دلبر مغرور


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Music


خوش اومدید😍😘
https://t.me/joinchat/D1Wffj82FuyaLikcLiUeYQ
گروه چت

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Music
Statistics
Posts filter


#پارت۲۳۹


با وجود این دختر دیگه تنهایی ندارم..


تمام تنهایی منو صاحب شده.... و این خیلی بده. خیلی خیلی بد...


نه اونم یکی مثه همون جنس زنه.... فرق داره..


قبول اما ذاتش مثه اوناست...مثل زن


از روي نیمکت بلند شدم و به سرعت خودمو به هتل رسوندم.


حتی خستگی هاي این چند روزه به اندازه ي این یک ساعت روي اعصابم نبود...


یه حموم می تونست منو سرحال کنه...


کارم توي شیراز تا یکی دوروزه دیگه تموم میشه...


حجم کاریم سبک تر شده بود.. واین فرصت گشت زدن توي شهرو بهم میداد...


بعد از گشتم به هتل برگشتم.. با صداي گوشیم از روي تخت بلند شدم محسن بود...


#پارت۲۳۸


فقط دلم میخواد دوباره اون اتفاقات رو از اول یعنی از روز آزمون دادنش


مرور کنم.. لحظه به لحظه شو....
بی پرواییش...دلقک بازیش.....


زبون درازیش....و اون حسی که هر وقت باهاش هم کلام میشم.


یا میبینمش توي دلم بارور میشه..رشد می کنه


می دونم که نباید این طور پیش بره. نباید اینقدر طول بکشه...

.
مگه این دختر چه فرقی با بقیه داره؟


کاراش و رفتاراش....حتی طرز لباس پوشیدنش


و حتی ساده اومدناش بی آرایش بودنش..


همش یه تفاوت بزرگ
بین اون بقیه هم جنساشه...


چرا اینقدر متفاوت؟
شاید چون متفاوته به چشمم میاد...


شاید چون می خواد خودشو بهم ثابت که چشمگیر شده...


اوفــــــــــــــ......... احساس میکنم سرم داره منفجر میشه.


حالا دیگه نه ارامش دارم نه امنیت.


#پارت۲۳۷


ـرعنا خانوم صد بار بهت گفتم توي مهمونی کم دلقک بازي از خودت دربیار.


چرا دوست داري مضحکه ي این
و اون بشی؟


دیگه هیچ صدایی رو نشنیدم.. نه اینکه نباشه ، بود


بلندتر از صداي اون مرد. صداي جواب دادن


زن به گوشم میخورد ولی من دیگه کر شده بودم.


چیزي رو نمی شنیدم فقط دو کلمه باعث شد


دوباره یه حس فراموش شده
بیدار شه... دلقک بازي...


دلقک...دلقک کوچولو.... اون چشمارو به یادآوردم...


و باز پر شدم از اتفاقات فراموش
شده


و باز یه اولینِ دیگه رو تجربه کردم. اولین یادآوري خاطره ي فراموش شده.......


و باز تناقض در قوانین
من....


هنوز نمی دونم چه اتفاقی برام افتاده...


#پارت۲۳۶


گاهی اوقات تک و توك چند نفر از کنارم رد می شدند


این فضا باب میل من بود... منی که از آدمها فراري بودم ..........


از همشون بیزار بودم. ......دلم میخواست تنها باشم......


تنها بمونم.. براي همیشه....
الان احساس امنیت دارم...


شاید روي آرامش رو هرگز نبینم اما امنیت این تنهایی برام با ارزش تره..


باید عادت کنم... 14 سال عادت کردم. بقیه عمرمو هم می تونم..


روي نیمکت کنار خیابون نشستم. میخواستم


سکوت این خیابون رو با تمام وجودم حس کنم.

چشممو بستم و سرمو به لبه ي بالایی نیمکت تکیه دادم.


صداي کشیده شدن لاستیک منو از اون خلسه درآورد.


ولی حوصله ي باز کردن چشامو نداشتم....


صداهایی به گوشم می خورد... صداي یه مرد که با عصبانیت حرفاشو میزد..


