ماهیت واقعی رویارویی صفوی- عثمانی، هیچکدام از این برداشتهای امروزی از قبیل؛ رویارویی ایران و انیران، ایران و غیر ایران، ایران فارس شیعی با تُرکیۀ تُرک عثمانی نبوده است. ماهیت واقعی این رویارویی، عصیان اهل طریقت علوی تُرک علیه حاکمیت شریعتمدار سُنی تُرک بوده است. دیوان تُرکی منسوب به اسماعیل خطایی، بهترین نشانه و نماد این رویاروییاست. این رویارویی در سرزمینهای شرقی خلافت عثمانی و در میان ایلها و طوایف سرکشی آغاز شد که نمیتوانستند به قید و بند حکومت شرعی خلیفۀ عثمانی تن در دهند. جنبش موسوم به قیزیلباشیه، نه اول این ماجرا بود و نه آخر آن، بلکه گروه موسوم به قیزیلباشیه، یکی از جریانهای علوی و طریقتچی در آناتولی بودند که از قضا شانس و سرگذشتی متفاوت از سایر هممسلکان خود یافتند. آنها توانستند با پشتیبانی مسیحیان بهویژه ارامنه و گردآوری طرفداران در آذربایجان و عبور از آن به مرکز ایران، ضمن فرار از زیر لوا و اقتدار خلافت سُنی- تُرکی عثمانی، موفق به بینانگذاری یک دولت به ظاهر شیعی شوند که در واقع مجری آمال اروپای مسیحی بود.
بنابراین صفویه دو دورۀ مختلف و کاملاً متفاوت دارد؛ 1. دورۀ عصیان و جنبش. 2. دورۀ تأسیس دولت. در دورۀ اول رویکرد قیزیلباشان در رابطه با دولت و خلیفۀ عثمانی، شورش و ستیز است اما در دورۀ دوم، این روح شورش و ستیز نظامی تا حد زیادی کنار گذاشته میشود و ورثۀ اسماعیل درمییابند که دولتمداری با جنگ دائم غیر ممکن است و به همین سبب دورۀ سَیّاسی، کنار آمدن ناگزیر با دولت معظم عثمانی را آغاز میکنند اما همواره در کار کینهپروری علیه آن. در عین حال در هیچیک از این دو دوره، نه ایران و تُرکیهای وجود دارد و نه دعوا دعوای تُرک و تاجیک است. بلکه دورۀ اول؛ دورۀ رویارویی بین تُرکهای شیعه با دولت تُرک سنیاست که از قضا بیشترشان اتباع این دولت بودهاند. دورۀ دوم؛ دورۀ تأسیس یک دولت به ظاهر شیعه در کنار دولت سنی- تُرکی و دشمنی با آن تا حد امکان و کنار آمدن ناگزیر با آن. به بیانی دیگر؛ رویارویی صفویان با دولت عثمانی در دورۀ اول رویایی صِرف نظامی بین تُرکهای شیعه و تُرکهای سنیاست اما رویارویی در دورۀ دوم هم به رویارویی فکری- فرهنگی و سیاسی- عقیدتی تبدیل میشود و هم هویت تُرکی- شیعی (علویگری) صفویه بهتدریج تضعیف و صفویه عملاً تبدیل به سنگر مسیحیت به هدایت ارامنه، در پشت جبهۀ عثمانی تبدیل میشود. اصفهان دورۀ صفوی، جولانگاه ارامنه، یهودیان و مسیحیان ارویاییاست. اکثر مطلق آثار دورۀ صفوی، از جمله کاروانسراها ساختۀ اروپائیان است. تمامی پرترههای موجود از شاهان صفوی توسط اروپائیان نقاشی شده است و شواهد بسیار دیگر.
با توجه به این واقعیتهای تاریخی، کسانی که امروز به دنبال افروختن آتش دشنمی بین ایران و تُرکیه هستند و دامن این خصومت و کینۀ کور را به روابط بین دو آذربایجان نیز میکشانند، دانسته یا نادانسته، از سویی دچار قرائت اشتباه از تاریخند و از سوی دیگر با بینشی نادرستتر میخواهند این قرائت نادرست را به زمان حال و اکنون تحمیل کنند. آنها دقیقاً به همان راهی میروند که هدف صلیبیون در دورۀ صفوی بود، یعنی دشمنی بین جوامع و دولتهای مسلمان که امروزه به صورت دشمنی ملی ایرانیان با تُرکها و عربها بازتعریف میشود. ریشۀ اصلی تمامی این ماجرا، بینش و فهم شعوبیاست. در فهم کج و معوج شعوبی از صفویه، هویت تُرکی و شیعی صفویه، بهکلی زدوده شده، هویت شعوبی (قومگرایی پارسی+تشیع) به جای آن نهاده میشود.
حدود یک قرن است که بینش و درک شعوبی از ایران و جهان، به ایدئولوژی و اپیستمۀ رسمی دولت و حکومت در ایران و کارخانۀ تولید کینه و خصومت تبدیل شده است. کینه و خصومتی که بازوی اجرایی آن همواره لُمپنها هستند که گاهی از کنترل خارج میشوند. درونمایۀ اصلی اپیستمۀ شعوبی، «ما و دشمنان ما»ست. در فهم شعوبی، هر آنچه که خارج از دایرۀ «ما» قرار دارد، دشمن ماست. بنابراین از منظر فهم شعوبی، نهتنها تمامی ممالک و ملل همسایه، هر یک به نوعی دشمن این «ما» هستند، بلکه حتی ایرانیانی نیز که نمیخواهند در دایرۀ این «ما» قرار بگیرند، خائن و مجرم هستند و به سختی باید تنبیه شوند. عامل اصلی انزوا و فلاکت ایران، دقیقاً همین اپیستمۀ شعوبیاست.
*انتشار مقاله در راستای گردش آزاد اطلاعات و تضارب آرا بوده، الزاماً منعکس کننده نظرات رسانه آراز نیوز نیست.
🔗 @ArazNews