📚داستان های جالب وجذاب📚


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


بهترین داستان های جالب وجذاب را ازین دریچه دنبال کنید

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Statistics
Posts filter


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ

برای عضویت در کانال های کاملا اسلامی و اخلاقی با نظم و قوانین خاص خود لطفا روی اسم شان کلیک نمائید.
برای شرکت در این لیست ها👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻

@Nikravesh2024


سن مناسب برای ازدواج چند است؟


📚✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی


مردی از کنار جنگلی رد می شد، شیری را دید که برای شغالی خط و نشان می کشد. شغال به خانه رفت و در را بست ولی شیر همچنان به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند . مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟

مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ، شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید!
کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد!
مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟

کلاغه چنین توضیح داد: روباه گرسنه بود توان حمله نداشت، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه به تو حمله کنند و تو را بخورند!؟

مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟
کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم!
 
📚داستان های جالب و جذاب 📚
https://t.me/dokhtaran_b


💞فضیلت صلوات درشب وروز جمعه💞

پیامبر ﷺ فرمودند:
💖در روز و شب جمعه بر من صلوات بفرستید، و هر کس بر من صلوات بفرستد، خداوند ۱۰ بار بر او صلوات می‌فرستد.» [رواه بيهقی/5994]💖


💞اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آل إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد💕


داستان کوتاه📚

در زمان حضرت سلیمان پرنده ای برای نوشیدن آب به سمت حوضی که کنار چشمه ای بود پرواز کرد اما چند کودک را به سر برکه دید پس آنقدر صبر کرد تا کودکان از آنجا متفرق شدند.

همینکه قصد فرود به سوی برکه را کرد این بار مردی را با ریش بلند و آراسته دید که برای نوشیدن آب به آن برکه مراجعه نمود. پرنده با خود گفت که این مرد خوبی است از وی آزاری به من نمیرسد.

وقتی نزدیک شد آن مرد سنگی بسویش پرتاب کرد و چشم پرنده کور شد!
پرنده از مرد نزد حضرت سلیمان شکایت برد.
پیامبر آن مرد را احضار کرد او را محاکمه و فرمان کور کردن چشم او را داد.

اما پرنده به حکم صادر شده اعتراض کرد و‌ گفت :
چشم این مرد هیچ آزاری بمن نرساند
بلکه ریش او بود که مرا فریب داد و گمان بردم
که از سوی او آزاری به من نمیرسد.
پس به عدالت نزدیکتر است اگر ریش او را بتراشید تا دیگران مثل من فریب ریش او را نخورند.

https://t.me/dokhtaran_b


#داستان_کوتاه

مردی با همسرش به پیک‌نیک می‌روند.
پس از این‌که خودروی خود را در کنار جاده پارک می‌کنند، زن خطاب به مرد می‌گوید: بریم بشینیم زیر اون درخت.
اما مرد می‌گوید: نه! همین وسط جاده امن‌تره! زود زیرانداز رو پهن کن!
زن می‌گوید: آخه این‌جا که ماشین می‌زنه بهمون!
ولی مرد با اصرار وسط جاده زیرانداز را پهن می‌کند و می‌نشینند وسط جاده!
بعد از مدتی یک تریلی با سرعت به سمت آن‌ها می‌آید و هرچه بوق می‌زند، آن‌ها از جایشان تکان نمی‌خورند؛ کامیون هم مجبور می‌شود فرمان را بپیچاند و مستقیم به همان درختی که در آن نزدیکی بود اصابت می‌کند.
مرد که این صحنه را می‌بیند، رو به زنش می‌گوید: دیدی گفتم وسط جاده امن‌تره! اگه زیر اون درخت بودیم الان هر دومون مُرده بودیم!!!