#پارت۲۳۵


همیشه همینطور بود دوست نداشتم رفت و آمدام


توسط کارمندام چک
شه.. سریع رفتم خونه به محض بستن


چمدون به سمت فرودگاه حرکت کردم....


سه ، چهار روزه شیرازم. از 8 صبح تا 6 غروب.


سرم به کارگرا و مهندسین معمار براي طرح ها و تغییرات


احتمالی گرم بود. اونقدر این فضاي شلوغ روي اعصابم بود


که به هیچ چیز هیچ کس فکر نمی کردم.


امشب هوا ،خیلی خوبی بود. نسیم خنکی می وزید


از روي تراس اتاق هتل می شد بیشتر شهر رو دید...


امشب دوست نداشتم بخوابم. نگاهی به ساعتم انداختم.


12 رو نشون میداد... می خواستم راه برم........


این هوا شبگردي
هاي تهران رو به سرم انداخته بود...


پالتوي بلند مشکیمو با گوشیم برداشتم از هتل اومدم بیرون. میشد


گفت خیابون خلوت بود.


#پارت۲۳۴


اما نمیرم و فرار نمی کنم ....
می مونم تا بهت ثابت کنم...


ترسو نیستم پاپس نمی کشم اما بدون تو هم تاوان می دي ...


شاید بدتر از من...اون روز دور نیست.


"پویان"
چند روزي رو باید می رفتم شیراز . یکی از پروژه هاي توي دستم اونجا بود...


باید شخصا از پیشرفت کار
مطمئن میشدم...


واین بهترین زمان بود تا از اینجا و از این دختر دور باشم..


دور شدنم بهم کمک میکرد تمام اتفاقات چند روز گذشته رو


فراموش کنم. مثل تمامی اتفاقات دیگه ي زندگیم.


از رفتنم فقط محسن و امید خبر داشتن.


#پارت۲۳۳


بدترین تلافی رو در حقم کردي.....................


توي این مدت اونقدر شناختمت که بدونم از روي هوس این شرطو نذاشتی ؟


اونقدر سرد و خشک و مغروري ؛
این قدر از جنس من متنفري


که حتی براي هم صحبت نشدن باهاشون از خیلی چیزها حتی


با ارزش میگذري
خرد شدم...خردم کردي


اما بدون قلب من خیلی وقته خرد شده بود


اما محبت هاي عزیز جون خرده هاي ریزه


هاي باقی مونده ي قلبمو به هم چسبوند.
ولی....


تو تلافی کردي و تمام خرده ریزهاي وصله به هم رو


با بی رحمی تمام ریز کردي چیزي باقی نذاشتی ........


پولتو نمی خوام..........
شرطتو قبول نمی کنم..........


#پارن۲۳۲


ازم قول گرفتن که پاك بمونم.... .......


دختر بودنمو رو به عشق بفروشم....


من چیزي توي این دنیا ندارم.......
حتی جونم هم ارزشی برام نداره...


اما...بکارتم رو نه.....
قلبی که قراره با این پول بدست


میاد همون بهتر که اصلا نتپه.....
و تو .........


نمی دونم چرا.... شاید می خواي اینطوري تاوان تمام کارهامو ازم بگیري .


یه روزي از یکی شنیدم اگه بخواي تلافی کنی به بدترین شکل این کارو انجام میدي؟


یه روز فکر نمی کردم منم قراره بابت کارام تاوان بدم ..........


این تاوان بدي بود برام............


#پارت۲۳۱


دوست داشتن یک پیرزن ، نصیحت هاي یک پیرزن منو مرفه کرد... ارضام کرد....


اغده هاي نبودن عزیزام رو رفع کرد...


برگشتم ....... نیمه جون... ...اما برگشتم.... نفس کشیدم... راحت.....


اما غم یک کوه روي شونم سنگینی میکرد... غم نبودن خانوادم...


اما نگاه هاي عزیز جون این کوه رو خرد کرد..


کم کم به اندازه یک سنگ ریزه کم کرد..


هر بار با عشق و محبت تنفرم از زندگی رو ذره ذره آب می کرد....


مدیونم... بدهکارم....به اندازه ي تمام دنیا.. ...


به اندازه ي تمام بی اندازه هاي دنیا...


هر کاري میکنم... گفتم جونم رو میدم...


