داستان و پند


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


Forward from: .
دوستان زیادی تقاضا کردن لینک اصلی کانال رسمی اسرار میوه ها رو مجددا بذارم
اینم آخرین بار به احترام کاربرای عزیز
عضو بشید تا پر نشده
ظرفیت محدود(10)

@followfi◀️


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
اگه تو اون دوره بودید چیکار میکردید🥴



🅰 @dastanvpand1

3k 0 21 14 44

Video is unavailable for watching
Show in Telegram
💞 وقتی یه زن وارد خونه و زندگیت میشه...


🅰 @dastanvpand1


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
گلچینی از بهترین صحنه‌های مختلف تصاویر سه بعدی که ذهن هر بیننده‌ای را به انحراف از واقعیت موجود می‌کشاند:


🅰 @dastanvpand1


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
و زمان همه چیزو مشخص میکنه و قانون کارما
چنان درسی میده که فراموش نکنن 👌🏻
لطفا بی انصاف نباشیم...


🅰 @dastanvpand1


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
خداوندا توخیلی بزرگی و من خیلی کوچک
ولی جالب اینجاست تو به این بزرگی
من کوچک را هیچگاه فراموش
نکرده ای ولی من به این کوچکی، اکثر اوقات تو را
فراموش کرده ام!

نظر تون رو کامنت کنید ✍️
لایک و اشتراک گذاری کنید برای دوستاتون
❤🌏


🅰 @dastanvpand1


🧚‍♂🔥🧚‍♂🔥🧚‍♂🔥🧚‍♂🔥
🧚🔥🧚🔥@dastanvpand1
🧚🔥🧚
🧚🔥
🧚

#شیطان_یک_فرشته_بود_16

قسمت شانزدهم و پایانی

از جاش پاشد!
و اینبار دست کسی رو نگرفت که کمکش کنه از جاش بلند شه، اینو خوب فهمیده بود که به دست ها اعتمادی نیست، میتونن دقیقا همون موقعه ای که دارن از جا بلندت میکنن وسط راه خسته شن و دستتو ول کنن و تو بی هوا و با شدت بیشتری از قبل بخوری زمین .مثل امید،صابر و حتی ایرج.
اینبار از زانوهاش کمک گرفت و با کمک دستای خودش از جاش بلند شد.
خونه اجاره ایش رو پس داد و با توافق خواهر برادرهاش خونه پدریشون رو فروختن و یه خونه آپارتمانی دیگه خریدن که ایراندخت همراه مادرش اونجا زندگی کنه.
درسش رو سفت و سخت تر از قبل شروع کرد به خوندن اونقدر که ترم بعدی شاگرد ممتاز دانشگاه شد و چند سال بعد بورسیه برای یکی از بهترین کالج های پزشکی امریکا.

پونزده سال بعد ایراندخت زنی بود چهل و خورده ای ساله با پوستی که کمی چین افتاده بود و عینکی روی چشمش.
که صبح ها طبق یه برنامه روتین میرفت سمت مطبش تو بالاشهر ، با غرور به تابلو " ایراندخت کاویانی، فوق تخصص کودکان" نگاه میکرد و وارد مطبش میشد.

