دلم یک برف سنگین می خواهد..
از همان برفهایی که یک شب میخوابیدی وصبح،
تمام کوچه ها را سفیدی می گرفت!
صدای سکوت تمام شهر را پر میکرد و خانه،
دلخواهترین جای شهر برایم میشد..
دلم یک برف سنگین میخواهد که دغدغه تعطیل شدن مدرسه تمام آرزوی همان روزم باشد..
که صدای رادیو را بلند کنم و خبر شنیدنش مرا از خود بی خود کند!
صبح تا غروب مشغول درست کردن آدمی باشم که جنسش از برف است و تمام نگرانی روزهای بعد خراب شدن و آب شدن آدم برفی ام باشد!
دلم همان روزها را میخواهد..
همان روزهای برفی ای که فاصله آرزو کردن تا برآورده شدن آرزوها آنقدر کم و شدنی بود..
می خواهم برگردم و آرزو کنم تا بزرگ نشوم و همیشه دلم برف سنگین بخواهد..
"محسن صفری"
@cafeparagraph_mag