Forward from: زائر خاکستری
سالها پیش یک روز چند قوطی رنگ گرفته بودم تا در و پنجره های خانه را رنگ کنم. در راه برگشت، در خیابان یک دعوا رخ داده بود؛ دو پسر اوباش با یک راننده ی مرد نسبتاً جوان. مردم زیادی جمع شده بودند و تنها کاری که می کردند آن بود که راننده را ترغیب به ترک آن محل می کردند.راننده به دلیل غرورش حاضر به ترک صحنه نبود و زورش هم به آن اوباش ها نمی رسید؛ دو دو تا چهاتایی کردم و دیدم زورم به اوباش ها نمی رسد؛ از طرفی هم می ترسیدم که وسط دعوا، قوطی های رنگ هم از دستم برود. گفتم زورم نمی رسد و تکلیفی ندارم. وجدانم این توجیه ها را قبول نمی کرد اما بی وجدانی ام بر وجدانم چیره شد...
سالهاست وقتی رنگ در و پنجره خانه را می بینم، شرمنده می شوم، وقتی از آن محل می گذرم شرمنده می شوم، وقتی ماشین رنو می بینم شرمنده می شوم؛ این اتفاق از تلخ ترین خاطرات گذشته ام هست...
اما امروز ناگهان دیدم چندان هم تغییر نکرده ام؛ یک جا حقی را می بینم و می خواهم دفاع کنم، از آینده ام می ترسم؛ از اینکه زورم نرسد می ترسم؛ از اینکه داشته هایم را از دست بدهم می ترسم. هنوز قوطی های رنگ در دستم هست. قوطی های رنگ... ترس از برچسب خوردن و متحجر نامیده شدن، قوطی های رنگ ترس از ...
آیا روزی وجدانم از زیر این رنگ ها، بیرون خواهد آمد؟
اگر این آرزو دست نیافتنی باشد، دست کم باید به جایی برسم که زبان به نکوهش مردانی که تن برهنه ی خود را آماج طوفان حقایق قرار داده اند نگشایم
@tashir
سالهاست وقتی رنگ در و پنجره خانه را می بینم، شرمنده می شوم، وقتی از آن محل می گذرم شرمنده می شوم، وقتی ماشین رنو می بینم شرمنده می شوم؛ این اتفاق از تلخ ترین خاطرات گذشته ام هست...
اما امروز ناگهان دیدم چندان هم تغییر نکرده ام؛ یک جا حقی را می بینم و می خواهم دفاع کنم، از آینده ام می ترسم؛ از اینکه زورم نرسد می ترسم؛ از اینکه داشته هایم را از دست بدهم می ترسم. هنوز قوطی های رنگ در دستم هست. قوطی های رنگ... ترس از برچسب خوردن و متحجر نامیده شدن، قوطی های رنگ ترس از ...
آیا روزی وجدانم از زیر این رنگ ها، بیرون خواهد آمد؟
اگر این آرزو دست نیافتنی باشد، دست کم باید به جایی برسم که زبان به نکوهش مردانی که تن برهنه ی خود را آماج طوفان حقایق قرار داده اند نگشایم
@tashir