عصرِ بهاری بود، تو زمان استراحتش داشت همراه با چایی خوردن رو مقاله جدید پزشکیش کار میکرد که منشیش زنگ زد و گفت: یه خانمی بشدت اصرار داره ببینتتون، حق ویزیت هم پرداخت نکردن و میخوان از شرایط ویژه ای که برای افراد بی بضاعت گذاشتین استفاده کنن.
_اما من الان تو وقت استراحتم.
+ میگن آشنان.
_اسمش؟
+چند لحظه گوشی... خانم اسمتتون چیه؟.... خانم دکتر میگن بگو کتایون!
نه یخ بست نه آتیش گرفت، حتی تپش قلب هم نگرفت و نترسید، فقط شوکه شد.
_بفرستش داخل.
چند لحظه بعد زنی که اصلا براش آشنا نبود همراه با یه ویلچر که پسر جوونی روش نشسته بود وارد اتاق شد.
زن رو به روش اصلا به کتایونی که میشناخت شباهت نداشت، موهاش رنگ نشده و بهم ریخته بود، ناخناش یکی درمیون شکسته بودن و دستاش زمخت، لباساش هم کهنه و اتو نکشیده بود.تا چند دقیقه هیچ حرفی بینشون ردوبدل نشد تا اینکه کتایون یهو افتاد به پای ایراندخت و با گریه گفت: حلالم کن ایران، ببخشم. آهت گرفتم، جوری خونه خراب شدم که هیچ معجزه ای خونمو آباد نمیکنه.
تا چند سال فکر میکردم برنده بازی منم ولی نبودم. تا چندسال همه چی گل و بلبل بود، پسرم هم که به دنیا اومد دنیام شد بهشت. تا اینکه سه سالگیش من خاک بر سر حواسم پرت شد ازش و موقع بازی از پله ها افتاد، از همون پله هایی که اونروز نحس تو افتادی.
ضربه به سر و نخاعش خورد.
الانم اینجوریه که میبینی،مثل یه تیکه گوشت افتاده رو ویلچر.
دکترا میگن ضربه ای که به گیجگاهش خورده باعث عقب افتادگی ذهنیش شده.
تموم دکترای شهر چرخوندمش همه جواب کردن تا اینکه گفتن یه خانم دکتری تازه از خارج اومده دستش معجزه است. گفتن از اونایی که پول ندارن هم حق ویزیت نمیگره.
دستم به دامنت ایراندخت، بزن تو صورتم اصلا تف کن، فقط به پسرم کمک کن.
_باباش کجاست؟
+ ایرج نکبت؟ الهی بمیره راحت شم، شده فقط قوز بالا قوز برام.
بخاطر خرج دوادرمون و بیمارستان این بچه مجبور شد زار و زندگيمون رو بفروشه، حالا هم بقول خودش افسردگی گرفته و رفته طرف زهرماری و مواد.
خرج خونه رو هم نمیده دیگه، دستامو ببین؟ ببینشون... دیدی چقدر زخمت و پیرن؟ شب تا صبح تو خونه های مردم کار میکنم تا خرج یه لقمه نون و زهرماری اون نکبت رو دربیارم.
آخ ایراندخت، آخ. آهت گرفت، بدم گرفت. حق داشتی...هنوزم حق داری، ولی تورو بجون عزیزت ببخشم بلکه سروسامون بگیره یکم زندگیم.
_بخشیدمت کتایون، حالا هم پسرتو بیار جلو تا معاینه اش کنم.

ایراندخت یاد گرفته بود.
یاد گرفته بود میشه زن بود و خوشبخت بدون اینکه حتما مردی تو زندگیت وجود داشته باشه، میتونی موفق شی و بیشتر از زنی باشی که فقط آشپزی میکنه و بچه داری و همخواب مردش میشه.
یاد گرفته بود میشه زنانه مرد بود، حتی بیشتر از مردها.
یاد گرفته بود...
اگر واقعا فرشته باشی هیچ آدمی شیطانت نمیکنه.

✍محیا_زند

#پایان
🧚
🧚🔥
🧚🔥🧚🔥🅰 @dastanvpand1
🧚🔥🧚🔥🧚🔥🧚‍♂🔥🧚

4.7k 0 35 73 248

🧚‍♂🔥🧚‍♂🔥🧚‍♂🔥🧚‍♂🔥
🧚🔥🧚🔥@dastanvpand1
🧚🔥🧚
🧚🔥
🧚

#شیطان_یک_فرشته_بود_15
قسمت پانزدهم

جواب پزشکی قانونی هم مسلما که منفی بود.جلوی در بازداشتگاه به صابر گفت اگه یبار دیگه حتی سایه اش رو هم نزدیک خودش ببینه اینبار اونه که پاشون رو به پاسگاه باز میکنه.یه شب خوابیدن تو بازداشتگاه هم اونقدر از صابر زهرچشم گرفته بود که نخواد دوباره بپیچه به دست و پای ايراندخت.
شیطان نبود...ولی میخواست بشه!شالشو تا اونجا که میشد کشید عقب و موهاشو ریخت روی صورتش. یه لبخند نشوند رو لباش و رفت لب جدول و سوار اولین ماشینی که براش بوق زد شد.

