#دلنوشته_7012
🌹سلام دچ۴۰ ساله هستم یه دختر ۱۶ ساله دارم
۱۹ سال میشه ازدواج کردم وچند روز دیگه سالگرد ازدواجمون هست
قبل ازدواج با یه اقایی دوست بودم خیلی دوسش داشتم و ایشون هم همینطور
این بین یه اقایی هم بودند که خیلی ابراز علاقه میکردند به من ولی من اصلا دوسش نداشتم و فقط از سر دلسوزی هر چند ماه یکبار باهاش تماس میگرفتم و میدونست که من یه نفر دیگه رو دوست دارم خیلی سعی کرد خودشو بهم نزدیک کنه و شبیه اون اقا بشه که دل منو بدست بیاره
خلاصه یک روز که باهاش بیرون بودم اونی که دوسش داشتم ما رو باهم دید و همه چیز خراب شد
از هم جدا شدیم و اینم واسطه جدایی ما شد و قرار شد یکبار باهم صحبت کنند که یکی پاشو کنار بکشه
از اون به بعد دیگه اونی رو که دوست داشتم ندیدم وزنگ نزدم بهش فقط این اقا اومد و گفت باهاش صحبت کردم و گفته من نمیتونم با این موضوع کنار بیام و گفته تو برو باهاش ازدواج کن
اون آقا که رفت این یکی خیلی اذیتم کرد اومد خواستگاری و باز اومد گفت نمیخوامت و زد زیرش و جلو خانواده م آبرو مو برد و کلی کلی کلی بهم توهین کرد و رفت باز برگشت بعداز چند ماه
منم تو این مدت افسرده شده بودم شدید بخاطر یه سری اتفاقایی که تو خانواده داشتیم
خلاصه به شرطه ها و شروطها اومد خواستگاری و ازدواج کردیم نه یک عروسی درست و حسابی گرفت نه پاتختی نه شب یلداووو مهریه رو هم گفته بود باید ببخشی ووو ،اینم بگم که خیییلی ها خواستار ازدواج بامن بودند اما همه شونو یکجورایی دک کرد
کلا خانواده شون با ما از زمین تا اسمون فرق میکردند از نظر فرهنگی ،اخلاقی وضعیت مالی بسیار پائین وخیلی مادرشوهرم و خواهرشوهرم اذیتم میکردند
تا ۱۲ ۱۳ سال عذاب کشیدم و زجرم داد، منو برد دکتر و مجبورم کرد قرص اعصاب بخورم
بعدش کم کم خوب شد و هوامو داشت منم خیلی دوسش داشتم و دارم ،
یکی دو سالی میشه که مریض شدم و خیلی هوامو داره نمیزاره آب تو دلم تکون بخوره وضع مالی مونم خدا روشکر خوب شده و مشکل مالی نداریم دیگه ،فقط همین مریضی لعنتی که بخاطر مصرف قرص های اعصاب هستش اذیتم میکنه
تا دیشب که خیلی اتفاقی اون اقایی رو که دوست داشتم دیدم و بهم گفت اون زمان شوهرت بهم خیلی زنگ میزد و التماس و دعوا که پاتو بکش کنار که من باهاش ازدواج کنم و گاهی هم از تو یه چیزایی میگفته که غیرت منو تحریک کرده که دیگه بهت زنگ نزنم ووو
از دیشب داغونم ،داغون ،خیلی عذاب داد منو اوایل زندگی و حتی قبل ازدواجمون ،
تو اوج خوشبختی بودم خییلی خییلی شوهرمو و زندگی مو دوست داشتم تا این اتفاق افتاد الان سر دو دلی بدی قرار گرفتم از یکطرف گذشته ایی که عذابم داد ثانیه ایی از جلو چشمم نمیره کنار حرفهاش ،کارهایی که با من و خانواده م کرد با خواستگارهایی که داشتم کرد, خانواده شم خیلی بلا سرم در اوردند و
از طرفی این خوشبختی و عشقی که به شوهرم دارم
موندم چجوری هضمش کنم
میدونم هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و مجبورم که زندگی مو داشته باشم
شما بگین با این قلب آتیش گرفته م چکار کنم
با شوهری که انقدر عذابم داد ولی الان عاشقشم و عاشقمه
با شوهری که همه چی مو ازم گرفت و حتی عشقمو که میدونست چقدر دوسش داشتم چکار کنم
با شوهری که همه رو از من دور کرد حتی خانواده م بعدش که تنهاموندم ،خردم کرد
وبعد با هزار و یک شرط اومد و باهام ازدواج کرد و عذابم داد تا چند سال چکار کنم؟
@dastan_vaghei✨✨💕💕💕