کافه پاراگراف


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


📚مجله ای برای دوست داران هنر و ادبیات📚
اینستاگرام ما:
www.instagram.com/cafeparagraph/
براى تبلیغات با آیدی زیر در تماس باشيد:
@cafeparagraph

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


توی این هوای کاملا اردیبهشتی هیچی اندازه "گذر اردیبهشت" حالتونو خوب نمیکنه😌💜
@cafeparagraph_mag

3.1k 0 225 14 35



ارديبهشتتون قشنگ 🌿🫧✨


آغوشت
بهارنارنجِ شیراز؛
سبز و پرسخن
و دلم
گنجشکی سرمست از عطرِ توست!
خجسته‌ی تقویم باد
اردیبهشت‌های بودنت!

- مرضیه فروغی
@cafeparagraph_mag

3.4k 0 162 6 44

شب بخیر مردمان. براتون شبی رو آرزو دارم بی هراس و بی درد، با نوازش‌های دلخواه. و براتون شبی رو آرزو دارم که بدونید صبح فردا رنگی و لبالب از شور زندگیه.
ما دچار رنجیم، رنجی روزمره که مستحقش نیستیم. برامون آرزو دارم تسکینی بیابیم، آغوشی مثلا، تا گذر شب استخون دل رو نشکنه، و گریه‌ رو نبلعیم، و یادمون بیاد وقتی لبخند می‌زنیم چقدر زیباییم.
براتون آرزو دارم اهل تاریکی نباشین، و در پایان روزای خوب، دچار شب‌های بد نباشین.
همین. و شب بخیر .‌.

"حمید سلیمی"
@cafeparagraph_mag


Forward from: • رایمون
از وقتی یادمه ما داریم بین «بد» و «بدتر» یکی رو انتخاب می‌کنیم و اون‌ها جوری این دو رو کنار هم قرار دادن که گاهی‌وقت‌ها حتی از انتخاب «بد» خوشحال شیم و احساس پیروزی کنیم. هانا آرنت جمله‌ای در این خصوص داره که هدف چنین حکم‌رانی‌ای رو نشون می‌ده. اون می‌گه «انتخاب بین بد و بدتر یک دروغ بزرگ است. وقتی بد را انتخاب کنید، فرصتِ کافی برایِ بدتر شدن را هم به آن هدیه داده‌اید!»

6.3k 0 108 8 88

«الفرح في بلادي مصابٌ بالإكتئاب»
شادی در سرزمینم، افسرده است ..

"غیاث المدهون"
@cafeparagraph_mag

7.3k 0 116 13 71

من بچه بودم و در آوازهای مادرم پنهان می‌شدم.
و حتی صدای رادیو از من بزرگتر بود.
و حتی رنگ سیب از من بزرگتر بود.
من بچه بودم.
نه حرکتی، نه دلهره‌ای، نه رویایی.
من فقط بلد بودم کوچک باشم
و در آوازهای مادرم پنهان بشوم.

"مرتضی حنیفی"
@cafeparagraph_mag


اطراف شیراز یک دریاچه‌ی خیلی خاص و صورتی به اسم "مهارلو" هست! این دریاچه بخاطر غلظت زیاد نمک، محل زندگی جلبک‌های مخصوصیه و این جلبک‌ها ماده‌ای ترشح میکنن که آب به رنگ صورتی درمیاد! 🤌🏻🥹💜

اطلاعات بیشتر:
https://www.instagram.com/p/C56Iw3DCXQp/?igsh=MXM5MGFneHp4YXRkdA==

8.5k 0 97 10 59

من به هرحال سهمیه کتکم را خواهم داشت پس بهتر است کارهایی که دوست دارم انجام بدهم!

چارلز بوکوفسکی/ساندویچ ژامبون
@cafeparagraph_mag

8.5k 0 87 17 110

امروز که هندزفری رو گذاشتم توی گوشم و انقلاب و تیاترشهر و ولیعصر رو پیاده گز کردم و کارهام رو یکی‌یکی تیک زدم؛ احساس کردم کمی به زندگی برگشتم. قبل‌تر فکر می‌کردم یکی دکمه‌ی مکث این زندگی رو زده و دارم درجا می‌زنم. درجا می‌زنم ولی ازم انرژی کم می‌شه. خسته می‌شم. انگار دارم روی تردمیل می‌دوام. چه فعل عجیبی؛ «می‌دوام»! بهم گفته بود بنویس چیزهایی که می‌خوای رو. نوشته بودم و فهمیدم چیزی که می‌خوام رو واقعن باید بخوام و ادا در نیارم براش. آدمیزاد بیشترِ وقت‌ها ادا در می‌آره آخه. به «زمان» بیشتر اهمیت دادم و برنامه‌ی یه هفته‌م رو نوشتم. مثل سابق. دو سه ماهی بود که این کار رو گذاشته بودم کنار. دوباره بهش برگشتم و قراره بی‌خیالش نشم. زمان خیلی مهمه. «دکارت» پونصد سال پیش گفته بود حتی پرستوها هم به زمان اهمیت می‌دن؛ واسه همینه که بهار سروکله‌شون پیدا می‌شه، نه توی سگِ‌سرمای زمستون. آدمیزاد باید بدونه کِی بره و کِی بیاد؛ و باید بدونه برای کسی که هی می‌ره و می‌ره و چیزی از اومدن بهت نشون نمی‌ده؛ انگشت وسط بالا بگیره. سگِ‌سرمای زمستون رو دکارت نگفته بود. جمله‌های بعدی‌ش رو هم. اینارو خودم گفتم. قرار نیست چون جمله از یه فیلسوفه بهش گوش کنیم. ببین عقلت چی می‌گه. اگه می‌گه درسته؛ پس گوش کن. حتی اگه دکارت نگفته باشدش.


