Posts filter


نمیدونم استفاده از قید معمولا اینجا خاصیتی داره یا نه اما معمولا خداحافظی‌هایی که براشون خیال‌پردازی و برنامه‌ریزی می‌کنیم، ناگهانی‌تر از پایان‌بندی‌های دیگه زندگیمون تجربه میشن. الان که دارم مینویسم فهرست موضوعاتی که میخواستم ازشون حرف بزنم از جلوی چشمام رژه میرن. دو سه سالی بود که به بستن کانال‌ها و خداحافظی همیشگی از وب فارسی و نوشتن به زبان دیگه و در بستر دیگه فکر میکردم. اما فهرست منبرهایی که میخواستم برم تمومی نداشت. از لذت انتزاعی و نوشتن درباره سینما و موسیقی و ادبیات و زیست‌شناسی و تکامل بگیر تا تعریف کردن خاطرات بزرگ شدن تو مدرسه مذهبی و مدیر مادرقحبش آقای صدر دوست داشتم که بنویسم. نشد چون فکر هر باره تصمیم‌گیری اینکه الان خط آخر بنویسم که بخونی باشه یا نه در بلند مدت فلج‌کننده بود.

در کنار فهرست هزار منبر نرفته، از فهرست‌های دیگه هم میشه حرف زد.از فهرست دوستای دل انگیز و ارزشمندی که اینجا پیدا کردم و ازشون یاد گرفتم و از معاشرت باهاشون لذت بردم. تا فهرست آدم‌هایی که نوشته‌های اینجا رو دوست داشتن و نوشتنشون رو مفید میدونستن. و یا حتی فهرست پیام‌هایی که تو @shitmindset جواب داده شد یا فهرست کتاب‌هایی که همیشه دوست داشتم تو جیره کتاب بذارم اما نشد. یا فهرست کسایی که به @andromedian021 پیام دادن اما نشد اونطور که شایسته هست پاسخ بدم. خلاصه به بزرگی خودتون ببخشید.

مهر ماه امسال میشه یک سال که با کمی تخفیف تقریبا هر روز بین هزار تا دو هزار کلمه نوشته‌ام. تجربه ویژه‌ای بوده برام. خودم برای خودم هر روز صبح نوشتم. این لذت بخش‌ترین تجربه نوشتن بوده برام. چون وبلاگ‌پرسن نبودم با فیسبوک شروع کردم. توییتر رو هم آزمودم و به تلگرام ختم شد. تلگرام از دوتای دیگه جالب‌تر بودن. ولی نتیجه این تصمیم شد که برای همیشه از وب فارسی خداحافظی کنم. هر چند که به فارسی نوشتن، حتی اگر فقط خودم برای خودم بنویسم، تا همیشه برام شیرین خواهد بود.

یادمه روزی که این کانال رو شروع کردم یکی از افسرده‌ترین روزهای زندگیم بود. اون پایین مایینا بودم. و الان اون بالا مالاها. خوشبخت‌تر از همیشه. خوشحال‌تر از همیشه. و بیشتر از همیشه عاشق زیستن در این دنیای سراسر گوه گرفته. میدونم سهم زیادی از شادی امروزم رو مدیون شراب زندگانیم هستم. اما دیدن این مسیر هم خالی از لذت نیست. کم نیستن بچه‌هایی که از قدیم ندیم‌ها اینجارو میخوندن. و از بین اون‌ها باز هم کم نبودن آدمایی که حالشون بهتر از قبل بود. خواستم بگم خوشحالم که با هم بهتر از دیروزیم.

خب همین متن پاره پوره خداحافظی هم داره به درازا کشیده میشه که دیگه بسه دیگه. یادتون نره مراقب خودتون و قشنگیاتون باشید که چی؟ احسنت. که تا در نگری گل خاک شدست و سبزه خاشاک شدست.

تا همیشه...

ارادتمند
آندرومدا

پی‌نوشت: پیام‌های خداحافظیتون رو یادگاری نگه میدارم. اگر این پیام رو تو کانالتون فرستادین هم مطمئن باشید هرازگاهی میخونمتون.