رو حرفم هستم... جونم براي اون فرشته کم ارزشه...



اما نجابتم رو....نه..........
به خانوادم قول دادم...


به باباییم قول دادم....


#پارت۲۳۰



پولدار نبودم.......... اما ثروتمند بودم.......


ثروتم دوست داشتن مامان بابام بودن.....


ثروتم حرفها و نصیحتهاي ي اونا بود......


لذت زندگیم خنده اي خواهر و برادري بود که جونم به جونشون بند بود.......


اما خوشبخت نموندم......
ثروتمندي شدم


که از عرش به یکباره به زیر زمین افتاد......


فقیر شدم محبت و دوست داشتن مادر و پدر و خواهر و برادري



رو از دست دادم به یکباره شدم مرده ي متحرك....


مردم اما نفس می کشیدم..... نگاه می کردم اما نمی دیدم .....


تا یه روز زندگی دوباره ثروتمندم کرد اما نه مثل اولین ثروتم...


ولی شدم مرفه.....


#پارت۲۲۹



بی حرف..........
بی نگاه.............


بی صدا........................
حتی بی حس...........


خالی از هر نوع احساس ..... حتی تنفر و انزجار...


رفتم جلوش ایستادم. ..............
براي اولین بار بدون ترس زل زدم


به اون دو گوي سیاه نفوذ ناپذیر.........


براي اولین بار چشمام شد هم جنس چشماي سردو بی حس روبروم............


دهنمو باز کردم......... بی فکر ..................


بی اونکه ترسی از اون داشته باشم..


گفتم:
ـ یه روز خوشبخت ترین دختر عالم بودم.......


خنده هام تمام عالم رو پر کرده بود.... ..


#پارت۲۲۸



شما زنا تو حرف زدن استادین اما پاي عمل که میرسه پا پس


میکشین....................
بی اعتماد ترین موجود کره ي


زمین هستین.... ...............
حالا برو فکراتو بکن عزیز جون


ارزش از خود گذشتن رو داره؟.............


لال شدم خالی شدم از هر کلمه اي.......


انگار تمامی کلمات از صفحه ذهنم پاك شد و من موندم و بدنی که


حتی فرمان مغز هم براش نا مفهوم بود...


یخ زدم... سردمه..........
انگار توي قطب جنوب لخت


ایستادم.... همه چیز خنک...نگاها همه خنکن...


#پارت۲۲۷



دیگه اتاقمو نمی خواستم.. ............


دیگه اون بالشت به دردم نمی خورد.............


دیگه نگران دیده شدن اشکام نبودم............ اشک


ریختم ..........
با تمام وجودم اشک


ریختم.............
مثل بارون بهار اشکام از روي گونه


هام غلت می خوردن و میریختن پایین و من فقط خیره به اون بودم..


ناگهان پشتشو بهم کرد. سرشو بالا گرفت و باز مغرور و سردو جدي


گفت:
ـ چک رو نگه می دارم........



تصمیم با خودته........
تو که ادعا میکردي حاضري تمام


زندگیتو بدي ......تو که می گفتی بهشون مدیونی......


دیدي همش یه مشت شعارو حرف مفت بود...


#پارت۲۲۶


صداش بلند بود و بهترین اهنگ توي دنیا برام....................



سبک شدم.....
آروم شدم. .............



صورتش به سمتی که سیلی خورده بود هنوز مونده بود...



چیزي نگفت...........
کاري نکرد حتی صورتشو بر


گردوند...........
. به همن حالت موند ...........


من..... منِ داغون و دلشکسته فقط نگاهش کردم.............


توان نفس کشیدن نداشتم... ..............



داشتم از بغضی که توي گلوم جا خشک کرده بود خفه میشدم.............


#پارت۲۲۵


چرا این شرطرو گذاشت؟ ...................


مگه از زنا متنفر نبود...؟.........
پس چرا؟ ...........


چرا الان داره این پیشنهادو بهم میده؟...................


خدایا............ مرسی.............. کمکت رو هم دیدم!........... مرسی واقعا... .......


دلم شکست...صداشو شنیدم........... به


وضوح... ............
بلندترین صدایی که توي عمرم


شنیدم.... بر باد داده شدم..... تموم شدم....



