آدمها به شکلهای مختلف به هم احساس ناامنی میدهند. یکی از شیوههای این احساس ناامنی دادن به دیگران، خواندن مطالب آنها در فضاهای مجازی و کامنت دادن مداوم در فضای حقیقی به آنهاست.
این تجربه را بارها داشتهام، مثلا سالها پیش با دوستم مهدی سوار دوچرخهی دونفره شدیم، عکسش را در فیسبوک گذاشتم و درست فردا صبح سردبیر هیزم گفت: مبارک باشه دوچرخهسواری دونفره!
با خودم فکر کردم: عجب ناامنی مرد!
یا بعدتر در همین کانال نوشتم: پریودم.
فردا صبحش در یک جمع درحالی که حالم بد بود شخصی گفت: بابا دیروز پریود شده.
و باز احساس ناامنی کردم.
شاید توجیه افراد این است که تو اگر نمیخواستی کسی بفهمد و نپرسد چرا منتشرش کردی.
توجیهشان شبیه همانهاست که میگویند اگر میخواهی به تو تجاوز نشود خودت را بپوشان.
این هم همان.
چیزهایی هست به عنوان خبر که باید بازنشر شود، عدم اطلاعرسانی درباره آن باعث صدمه به جمعی میشود.
اما بعضی مطالب هستند که زندگی شخصی افرادند و همین زمان است که ما ثابت میکنیم سواد رسانهای داریم یا نه.
بله، نامش نداشتن سواد رسانهای است وقتی به کسی احساس ناامنی بدهیم و از اطلاعاتش در جای نادرست یا علیه خود او استفاده کنیم، همان حسی را به طرف میدهیم که راز شفاهی او را برملا کرده باشیم یا صدایش موقع حرف زدن با کسی را شنیده باشیم و به رویش بیاوریم که "شنیدم."
وقتی کسی در کانالش، صفحهاش، وبلاگش از خودش مینویسد، اگر همانجا امکان ردوبدل نظر بود، نظرمان را بگوییم. اگر نبود یعنی باید سکوت کنیم و بخوانیم.
وگرنه آدم ناامنی هستیم، حتی اگر به اشتباه فکر کنیم که مهربانیم.