‌شه، کِی آخرِ هفته می‌شه
کِی آخرِ سال می‌شه...
چه بی بَرکَت شده این عمر...!


تراپیستم گفت:
ینفر پشت در اتاق گیر افتاده
و کمک می‌خواد
و تو تنها نفری هستی که
می‌تونی نجاتش بدی و تو
هیچ‌چیزی نداری که بتونی
باهاش در و بشکنی و باز کنی چیکار می‌کنی؟
➖ گفتم: من درو می‌شکنم
➕ گفت: نمی‌شکنه
گفتم: کمک می‌خوام از کسی
➕ گفت: کسی نیست که بخواد کمکت کنه
➖ گفتم: هیچ‌کاری نمی‌تونم بکنم ؟
➕ گفت: نه
➖ گفتم: پس باید چکار کنم ؟
گفت: رها کن
➕ گفت: اونی که تو اتاقه، گذشته توئه و اون هی داره خودش رو به تو یادآوری می‌کنه اما تو کاری نمی‌تونی براش بکنی
پس باید رهاش کنی...🌱🌱🌱
@drmojtaba_shakoori 🎧


داستان افسردگی

این داستان بر اساس تجربیات بیش از ۲۰ بیمار مبتلا به افسردگی نوشته شده

@drmojtaba_shakoori 🎧


توي يک جمع بي‌حوصله نشسته بودم. طبق عادت هميشگي مجله را ورق زدم تا به جدول رسيدم، همين که توي دلم خواندم سه عمودي، يکي گفت: بلند بگو.
گفتم: يک کلمۀ سه حرفيه از همه چيز برتر است.
حاجي گفت: پول.
تازه عروس مجلس گفت: عشق.
شوهرش گفت: يار.
کودک دبستاني گفت: علم.
حاجي پشت سرهم گفت : پول، اگه نميشه طلا، سکه. گفتم: حاجي اين‌ها نميشه گفت: پس بنويس مال گفتم: بازم نميشه گفت: جاه. خسته شدم با تلخي گفتم: نه نميشه، ديدم همه ساکت شدند.

مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر". سياوش که تازه از سربازي آمده بود گفت: کار. ديگري خنديد و گفت: وام. يکي از آن وسط بلندگفت: وقت. يکي گفت: آدم.
خنده تلخي کردم و گفتم: نه. امّا فهميدم تا شرح جدول زندگي کسي را نداشته باشي حتي يک کلمه‌ی سه حرفي آن هم درست در نمي‌آيد! بايد جدول کامل زندگيشان را داشته باشي. بدون آن همه‌چيز بي‌معناست! هرکس جدول زندگي خود را دارد.
✍️: صادق هدایت


دنبال آدم درست باشید عزیزان...

➖ می‌گم شام کوکو سبزی بذارم می‌خوری؟
تو وظیفه نداری ازم بپرسی عزیزم، حتى وظيفت نیست غذا بپزی،
داری بمن محبت میکنی پس هرچی درست کنی من می‌خورم، نخوامم یچیز دیگه سر هم
می‌کنم می‌خورم مشکل خودمه.
لطفاً انقد اذیت نکن خودتو بخاطر اینکه این
غذارو میخورم یا نه، دستای قشنگت درد نکنه...


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
برای مادربزرگ…💔
خدا کنه همه خوب بشن
پ‌ن: میدونم طولانیه ولی دلم نیومد کاملشو نذارم. باید حال اون شب و اون آیتم یادگاری بمونه اینجا.
✍🏻:هوتن شکیبا


در زندگی بعدی، کاش می‌شد مسیر را وارونه طی کنم. در آغاز، پیکری بیجان و مرده باشم و آنگاه راه آغاز شود.
در خانه‌ای از انسان‌های سالمند، زندگی را آغاز کنم و هر روز همه چیز، بهتر و بهتر شود.
به خاطرِ بیش از حد سالم بودن، از خانه بیرونم کنند.
بروم و حقوق بازنشستگی‌ام را جمع کنم و سپس، کار کردن را آغاز کنم.
روز اول، یک ساعتِ طلایی خواهم خرید و به مهمانی و پایکوبی خواهم رفت.
سپس چهل سال پیوسته کار خواهم کرد و هر روز، جوان‌تر خواهم شد.
آنگاه برای دبیرستان آماده‌ام؛ و سپس به دبستان می‌روم و آنگاه کودک می‌شوم و بازی می‌کنم.
هیچ مسئولیتی نخواهم داشت.
آنقدر جوان و جوان‌تر می‌شوم تا به یک نوزاد تبدیل شوم. و آنگاه نه ماه ، در محیطی زیبا و لوکس، چیزی شبیه استخر، غوطه‌ور خواهم شد و سپس با یک لحظه برانگیختگیِ شورانگیز، زندگی را در اوج به پایان برسانم.
📕 مرگ_در_میزند
✍🏻 وودی_آلن
@drmojtaba_shakoori 🎧


رفیق بود؛

با او می‌توانستم بعد از گریه‌های بلند،
‏از چیزهای کوچک بخندم.


رفتیم بنگاه به خانوم منشی می‌گم:
زمین زراعی دارین؟
میگه: می‌خواین بخرین؟
بابام گفت: نه ما مترسکیم اومدیم دنبال کار.

خدا شاهده از بابام انتظار نداشتم.

20 last posts shown.