#نتیجه_اخلاقی
👈برخی از افراد تحت هیچ شرایطی نمی‌خواهند اشتباه خود را بپذیرند و همیشه به‌شکلی کاملاً حق به جانب صحبت می‌کنند؛اگر هم اتفاقی بیُفتد شروع به فرافکنی کرده و دیگران را مقصر می‌دانند.
‌‎‌‌‌‎
https://t.me/dokhtaran_b


Forward from: کانال پرسش و پاسخ
بسم‌الله الرحمن الرحیم

«وَمَنْ أَحْیَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا»
(سوره مائده، آیه ۳۲)
"هر کس انسانی را زنده کند، گویی همه انسان‌ها را زنده کرده است."
پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلم می‌فرمایند:
«هر کس گرفتاری از گرفتاری‌های دنیا را از مسلمانی برطرف کند، خداوند گرفتاری‌های آخرت را از او برطرف خواهد کرد.»

دوستان و عزیزان،
در شرایطی بحرانی قرار داریم که نیازمند یاری شما برای حفظ آبرو و حمایت از یک بی‌گناه هستیم. یک خانم ، بدون هیچ دخالتی، در وضعیتی قرار گرفته که شوهرش به نام او چک‌هایی را امضا کرده و بدون اطلاع او بیش از چند صد میلیون چک داده.
متأسفانه به دلیل عدم توانایی در تأمین مبالغ این چک‌ها، بنده خدا این زن بیچاره در خطر زندان قرار دارد.
از اقوام و نزدیکان خودمان تا حد ۴۰۰ میلیون کمک جمع آوری کردیم اما حدود ۴۰۰ دیگر مانده است.

به دلیل حفظ زندگی و بی کس نشدن بچه‌هایش و دلسوزی، بنده خدا این زن درد کشیده حاضر به شکایت از همسرش نیست و می‌گوید من حافظ قرآن هستم و شرم میکنم در قبال بدی همسرم منم به او بدی کنم و بر علیه او شکایت کنم.
(ضمنا شوهرش از طرف خودش هم چک های زیادی داده و الان به علت ورشکستگی زیاد دو روز است که زندان افتاده)

لذا خود را در این وضعیت دشوار قرار داده است. اکنون از شما عزیز تقاضا داریم که در حد توان و محبت خود، برای جلوگیری از این بی‌گناهی از رفتن به زندان، کمک مالی خود را به شماره کارت زیر واریز کنید.

شماره کارت:
5894631164417073
خالد زارعی

امیدوارم با کمک شما عزیزان، بتوانیم این مشکل بزرگ را حل کنیم و خداوند اجر بی‌کرانی به هر یک از شما عنایت فرماید.

پیشاپیش از لطف و بزرگواری شما سپاسگزارم.

ضمنا و خواهشاً بعد از واریز، عکس از فیش واریزی برای بنده بفرستید تا برای تحویل و شفاف سازی و امانت داری مدرکی داشته باشیم.

@Zareiykhaled


📕#داستان_کوتاه_خواندنی

🔹 پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند.
آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت:
🔹 طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد.

🔹 دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو،

🔹 اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید.

🔹آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد.
📚داستان های جالب و جذاب 📚
https://t.me/dokhtaran_b


💞فضیلت صلوات درشب وروز جمعه💞

پیامبر ﷺ فرمودند:
💖در روز و شب جمعه بر من صلوات بفرستید، و هر کس بر من صلوات بفرستد، خداوند ۱۰ بار بر او صلوات می‌فرستد.» [رواه بيهقی/5994]💖


💞اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آل إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد💕


📚حکایتی هارون‌الرشید و بهلول دانا

روزی هارون رشید تصمیم میگیرد تا در بین مردم شهر خود مسابقه ای به نام  هرکس بزرگترین دروغ را برای من بگوید  دخترم را به او خواهم داد . روز اول چند نفر پیش او می آیند وهرکس دروغی میگوید : یکی میگوید :(من کره زمین را روی دست هایم چرخانده ام ) نفر دیگر میگوید :(من در یک راه که راهزن داشت  همه را کشتم و بقیه رو نجات دادم ) هارون رشید گفت همه راست است روز پنجم به پادشاه خبر آوردند وگفتند بهلول میگوید بزرگترین دروغ را برای پادشاه اورده ام اما دروغ نمی توانداز در ورودی شهر داخل شود باید به بیرون شهر بیایید