پی‌نوشت دو: خوب خوبم. کسی منو نگرفته. کسی تهدید نکرده. هیچ اتفاقی نیوفتاده به این سوی قبله.




ما سرانجام شبی
مست و مدهوش و کمی ژولیده
با بدن‌های به خون غلتیده
بر مزار نجس و نحس شما می‌رقصیم


به احترام همه تغییراتی که داشتی باید صبر کنی تا بقیه زحماتت هم نتیجه بده.

@benevisamkebekhooni


شما بچه‌های المپیاد جهانی رو یه نگاه بنداز. ریاضی و کامپیوتر رو معمولا چینی‌ها درو میکنن میرن. مقایسه کن با برندگان فیلدز و نوبل و آبل و تورینگ. خب چی شدن اون بچه‌های المپیادی آسیای شرقی؟ چرا جایزه‌های مهم رو اون بچه‌هایی که معدلاشون بیسته و شیش تا ساز بلدن و به چهار زبان زنده دنیا از پونزده سالگی حرف‌میزنن نمیبرن؟ میبینی؟ انگار یه چیزی این وسط میلنگه. بزرگ‌ترین آهنگ‌سازای زنده دنیا اونایی نیستن که تو ده سالگی به پیانو و ویولون مسلط شدن. Leading Figure های دنیای علم معمولا اونایی نیستن که همه بیستارو درو تو مدرسه و دانشگاه درو کردن.

یکیش میشه ادوارد ویلسون که تو جنگلای می‌سی‌سی‌پی دنبال مار و مورچه میگشت و شد از مهم‌ترین چهره‌های زیست‌شناسی قرن گذشته، خیلیاشون هم میشن همین بچه‌های آسیای شرقی و هندی که تو دوره کارشناسی رزومشون دهن پر کنه.

یکی میشه تیرسن، آرنالدز یا زیمر که وزنه‌های زنده دنیای موسیقی عصر خودشون محسوب میشن. خیلیا دیگه هم میشن همین آسیایی‌هایی که تو یوتیوب کلی فالوئر دارن.

یکی میشه جان نش که مقاله کمتر از پنج صفحه‌ای دوره دکتراش جایزه نوبل میبره. یکی هم میشه رنگ و وارنگ مدالیست‌‌های مختلف المپیاد.

خب پس اونا چی میشن؟ هیچی اونا تهش معلم‌های خوبی برای مدرسه و دانشگاه میشن. فرق دوییدن برای رسیدن به خواسته‌های مامان بابا و دوییدن و رسیدن به خواسته‌های خودت خروجیش اینجوری میزنه بیرون.

دقیق‌تر بگم، اونجا که شور و اشتیاق جاودانه تو سینه آدم خفه میشه و جاش رو "آنچه خوب استِ مامان بابا" میگیره و از یه جایی به بعد تو تصمیم‌ میگیری که دو سه دهه آینده زندگیت رو صرف این کنی که پوزیشن‌های دهن پرکن رو یکی پس از دیگری فتح کنی. تهش خسته میشی، شاید هم شکسته، و اون موقع اگر چه میتونی باز هم بقیه راه رو برای خودت زندگی کنی اما کوه خشمی. از خودت و اونایی که برای زندگیت اختیارداری کردن جوری‌ که تو فکر کنی که این تویی که داری اون انتخاب رو میکنی.

اول آدما شروع میکنن به زور بیشتر زدن. نمیشه. باز زور میزنن. باز نمیشه. بعد شروع میکنن سرزنش کردن خودشون. بعد ناامید میشن. بعد از خودشون کلی خشم بالا میارن. غالبا هم نمیفهمن که یکی دیگه بوده که بهشون گفته این راهو باید بری و این انتخاب خودشون نبوده. و این نفرت از خودشون به روی مردم جهان اطرافشون بالا آورده میشه.

اینه که یه معلمی رو می‌بینی که دانش‌آموزاشو تحقیر می‌کنه سر اینکه بچه کتابشو جا گذاشته.

یا یه پزشکی رو می‌بینی که بیمارش رو تحقیر می‌کنه و تشخیص و تجویزش رو برای بیمار به زبان او توضیح نمیده.