- کامل غلامی (رایمون)
@cafeparagraph_mag

8.8k 0 82 10 63

وارد خانه اش که شدم عطر بهارنارنج مستم کرد، خانه بوی بهشت می داد، دو فنجان چای ریخت و سینی را روی میز گذاشت. لبخند زد و با ابرو به فنجان های توی سینی اشاره کرد« این قانون من است، چای که مرغوب نباشد چیزی به آن اضافه می کنم، چوب دارچینی، هِلی، نباتی، شده چند پَر بهار نارنج، چیزی که آن مزه و بوی بی خاصیت اش را تبدیل به عطر خوش و طعم خوب کند...»
فنجان را برداشتم و کمی از چای چشیدم، خوب بود، هم عطرش هم مزه اش. لبخند زدم« قانون کارآمدی داری...» بعد با خودم فکر کردم زندگی هم گاهی می شود مثل همین چای بی خاصیت، باید با دلخوشی های کوچک طعم و رنگش را عوض کنی، یک چیزی که امید بدهد به دلت، انگیزه شود، بنزین باشد برای حرکت ماشین زندگی ات، بعد ماشین تخته گاز می رود تا آنجایی که باید. یک جایی اما کار سخت تر می شود، برای آرامش خیال گاهی لازم است چیزی از زندگی کم کنی، سبک اش کنی. مثل کیسه شن های آویزان از بالون، بالون برای اینکه بالا برود باید سبک شود، باید کیسه شن ها را پرت کنی پایین، بعد اوج می گیرد، بالا می رود. توی زندگی هم گاهی لازم می شود چیزهایی را از خود دور کنی یک حرفهایی را، فکرهایی را، خاطراتی را... یک آدمهایی را...

- مریم سمیع زادگان
@cafeparagraph_mag

8.7k 0 128 16 69


8k 0 215 2 29

چشمای منتظر به پیچ جاده
دلهره های دل پاک و ساده..

@cafeparagraph_mag

8k 0 365 2 42

مهربان من،
آدم‌هایی که خاطره می‌سازند و مدام خاطره‌ها را ثبت و ضبط می‌کنند، شکننده‌تر می‌شوند؛ مثل دریاچهٔ یخ‌زده‌ای که سنگینی وزن آدم‌ها آن را پر از تَرَک‌های ریز و درشت می‌کند و درنهایت فرومی‌ریزد. خاطره‌ها مثل دخانیات هستند... مثل افیون. آدم‌های خاطره‌باز می‌دانند که لحظه‌های ناب‌ِ زندگی‌شان برنمی‌گردد. آن‌ها خطرِ نیستی و مرگ و جدایی را حس کرده‌اند؛ برای همین تا می‌توانند یادگاری جمع می‌کنند برای روز‌های دوری، روزهای دلتنگی، روزهای خماریِ بعد از لحظه‌های خوب...

ثبت هر خاطره مثل کار گذاشتن یک فشنگ در سلاحی‌ست که قرار است به طرف خودمان شلیک شود و ما آدم‌های خاطره‌باز چقدر عاشق خودزنی هستیم! من دارم با سرعت زیاد به قلب خودم شلیک می‌کنم. از ترسِ از دست ندادنِ لحظه‌های عزیز، دیوانه‌وار خاطره جمع می‌کنم. دارم آماده می‌شوم برای روزهای خماری. حالا کلی فشنگ دارم برای شلیک به قلبم و احساس می‌کنم باز هم کم است...

- داستایفسکی
@cafeparagraph_mag

8.3k 0 113 3 37

آنهایی که منتظر جنگ هستند را نمیفهمم. جنگ، یک دهان بزرگ است که همه‌ چیز را قورت میدهد. خواهران و برادرانمان را، سفره‌های خالیمان را، شهرها و روستاهایمان را، مزرعه‌هایمان را، نخلهایمان را... و روزی که جنگ دور دهانش را پاک کند، جای خیلی چیزها تا ابد خالی خواهد ماند...

هنوز خیلی نگذشته از جنگِ قبلی. چهره‌اش را یادمان است. جنگ یک پرنده‌ی سیاه است که زیر سایه‌ی تاریکِ بالهای بزرگش، خیلی کارها میشود کرد...

خدا کند جنگ نشود. جنگ آخرین چیزی است که گربه‌ی مچاله‌ی روی نقشه دلش میخواهد...


- حمید باقرلو
@cafeparagraph_mag


کاش غم و غصه هم قیمت داشت
مجانی‌ست، همه می‌خورند ..
@cafeparagraph_mag

8.9k 0 203 8 53

برای تمام آنانی که نیاز به خواندنش دارند:
«درود بر شما، درود بر شما که توانستید ادامه دهید، حتی گاهی سینه خیز!
دست و پاهای زخمی از راهِ جهانتان را می‌بوسم و امیدوارم که دوام آوردنمان بیارزد.»

@cafeparagraph_mag

9.2k 0 297 5 127

دختر که شاعر شود
غذا می سوزد
ظرف ها نشسته می مانند
لباس ها گم می شوند
اما،
خانه
حتما گرم خواهد ماند...

- حسین منزوی
@cafeparagraph_mag

10.3k 0 171 26 166

ظهر بخير ☀️

@cafeparagraph_mag

10.1k 0 161 7 106
20 last posts shown.