هارون گفت باشد قبول است
وقتی به بیرون رسیدند
بهلول گفت  این سبد بزرگ دروغ من است
هارون گفت دروغت را برایمان بگو :
بهلول گفت :پدر شما در زمانی که این قصر را ساخت از پدر من ۱۰۰۰۰سکه طلا گرفت وگفت بعدا از پسرم سکه ها را بگیرید  هارون گفت این دروغ است بهلول گفت پس من باید با دختر شما ازدواج کنم هارون گفت این سخن راست است بهلول گفت پس باید سکه های من را بدهید

https://t.me/dokhtaran_b


#پندو_حکایت📚

📚داستان کوتاه

در گذشته، پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.

و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ...

یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
ڪفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ...

ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...!

از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ...

تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت،
ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت:
بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده.

"خوشبختی چیزی جز آرامش نیست"

‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌
https://t.me/dokhtaran_b


📣دوستانی ک سفارش زعفران تازه دارند زعفران مولوی در خدمت شما هست

📢بنده مستقیم از زمینهای خودم مى چينم ، سفارش شما را قبول و به سراسر ايران پست خواهم کرد، ب زعفران های داخل بازار اعتماد نکنید، چون زعفران قلابی در بازار زیاد و تشخیص دادنش سخته

☑️خرید حضوری و مجازی
نشانی خراسان رضوی تربت جام
شماره تماس 09159281591
ای دی سفارش
@islama1373


💞فضیلت صلوات درشب وروز جمعه💞

پیامبر ﷺ فرمودند:
💖در روز و شب جمعه بر من صلوات بفرستید، و هر کس بر من صلوات بفرستد، خداوند ۱۰ بار بر او صلوات می‌فرستد.» [رواه بيهقی/5994]💖


💞اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد
اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّد، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آل إِبْرَاهِيمَ إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيد💕


دوستان عزیز
این پیام بازرگانی نیست که از کنارش رد ميشيد 😔😔


اگر خیراتی برای اموات یا زکات یا کمک برای رضای خدا به این خانواده بدهید نگید پول‌من کم است شاید چیزی نشه اندک اندک جمع گردد هر کسی هر چقدر در توانش است به این خانواده کمک کند لطفا دریغ نکنید

الله بهترينارو نصيبتون بكنه
آمين 🤲


Forward from: کانال پرسش و پاسخ
✨سی وچهارمین پروژه کمک به نیازمندان❤️


📣 برادری ازروستاهای شهرسرباز...

شرح حال نیازمند

😔کودکی ۷الی۸ماهه معلول
که هرچه زودتر بایدعمل شود

وضعیت مالی نامناسب پدرخانواده ناتوان به دلیل ازکارافتادگی ازکمرکه پلاتین گذاشته شده و
وضعیت منزل زندگی دریک اتاق، پدر آقابه دلیل ازکارافتادگی پسر، نیازهای اولیه راتاحدودی تامین مینماید
نیازمند کمک ویاری شماعزیزان برای درمان دست پسرمعلولشان و....

نیازبه کمک فوری شماعزیزان دارند


✅تحقیقات لازم انجام شده و مورد تایید می باشند

✨در راه رضای خداوند ودر حد توان کمک های خودتون رو به شماره کارت اعلام شده به نام‌ امین ملازایی   واریز نمائید⬇️⬇️⬇️

6037991749614883
👆👆👆👆👆👆

🔸با زدن روی شماره کارت شماره کارت کپی می‌شود 🔸


📔#حکایتی_زیبا_و_پندآموز

دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت...
اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را...

اولی گفت : " آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید

آنگاه دوید و فریاد برآورد : " من شکارچی‌ام ، حقیقت شکار من است . "
او راست می گفت : زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشم‌ها می‌گریخت .
اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می‌گشت، دست‌هایش به خون آغشته بود.
شتاب او تیر بود. همیشه او پیش از آنکه چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود.

خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود . اما حقیقت غزالی است که نفس می‌کشد .
این چیزی بود که او نمی‌دانست!