یا پدری رو می‌بینی که با زن و بچش تحقیرآمیز می‌شینه و دائم منت میذاره که ما فلان بودیم و اگر امکانات شمارو داشتیم بهمان می‌شدیم.

همه اینا آدمایین که یه روزی دنبال آرزوهای خودشون نرفتن. به اشتباه آرزوهای یکی دیگه رو دنبال کردن و بعد از نرسیدن بهش سرخورده شدن و حالا اون خشم از سرخوردگی رو سر جهان پیرامونشون خالی میکنن.

نتیجه اخلاقی قصه اینکه ببین کی هستی و چی میخوای از جون زندگیت و بعد بدو دنبالش. صدی نود و نه کسانی که این نوشته رو می‌خونن نه می‌دونن کی‌ان نه می‌دونن آرزوی "خودشون" چیه. هرچند که آرزوی "دیگری" رو جوری حفظن که فکر میکنن ماموریت خودشون تو زندگی همینه. که ما شرقی‌ها خداوندگاران زندگی برای نگاه دیگرانیم.

@benevisamkebekhooni


اسلاوی ژیژک از عشق میگه.

@benevisamkebekhooni


آدم سالم سرش تو کار خودشه. تو دنیای ساینس یا هنر یه جزایری از علاقه‌ها داره که صب تا شبش با اون مشغوله. با کتاباش حال میکنه. با مقاله‌هاش حال میکنه. با فیلماش، نقاشی‌هاش و موسیقی‌هاش وقت میگذرونه. با طبیعت حال می‌کنه و روزشو شب می‌کنه. آدم مریض و مشکل‌دار دیگرانو انگول می‌کنه. هی به اون حسودی می‌کنه. هی تو زندگی اون دخالت می‌کنه. هی واسه اون خط و نشون میکشه. هی زندگی دیگران رو محاسبه می‌کنه. هی سرش تو زندگی این و اونه. هی خودشو با بقیه مقایسه می‌کنه. هی می‌خواد حال فلانیو بگیره. هی درگیر نظر دیگرانه. هی پیگیر دنیای دیگرانه. خودش خالی از یه دنیای خودساخته‌ست. و از این فقدان رنج میبره. در نتیجه خودش رو با دیگران سرگرم می‌کنه. #لذت_انتزاعی ملات خوبیه برای ساختن دنیای خودمون. برای وقت گذروندن و پر کردن تنهایی. بعدا بیشتر میگم ازش.

@benevisamkebekhooni


ما هم اولش دوست داشتیم که فکر کنیم رابطه آقا ماشالا و خانم دکتر رجبی خیلی خواهر برادری و حسنه‌ست و فقط باهم بازی میکنن. ولی اینطور نبود. مخصوصا اونجا که انگور از احساسات پاک من سواستفاده میکرد و میومد میچسبید و خودشو میمالوند به من و لیسم میزد. تا اینکه فهمیدیم گربه‌ها هم برده و بنده هورمون‌های جنسیشون هستن.

