#حکایت-شب
روزے بهلول وارد قصر هارون الرشید شد و چون مسند خلافت را خالے و بلامانع دید جلو رفته و بدون ترس و واهمه بر تخت خلیفه نشست
غلامان دربار چون آن حال بدیدند به ضرب چوب و تازیانه بهلول را از تخت پایین کشیدند
هنگامے که خلیفه وارد شد بهلول را در حالتے بهم ریخته دید که گریه مے کند
از نگهبانان سبب گریه ے او را پرسید
نگهبانان گفتند : چون در مکان مخصوص شما نشسته بود او را از آنجا دور کردیم
هارون ایشان را ملامت کرد و بهلول را دلدارے داده و نوازش نمود
بهلول گفت : من براے خود گریه نمے کنم بلکه به حال تو مے گریم
زیرا که من چند لحظه در مسند تو نشستم اینقدر صدمه دیدم و اذیت و آزار کشیدم
در این اندیشه ام که تو که یڪ عمر بر این مسند نشسته ای چه مقدار آزار خواهے کشید و صدمه خواهے دید
تو به عاقبت کار خود نمے اندیشے و در فکر کارهاے خود نیستے !!!
@barbale_din