دیگری نیز در پی صید حقیقت بود . اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت : خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است پس من دانه‌ای می‌کارم تا صبوری بیاموزم .
و دانه کاشت ، سال‌ها آبش داد و نورش داد و عشق داد .
زمان گذشت و هر دانه ، دانه‌ای آفرید . زمان گذشت و هزار دانه ، هزاران دانه آفرید . زمان گذشت و شکیبایی سبزه‌زار شد . و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند . بی‌بند و بی‌تیر و بی‌کمان .

و آن روز ، آن مرد ، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود ، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید.
پس با دست خونی‌اش دانه‌ای در خاک کاشت...!

📚داستان های جالب و جذاب 📚
https://t.me/dokhtaran_b


📕#حکایت_مرد_سنگ_تراش

روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد.

در باز بود و او خانه مجلل،
باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت:
این بازرگان چقدر قدرتمند است!
و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.


در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد.
تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است،
تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد،
او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان.

مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!

در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد.
در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.

او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.

پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت.
پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است،
و تبدیل به ابری بزرگ شد.

کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد.
این بارآرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد.
ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید،
دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت.

با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد.

همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود.
نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است...

👈به هر آنچه هستیم راضی باشیم

📚داستان های جالب و جذاب 📚
https://t.me/dokhtaran_b


با عرض سلام خدمت اعضا گرامى 😊
مالك اين كانال
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://youtube.com/@easy_travel_by_nazari?si=Zedk36ZPkvGj1VW5

در يوتيوب قصد دارد نصفه درامد كانال رو هزينه امور خيريه بكند🤝

👌شما لطفا با سابسكرايب كردن و كامنت گذاشتن ما را در اين كار خير يارى فرماييد.
تشكر
🌹


📔#حکایتی_از_مثنوی_معنوی

📕دوستی موش🐀 و قورباغه🐸

موشی و قورباغه‌ای در کنار جوی آبی باهم زندگی می‌کردند. روزی موش به قورباغه گفت: ای دوست عزیز، دلم می‌خواهد که بیشتر از این با تو همدم باشم و بیشتر با هم صحبت کنیم، ولی حیف که تو بیشتر زندگی‌ات را توی آب می‌گذرانی و من نمی‌توانم با تو به داخل آب بیایم. قورباغه وقتی اصرار دوست خود را دید قبول کرد که نخی پیدا کنند و یک سر نخ را به پای موش ببندند و سر دیگر را به پای قورباغه تا وقتی که بخواهند همدیگر را ببینند نخ را بکشند و همدیگر را با خبر کنند. روزی موش به کنار جوی آمد تا نخ را بکشد و قورباغه را برای دیدار دعوت کند، ناگهان کلاغی از بالا در یک چشم به هم زدن او را از زمین بلند کرد و به آسمان برد. قورباغه هم با نخی که به پایش بسته شده بود از آب بیرون کشیده شد و میان زمین و آسمان آویزان بود. وقتی مردم این صحنه عجیب را دیدند با تعجب می‌پرسیدند عجب کلاغ حیله‌گری! چگونه در آب رفته و قورباغه را شکار کرده و با نخ پای موش را به پای قورباغه بسته؟!! قورباغه که میان آسمان و زمین آویزان بود فریاد می‌زد این است سزای دوستی با مردم نا اهل

📔مثنوی معنوی دفتر ششم

📚داستان های جالب و جذاب 📚
https://t.me/dokhtaran_b


📔#حکایت_آموزنده

اربابی یکی را کشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او قاضی صادر کرد. شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد.

🐎اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده می‌کردند. ارباب گفت:

👈سپاسگزارم بدان جبران می‌کنم. نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانواده‌ات و فرزندانت وداع می‌کردی؟ ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.

👥اندکی رفتند تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو. من می‌روم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو خواهی کرد، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد

💐قرآن کریم:
لاتبطلوا صدقاتکم بالمن و الذی
هرگز نیکی‌های خود را با منت باطل نکنید..

📚داستان های جالب و جذاب 📚
https://t.me/dokhtaran_b

20 last posts shown.