خلاصه که چو پیراهن شوم آسوده خاطر
گَرَش همچون قبا گیرم در آغوش

#رفتارشناسی_پستانداران_نرم_و_مهربان

@benevisamkebekhooni


ببین چقدر بزرگ شدی انگور. اون موقع که قد کف دست بودی و تو خیابون بعد جراحت‌های سنگینی که تن نحیفت دید، با این حال خواستی که زندگی کنی. یادته؟ معلومه که یادته. هنوز یه سال نشده. منو یاد خودم میندازی. اون روزی داشتم میگفتم چقد سگ جونی تو. خودمو میگفتم. پرسید چطور؟ گفتم فکر نمیکردم دووم بیارم. هنوز دوست دارم پسر بچه کوچولویی که اون شب داشت گریه میکرد رو بغل کنم و بگم چیزی نیست سی سال صبر کنی درست میشه. مارا به سگ جانی خود این گمان نبود. گفت چی تورو وصل کرده به زندگی؟ گفتم نمیدونم. شاید اینکه ببینم بعدش چی میشه. گف تو خیلی پیگیری. گفتم اینو خوب میدونم. کسی هم فکر نمیکرد انگور بمونه. ولی موند و الان جوری میدوعه و مثه بز کوهی از پرده و مبلا بالا میره انگار نه انگار که به مو رسیده بود. گف انگیزشیش نکن حالا. گفتم دارم دست و پا زدنه رو میگم. خود خود دست و پا زدن برای موندن. حتی یه وقتا اون لحظه نمیدونی به چی بندی و برای چی زنده‌ای. بعدا که میگذره برمیگردی و یه معنایی بهش میدی وقتی داری میریزیش تو ظرف کلمه. بعد همه میگن عا پس قصه تو این بود. ولی خودت میدونی اون لحظه به هیچی جز یه شب دیگه دووم آوردن فکر نمیکردی. گف میشکنه آدم. پیر میشه تا بشه. گفتم آخه سختش اینه که یقه هیچکسو جز خودت نمیتونی بگیری. نداری که بگیری. ته تهش میرسی به خودت. شاکی و عصبانی. بعد باید بذاری بگذره تا باهاش کنار بیای. مرده رو که خاک میکنن دو روز بعد بهش سر میزنن. یه هفته بعد چهل روز بعد یه سال بعد. مرده‌ای که تا زنده بود هر روز صداشو میشنیدن. کنار اومدن پیر میکنه. ولی شفا میده. گف هوم.

@benevisamkebekhooni


- اگه من پارت کنم بازم دوسم داری؟ بازم میتونم برات لوس شم؟ بازم نازمو‌ میکشی؟ بازم قربونم میری؟ بازم برای خوشحالیم هر کاری بتونی میکنی؟

+ بله. معلومه.

- اگه گلدونتو شکستم چی؟

+ فدای سرت.

- اگه خواب بودی پریدم روت چی؟

+ اگه انگشتای صورتیت چیزیشون نشه اشکالی نداره.

- وسط جلسه بیام زل بزنم تو دوربین چی؟

+ اصن بدون تو شروعش نمیکنیم. همه برات بال بال میزنن.

- اگه تو جمع ازت خواستم بلند بگی میو چی؟

+ من که در خلوت خاصم خبر از عامم نیست. میو.

- پس گفتی که دوسم داری؟

+ هوم.

- بغلم کن.

+ بدو بیا.

#رفتارشناسی_پستانداران_نرم_و_مهربان

@benevisamkebekhooni


پای تلفن بودیم که داشتم بهش میگفتم تا زمانی که تو مرحله دیت و بریم چایی بخوریمه با هرکسی قابل مقایسس. ظاهرش باطنش مدرکش همه چیش. میتونی بذاری رو میز بگی کیس شماره ۱ اینطوری ولی کیس شماره ۲ اونطوری. حالا کدومش. ولی وقتی آب و خاک باهم قاطی شدن یه تجربه ویژه خلق میشه که برای خودش هویت جدا داره و غیرقابل مقایسس. از اون مرحله به بعد دیگه نمیتونی بگی ازین خوشگل‌تر از این پولدارتر ازین خوش‌اخلاق‌تر اگه بود چی؟ تونستنش که میتونی بگی. خیلیا میگن. ولی این بی‌احترامی به اون تجربه خلق شدست. تصمیمتو اولش بگیر. حالا اول یکی با یه دیت جمع میشه اول یکی دیگه شیش ماه یه سال طول میکشه. ولی وقتی تصمیمتو گرفتی و باز مقایسه کردی بدون داستان خودتی نه اون.

@benevisamkebekhooni


Kajxgjzkahei2o2vrbkxhzbak (adj.)

در زبان ماندارین به کسی میگن که داره با خودش فکر میکنه کاش دنیای دیگری هم باشه نه برای اینکه آرزوهای برباد رفته من رو براورده کنه، که فقط باشه که من به عاشق تو بودن ادامه بدم.

@benevisamkebekhooni


اصن اکس احمق باید باشه تا تو قدر رابطتو بدونی یه وقت فکر نکنی همه همینن.

@benevisamkebekhooni


وقتی به سرنوشت نهایی همه‌چیز نگاه می‌کنی، فایده‌ای در اینهمه جنجال نمی‌بینی.