حتی اونقدر انرژي نداشتم که دق و دلیمو سرش خالی کنم. تمام


توانمو جمع کردم بلند شدم... هیچ کلمه اي


توي ذهنم نبود تا بتونه این بی شرمیشو بی پاسخ نزاره... ....


نمی شد یا نمی تونستم... اما با تمام وجودم با تمام حرصو


عصبانیتم با تمام اونچه که بیزاري و تنفر بود زدم
توي گوشش.........


#پارت۲۲۴


چرا من؟............
چرا از من میخواد؟..............



مگه من چی کارش کردم؟.........
همه ي این حرفا مثل برق از ذهنم


گذشت. توان نداشتم..........
نایی براي ایستادن توي تنم نبود....


نشستم....نه...بهتره بگم افتادم روي مبل...



چی بگم؟ ...........چی دارم بگم؟........


چی کار کنم؟ .............
بزنمش؟.......


حقش یه سیلیه یا بیشتر از اونه؟ ..............


حقش چقدره؟ ...............
من کم اوردم............
آره...


مهسا خورد شدي.... شکستی.... خوردت کرد...


شکستت.. نابودت کرد....


#پارت۲۲۳



حاضري از با ارزشترین چیزي که داري به خاطر عزیز جون بگذري؟



سرد شدم... خالی شدم.... چی شنیدم؟ درست شنیدم؟ سی


میلیون بابت یک شب...
سی میلیون بابت خوابیدن در


کنارش؟....
من باید از چی بگذرم؟ ...........


از دختر بودنم؟........ از بکارتم؟ ............


ارزششو داره؟.......
ارزش از دست دادن با ارزشترین


چیز زندگیمو داره؟ ........
اونم فقط براي سی میلیون تومن


ناقابل؟...........
یعنی قیمت دختر بودنم همین


قدره؟ .......چقدر ارزون؟ .............چقدر بی

ارزش؟.........


#پارت۲۲۲



مضطرب بودم...........
استرس داشت خفم


میکرد............
دلم بد جور شور میزد.................



می ترسیدم.............. واقعا می ترسیدم..........



خدایا زودتر این لحظه ها تموم بشه...............



بالاخره به حرف اومد . با هر کلمه اي که از دهنش خارج شد...


پتکی به سرم میخورد.........
به کجا رسیدم؟......



دارم به کجا کشیده می شم؟............



کجا میخوام برم؟............
ـ این پول رو فقط بابت این که یک



شب باهام باشی بهت میدم...
وام نمیدم... پول بودن در



کنارمه....
اگه قبول کنی میتونی امروز نقدش کنی؟


#پارت۲۲۱


این مقدار همون مبلغیه که نیاز داري...


اما به یک شرط می تونی بگیري. این وام نیست


این پولو در عوض قبول شرطم بهت میدم...


اگه قبول کنی این پول میگیري و نیازي به پس دادنش نیست



اگر هم قبول نکنی
نمی تونم نه به عنوان وام نه چیز


دیگه اي بهت کمک کنم...و همه چیزو فراموش میکنی....


چـــــــــــی ؟ درست شنیدم... خدایا ؟ این چرا این قدر مشکوك میزنه؟



چرا حرفاش سرده....چرا؟ این به خاطر یه شرط میخواد 30 میلیون


پول در قبالش بده...
مگه چی ازم میخواد منتظر


نگاهش کردم.......


#پارت۲۲۰


چـــــــــــی؟...شرط؟..... یعنی میخواد بهم پولو بده.....


خدایا مرسی..... بالاخره یه جا صدامو شنیدي ....واي



باورم نمیشه... ناخودآگاه لبخندي روي لبهام اومد...


جدیتر از قبل گفت:
ـ نمی خواي شرطمو بشنوي؟ بعد قبولش کنی؟



با این حرفش فهمیدم که خیلی گند زدم.. چونمو از توي دستش


کشیدم بیرون و یه قدم به عقب برداشتم.....



گفتم:
ـ گوش میدم...


آروم مسیر میزشو در پیش گرفت و دسته چکشو در آورد



و مبلغی نوشت بعد اومد سمتمو چکو به طرفم گرفت:

20 last posts shown.