ایراندخت رو حتی خود ايراندخت هم دیگه نمیشناخت.کلاساش رو نصف و نیمه میرفت و از فروشندگی بوتیک هم استعفاء داد.عصر ها هم میشست جلوی آینه،یه آرایش مفصل میکرد، تمام موهاشو پخش صورتش میکرد، شالشو تا اونجا که جا داشت میکشید عقب و با نامناسب ترین لباسی که داشت از خونه میزد بیرون.سوار مدل بالاترین ماشینی که جلوش بوق میزد میشد و شام رو باهاش میخورد و تا آخرای شب چرخ میخورد تو خیابونا باهاش.اما برای خواب میومد خونه!
هیچوقت نتونست حریم تنش رو برای هیچکدوم از مردهایی که باهاشون وقت گذرونی میکرد بشکنه.هیچوقت واقعا نتونست بشه مثل کتایون ها.شب ها که میومد خونه، میشست جلوی آینه، باحرص دستمال میکشید رو آرایش ماسیده صورتش و گریه میکرد.برای خودش، برای مردن ایراندختی که قبلا بود گریه میکرد.پنج ماه روال زندگیش همینجوری گذشت.تا یروز عصر همونجور که داشت آرایش میکرد تلفنش زنگ خورد و خبر مرگ پدرشو بهش دادن.تا مراسم روز هفت حتی یه قطره اشک هم نریخت، فقط نشست بالای قبر پدرش،فکر کرد و آتیش گرفت..آتیش گرفت و فکر کرد به رفتار های اخیرش، که چجوری با یه انتخاب اشتباه گردن باباشو جلوی مردم خم کرد.فکر کرد چندساله چقدر از اون ایراندختی که عزیز دردونه و تمثیل فامیل به عنوان مهربونی و نجابت بود فاصله گرفته. این اواخر هم خیلی بیشتر.اصلا پیچ اشتباه زندگیش از کجا بود؟
اولین باری که اشتباه پیچید؟
انتخاب ایرج؟مگه دست خودش بود؟ نه... دست دلش بود، دلم که افسار نداره.یچیزی چشمشو بگیره سرشو میندازه پایین چهار نعل میره سمتش.حتی اگر اولین اشتباهش هم بود غیر عمدی بود. فکر کرد...اولین اشتباه عمدیش اون همه بال و پر دادن به ایرج بود، اینکه حتی وقتی کتایون هم اومد مثل محبوبه پانشد چنگ بندازه به گلوی همه تا حقشو پس بگیره. ساکت نشست و نجابت کرد،ولی حالا میفهمید که نجابت گاهی حماقت محضه.بعد از طلاقش اشتباه پشت اشتباه داشت. امید پیدا کردنش به امید، اینکه فکر میکرد باید مردی باشه تا باهاش آروم بگیره.از سر بغض و عصبانیت ميدون دادنش به صابر، اصلا از همون روزاولی که صابر سروکله اش پیدا شد باید تهدید به شکایت میکرد و اگر جواب نمیداد واقعا میرفت ازش شکایت میکرد.اصرار صابر اصلا دلیل قانع کننده ای برای خنجر زدن به هم جنسش نبود. برای هیچکس دلیل قانع کننده ای نیست که خونه خراب کن هم جنسش بشه.اشتباه بعدیش هم که احمقانه ترین اشتباهش بود.از سر لجبازی تن دادن به کتایون شدن....هفت روز بجای گریه فکر کرد و فکر کرد.و تازه فهمید چقدر دلش برای ایراندختی که بود تنگ شده.چند سال بود ايراندخت نبود؟ از آشناییش با ایرج.دیگه بس بود، باید پا میشد، حتی شده با پاهای شکسته احساسش باید پا میشد.تصمیمش هم اونجا جدی شد که از پشت درخونه پدریش پچ پچ های خاله زنک های محل رو شنید راجب خودش: بیچاره پدر ایراندخت، انقدر از دست این دختره چشم سفید حرص خورد که سکته کرد، شنيدين که تازگیا هم چکاره شده دیگه؟ شوهره حق داشت طلاقش بده، زنِ خونه میخواسته نه شیطان رجیم. .سوخته بود...شیطان رجیم؟ این صفت تو قصه زندگیش حقش نبود. نه بعد اون همه گریه و عذاب که حالا بشه آش نخورده و دهن سوخته.
دیگه بسش بود!


#ادامه_دارد..

🧚
🧚🔥
🧚🔥🧚🔥🅰 @dastanvpand1
🧚🔥🧚🔥🧚🔥🧚‍♂🔥🧚


Forward from: .
❗️ تست کبد چرب  در منزل

🔹 خیلی جالبه

همین الان تست کن ببین وضعیت کبدتت چطوره ➡️


Forward from: .
دوستان زیادی تقاضا کردن لینک اصلی کانال رسمی اسرار میوه ها رو مجددا بذارم
اینم آخرین بار به احترام کاربرای عزیز
عضو بشید تا پر نشده
ظرفیت محدود(10)

@followfi◀️


💢برده داری #دختران آفریقایی🔞

♨️ #روابط انسانهای لخت #آمازون 🚷

⭕️جفت‌گیری حیوانات❌

❌رقص لختی #قبایل 🔞👇👇👇

https://t.me/+q7FzP3tWAAUwNjY0
https://t.me/+q7FzP3tWAAUwNjY0
شکار، زنده خواری، خشونت و بی رحمیه حیات وحش را در این کانال ببینید 🔞👆


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
فقط ذوقش وقتی عکس مامانشو میبینه 🥹♥️



🅰 @dastanvpand1


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
دلم خنک شد از بیت آخر …
.