از آمدن و رفتن ما سودی کو؟
وز تار امید عمر ما پودی کو؟
چندین سر و پای نازنینان جهان
می‌سوزد و خاک می‌شود دودی کو؟

غمت نباشه.

@benevisamkebekhooni


گرامیان یادگرفتن چگونه زیستن و تصمیم‌گیری در ابهام برای زندگی لازمه. ابهام رو به عنوان بخشی از پکیج زندگی بپذیرید. تا شیراز میخوای بری که لازم نیست جاده رو ببینی. صد متر از هزار کیلومتر راه جلوت رو ببینی کافیه.

بذار اصن خیالتو راحت کنم. نه هیچ تضمینی نیست که با پارتنرت تا ابد زندگی کنی.

نه هیچ تضمینی نیست که دوستت رازت رو برملا نکنه.

نه هیچ تضمینی نیست فرد مورد احترامت سورپرایزت نکنه.

نه هیچ تضمینی نیست که قراردادی که امضا کردی جاییش نلغزه.

نه هیچ تضمینی نیست که از دانشگاه اخراج نشی.

نه هیچ تضمینی نیست که رئیست سر قولش بمونه.

نه هیچ تضمینی نیست که سفارت ریجکتت نکنه‌.

نه هیچ تضمینی نیست که هم اتاقیت دست تو کیفت نکنه.

نه هیچ تضمینی نیست که اینکار جواب بده.

نه هیچ تضمینی نیست که والدینت زیرابی نرفته باشن.

نه هیچ تضمینی نیست که از اعتمادت سو استفاده نشه‌.

نه هیچ تضمینی نیست که بعد از این دیداری باشه.

نه هیچ تضمینی نیست که عزیزان ما راستگو و درست کردار باشن.

نه هیچ تضمینی نیست امشب که به خواب میری فردا چشماتو باز کنی.


ولی با این حال ما اعتماد میکنیم، برنامه میریزیم و امید میبندیم، قرارداد مینویسیم و تعهد میدیم. همه این‌ها به معنای ضمانت و پشتوانه نیست. برای ابهام‌زدایی تا حد امکانه. ما میدونیم که به احتمال زیاد فردا هم زنده خواهیم بود. ما میدونیم که به احتمال زیاد عزیزان ما به اعتماد ما خیانت نخواهند کرد. ما میدونیم که به احتمال زیاد قرارداد از کشوی میز بیرون نخواهد اومد. ما میدونیم که به احتمال زیاد تصادف نخواهیم کرد. ما میدونیم که به احتمال زیاد ویزا خواهیم گرفت. ما میدونیم که به احتمال زیاد مشکلی پیش نخواهد اومد. ولی همین که تضمین‌زدایی و پرهیز از قطعیت، جایی برای پیش‌آمدهای غیرقابل پیش‌بینی باز میذاره و این هزینه اون پیش‌آمد رو تا اندازه زیادی کم میکنه و امکان مواجهه با واقعیت رو میده بهت. زمان بازیابی رو هم کم میکنه. از طرفی به ما جرات و جسارت تصمیم‌گیری‌های بیشتر و سریع‌تر رو هم میده. و در نهایت این ماییم که یاد میگیریم در کوران برف به راهمون ادامه بدیم.

@benevisamkebekhooni


آخه بحث اینه که تو دل و قلوه دادنایی که داری به چشماش نگاه میکنی و موهاشو میزنی پشت گوششو و پیشونیشو میبوسی که احساس یکی شدن و یکی بودن که سهله. اون موقع که دارین حرف میزنین و از دستش عصبانی‌ و ناراحتی همچنان این حسو داشته باشی شرطه. که فکر نکنی مقابلته. که همون لحظه اونو خود خودت بدونی و دنبال راه‌حل و حرف‌زدن و شنیدن باشی. اون موقع فکر کنی که این عزیزدلته. اون موقع دستاشو بگیری و بگی من میخوام تورو بشنوم. وقتی گردنشو بوسیدی بهش بگی "حتما برام توضیح بده چرا ناراحتی از من. منم ناراحتیمو میگم. فقط قبل همه این حرفا میخوام بدونی که من هیچوقت نمیخوام که تورو ناراحت کنم و میدونم توام همینطوری با من" بردی. وقتی تو بحث و مشاجره قوانین رابطه رو زیر پا نذاری بردی. وقتی میدونی اون به خوبی تو به کلمه مسلط نیست و کمکش کنی تا منظورش رو برسونه و احساسش ابراز بشه بردی. وقتی همون موقع تو سرت باشه که تو بحث چیزی به اسم برد و باخت نداریم اگه اون ببازه توام باختی مهمه. تو بوجی موجی و بگو بخند که همه فکر میکنن چقد طرفو میخوان. چاییمون یخ کرد ولی مهم بود بگم.

