❇️شاید، شاید و شاید شما بتوانید این تصویر زشت را تغییر دهید
✍️آذر منصوری
ایستگاه مترو جوانمرد قصاب پیاده شدم. (یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۳)
ساعت ۲۰ بود و معمولا در این ساعت تاکسی برای شهرستان قرچک در این ایستگاه بود. اما مسافرها می گفتند که مدتی است تاکسی ها کمتر در این ساعت تردد می کنند. اگر می دانستم ایستگاه شهرری پیاده می شدم. معمولا در این ایستگاه تا آخرین قطار مترو، ماشین سواری هست.
خسته از دو جلسه پیاپی در جبهه اصلاحات و عوض کردن دو ایستگاه شلوغ مترو در مسیر منتهی به ایستگاه جوانمرد و کلافه از گرمی هوا روی جدول کنار ایستگاه تاکسی منتظر نشستم. بعد از من سه خانم دیگر هم آمدند.
آنها جوان بودند. دو نفرشان کارمند و یک نفر هم دانشجو.
بعد از مدتی انتظار که از آمدن تاکسی ناامید شدیم گفتم :«بچه ها من می خواهم اسنپ بگیرم شما هم اگر هم مسیرید بیایید با هم برویم.»
آنها هم بلافاصله قبول کردند و بعد از درخواست با فاصله چند دقیقه پراید سفید رنگی به درخواست من جواب داد و ماشین آمد.
سوار شدیم.
من جلو نشستم و آنها در صندلی عقب.
کرایه را پرداخت کرده بودم.
در میانه راه یکی از آنها گفت: «خانم بی زحمت شماره حساب بدهید تا من سهم خودم را پرداخت کنم. »
از من انکار و از او اصرار!
در نهایت شماره حساب را دادم و بعد از انجام عملیات بانکی گفت: «به نام آذر منصوری درسته؟!»
گفتم: «بله»
گفت: «شما همان آذر منصوری هستید؟»
گفتم نمی دانم منظورتان کدام آذر منصوری است؟
گفت : «همان رئیس جبهه اصلاحات»
گفتم :«بله»
بعد ادامه داد: «دیدم چهره تان آشنا است، اما با خودم گفتم مگر اینها هم مترو و تاکسی سوار می شوند؟!»
گفتم: «تعجب نکنید این مسیر همیشگی من است. »
آن دو خانم دیگر هم که تعجب کرده بودند همین جملات را به اشکال دیگری تکرار کردند.
راننده هم که با شنیدن این حرفها خودش را بیشتر جمع و جور می کرد، به تعارف افتاد که: «خانم منصوری قابلی ندارد و میهمان من باشید و ...»
خلاصه آنکه آن دو خانم جوان دیگر هم با اصرار شماره حساب را که دیدند سهمشان را پرداخت کردند. از راننده خواستم برای آنکه دخترها هم کمتر اذیت بشوند از داخل شهر برود که هر کدام با فاصله کمتری از منزلشان پیاده شوند.
نزدیک ساعت ۲۱ بود و من به مقصد رسیده بودم.
این اتفاق مکرر و به اشکال مختلف برای من تکرار می شود.
آنها انتظار دارند که من هم مانند بسیاری از مسئولین دیگر کشور راننده شخصی داشته باشم و طوری تردد کنم که آب از آب تکان نخورد. زمستان با ماشین های گرم و لابد تابستان هم با ماشین های سرد.
اما من این راه را انتخاب کرده ام و معتقدم باید این تصویر از ذهن جامعه ایران پاک شود که هر کسی که در این کشور به مسئولیتی می رسد باید خوان نعمت برایش پهن باشد.
شاید و شاید بی دلیل نیست که زمان انتخابات و تقسیم پست ها شاهد رفتارهای عجیب و غریب از نوع مجاهدان روز جمعه و شنبه و ... هستیم.
لابد اینجا خوان نعمت پهن است و باید هم شیفتگان به خدمت صف بکشند و رزومه به دست خود را به این و آن برسانند.
بی دلیل نیست که مردم عادی کشورمان وقتی فلان وزیر و وکیل برخی کشورها را می بینند که مانند مردم عادی زندگی می کنند، انگشت حیرت به دهان می گیرند که مگر می شود؟
این تصویر زشت و ناخوشایند باید در کشور ما نیز اصلاح شود.
به دکتر مسعود پزشکیان رئیس جمهور دولت چهاردهم ایران هم گفتم: شاید, شاید و شاید شما به عنوان رئیس جمهور بتوانید این تصویر را عوض کنید.
@azarmansouri