🅰 @dastanvpand1


:‌‌‌‎‌‌‎@dastanvpand1••📚✒️ ⃟꯭ـــــــــــ𓂃 ִֶָ


💟دآســټـآݩک


آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود: اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه می گرفت. قبول نکردم. راست اش تحمل اش را نداشتم.

بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند: پاریس، خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته می شود گفتم حرف اش را هم نزنید.

بعد قرار شد کلودیا زنم باشد با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمه ای عینهو قبر. اما کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم. حالا کلودیا- همین که کنارم ایستاده است - مدام می گوید خانه نور کافی ندارد، بچه ها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمی دهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد، با سرطان و تصادف. کلودیا اما این چیزها را نمی داند. بچه ها هم نمی دانند.


💢پرسه در حوالی زندگی
✍ روایت مصطفی مستور



🅰 @dastanvpand1


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
در زمان قاجار، پرویز پسرکِ چوپان خراسانی عاشق و شیفته لیلا دختر زیبای روستا شد.

طولی نکشید که لیلا هم به عشقِ پاک پرویز دل باخت، ولی این شروع قصه ای دیوانه وار بود.

کم کم زمزمه عشق این دو نفر به سر زبونا افتاد و به گوش پدر لیلا رسید.

پدرِ لیلا که مردی خشن و متعصبی بود رو به دخترش گفت: چون آبروی منو بردی منم تورو در ازای چند سکه به پیرمردی میفروشم، تو لکه ننگ خونواده ما هستی و باید با این پیرمرد ازدواج کنی و برای همیشه از روستای ما بری.

لیلا که تاب جدایی از پرویز رو نداشت، شب عروسی دیوانه شد و فرار کرد.

پرویز به دنبال لیلا راهی کوهستان شد و چند ماه به جستجو ادامه داد.

پرویز بالاخره لیلا رو پیدا کرد اما نه اون دختری که میشناخت، لیلا گفت: به چهره ام خیره نشو پرویز، من دیگه اون لیلای جوان و زیبا نیستم. موهایم از عشقت سفید شد و چشمانم از گریه‌ی ندیدنت کور شد.

پرویز دستان لیلا را گرفت و گفت: تو هنوز همان لیلایی، تو را برای "قلبت "دوس داشتم نه "چهره ات".

این شعر (داخل کلیپ) که از روی داستان عشق لیلا و پرویز خراسانی گفته شده سروده 《 فروغی بسطامی》 هست و از غزل سرایان دوران قاجار بودن
.


🅰 @dastanvpand1


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
اگر پدرانمان در مقابل چشمان ما مادرانمان را می بوسیدند،
اگر قدیمی ترها به همسرشان
نمی گفتند "منزل"
و با اسم فرزندِ پسر خطابشان
نمی کردند ...
اگر گهگاهی به جای
پوشک و ملافه و آبکش ،
کتاب و قلم دست مادرانمان
می دیدیم ...
اگر یاد می گرفتیم زنی که
عطر میزند فاحشه نیست
اگر یاد می گرفتیم زنی که
می خندد و گیسوانش را به باد
می سپارد قصد خود فروشی ندارد
اگر با صدای پاشنه های کفش یک زن ،
هزار و یک سر نمی چرخید به سمت
صدا
اگر هر مردی را که با همسرش
مهربان بود و به او شاخه گلی
تقدیم می کرد زن ذلیل نامیده نمی شد
و هزار و یک اگر و امای دیگر ..

امروز زن ها را معیار عقده های
جنسی جامعه قرار نمیدادند
"معیارهایمان را اشتباه نوشتند
اشتباه." ..!


🅰 @dastanvpand1


Forward from: .
🔴تو خونه معجون ضد سرطان درست کن

⬅️مشاهده معجون➡️


دوستان زیادی تقاضا کردن لینک اصلی کانال رسمی اسرار میوه ها رو مجددا بذارم

اینم آخرین بار به احترام کاربرای عزیز
عضو بشید تا پر نشده
ظرفیت محدود

👇👇👇
https://t.me/+APdk_kc9lZNkZmVk
https://t.me/+APdk_kc9lZNkZmVk


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
عروسی خواهرِ ۷برادر🥹❤️




🅰 @dastanvpand1


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
والا فامیلای ما دقیقا مورد دومن🤣🤣



🅰 @dastanvpand1

20 last posts shown.