@benevisamkebekhooni


برای مدیریت تغییر درسته همه چی با دیدن شروع میشه ولی مهمه بدونی که این دیدن یه رونده نه رویداد. یهو جیرینگی نمیگی عا پس این بود!

اول یه چیزی دردت میاره. میتونی نادیده بگیریش. مثل خیلی از رنج‌هایی که میکشیم. ولی اگه خیلی آزارت بده تازه دیدن رنج شروع شده. در واقع این همون مرحله‌ایه که مشکل و رنج رو گردن میگیری و مسئولیت حلش رو عهده‌دار میشی.

بعد میگردی میگردی میگردی تا مصادیقش رو پیدا کنی. تو همین گشتن و کندو کاو که ماه‌ها شاید سال‌ها طول بکشه، راه حلشم خودت پیدا میکنی. نیاز نیست کسی بهت بگه برو فلان کارو کن. یا متخصص میشی برای حلش یا میری پیش یه متخصص و با کمکش کشف میکنی که چه کنی بهتره.

همه اینا بخشی از روند دیدن هست. تو میبینی و انکار نمیکنی. تو میبینی و فرافکنی نمیکنی رو این و اون. میبینی و گردن میگیری. میبینی و مصداق‌یابی میکنی.

@benevisamkebekhooni


حالا کاری با این ندارم که حداقل بیست سی سالی باید دور خورشید بچرخی تا بفهمی تازه همونی هم که فکر میکنی خوشحالت میکنه، در واقع تورو خوشحال نمیکنه، اونی رو خوشحال میکنه که شادی رو تعریف کرده اولین بار برات. همونی که دستت رو گرفت و تاتی تاتی راه رفتن رو یادت داد. همونی که بهت یاد داد زرد چه رنگیه و به چی باید بگی درخت، همون هم بهت یاد داده چی موفقیته چی خوشحالیه چی مهمه و به کی باید احترام بذاری. و تو تمام این مدت داشتی دنبال خوشحالی اون میدوییدی نه خودت. میدوییدی و میرسیدی میدیدی حالت خوب نیست. که همش سراب بود. بعد تازه میپرسی که من کیم؟ چی میخوام؟ البته اگر به اندازه کافی شجاع باشی. اینجا سر خطه. همونجا که یونگ میگه زندگی از چهل سالگی تازه شروع میشه.

@benevisamkebekhooni


یادمه پدربزرگم در اوان کودکی بهم میگفت بابا خیلی از مردم حتی بلد نیستن نفس بکشن. گفتم مگه میشه؟ گفت آره کسی بهشون یاد نداده فقط از بینی نفس بکشید و سینه رو بدید جلو نه شکم. خیلی سعی کردم تمرین کنم. ولی هی یادم میرفت. چون باهاش اینطور بزرگ نشده بودم. زمین بازی که خیلی گنگ تر از نفس کشیدنه. انتزاعیه چون. هر روز یکی باید باشه بالاسرت بهت بگه ببین زمین بازی تو خوشبختیه. سر هر تصمیمی که میخوای بگیری، از تصمیمای گنده بگیر تا بی‌اهمیت تریناش، یکی هر بار باید در گوشت بگه اونی رو انتخاب کن که آرامشش بیشتره، به شادی نزدیک‌تره، کون لق دیگران و نظراتشون ببین خودت چی دوست داری، کدوم خوشحالت میکنه، چی بهت حال میده.

@benevisamkebekhooni


By Alan Watts

شادی دوره.

@benevisamkebekhooni

20 last posts shown.

7 841

subscribers
Channel statistics