"طناب روسی "
طناب روسی مچ دستهای حسن را بد جوری بریده بود .اما برادر کوچکش درد می کشید و گریه می کرد.هر چقدر دلداریش می دادند که : نترس امروز عاشوراست .به احترام این روز عزیز کسی رو اعدام نمی کنند.فردا هم خدا کریمه مجاهدین بر می گردند و تبریز آزاد میشه.ما زنده میمونیم نترس.اما پسرک آروم نمی شد و چشم از زخمهای دست برادرش بر نمی داشت.انگار سوزش زخمها در جانش می ریخت و درد را کاملا احساس می کرد.
آدمی قبل از مرگ احساس عجیبی دارد.به همه چیز برای نجات خود امید می بندد. گوش به زنگ حرفی ،صدایی می ماند تا اندک نور امیدی به دنیای تاریک درونش بتاباند.صدای عزاداری هیئت های تبریز از دور می آمد و دلهای زندانیان را آروم می کرد.امیدوار بودند عزاداران و کفن پوشان حالا که دستشان به شمر و یزید ملعون نمی رسد، برای دفاع از این مظلومان در دسترس با قمه و شمشیر به جان قشون روس بیوفتند و آنها را از چنگال دشمن نجات دهند.اما قدیر بر اساس غریزه ی ترس از مرگ در دلش شرط گذاشته بود اگر پیرمردی که عمامه از سرش برداشته زنجیر برگردنش بسته اند ،بگوید که آرام باشد و نترسد آرام خواهد شد ولی مطمئن نبود نترسد. ثقه الاسلام را از دیشب آنقدر کتک زده و بر روی زمین کشیده بودند و آزارش داده بودند که نای حرف زدن نداشت.
تمام حواس قدیر به پیر مرد بود و صدای "شاخسی واخسی" که از درزهای در و دیوار به محبس نشت می کرد و اندکی از نگرانی گرفتاران می کاست.
همنوا با صدایی که به زندان درز می کرد ،شیخ سلیم زیر لب حسینیم وای،حسینیم وای می گفت وثقه الاسلام سر پر شورش را به چپ و راست حرکت می داد و اشک محاسنش را خیس کرده بود.باورش نمی شد قشون دشمن برای سرکوبی مشروطه خواهان تبریز را تصرف کرده و حالا مجاهدانش را اعدام می کند.بیشتر دلش به حال پسران بی گناه علی مسیو می سوخت که به جای پدر اعدام می شدند.
قدیر دو شب بود که نخوابیده بود و حالا نوای آرام حسنیم وای حسنیم وای مانند لالایی چشمان خسته اش را به خلسه ای غریب می برد.
یک سو جماعت اشقیا و یک طرف مظلومانی در غل و زنجیر. تشنه و بی پناه .جماعت عزاداران و کفن پوشان تبریز را می دید که از محله خیابان با قمه و شمشیر یا حسین گویان به جان سربازان روس افتاده اند و چیزی نمانده تبریز آزاد شود.پدر شیری را که در تعزیه می گرداندند به جان جلادان روس انداخته و ستار خان مدام شلیک می کند.
ناگهان با صدای افسر روسی از خواب پرید.
ثقه الاسلام را با وضعی توهین آمیز روی زمین می کشیدند.ضیاالعلما می گفت:برادران خوش به حال شما که روز عاشورا در راه وطن به دیدار حق می روید. نترسید .مرد که از مرگ نمی ترسد .
اما قدیر فقط ۱۶ سالش بود و از مرگ می ترسید.
محمد قلیخان راه می رفت و مدام زیر لب می گفت:امروز نمیریم ،فردا می میریم ،خوشا مرگ با عزت.معلوم نبود مخاطب حرفش کیه ؟بی وقفه می گفت :نترس پسر نترس."تورک بالاسی قوخماز"
ولی قدیر می ترسید.از طناب روسی، از جای زخم می ترسید.
شیخ سلیم گفت:مرگ که ترس نداره پسر،سرتو بالا بگیر .نترس .
محمد ابراهیم قفقازی نگاهی به قد و قامت قدیر انداخت و شروع کرد به فحش دادن به افسر روسی.اگر "صادق الملک" خودش رو جلو ننداخته بود قنداق تفگ چیزی از صورتش باقی نمیذاشت.
قدیر داشت می لرزید.تنها چیزی که از خدا می خواست این بود که ثقه الاسلام لب باز کنه و بگه که مرگ ترسی نداره . عزادارانی که دور تا دور با لباس ها سیاه ایستاده واقعه را تماشا می کردند ساکت بودند.صدای اذان که اوج گرفت،انگار دستی نامرئی صورت زخمی ثقه الاسلام را به طرف قدیر برگرداند.زنجیرها به صدا در آمدند ،اذان تمام شد و جلاد روسی خود را بالاسر قدیر رساند.
ثقه الاسلام گفت:قدیر جان چیزی نیست فقط دو دقیقه ،فقط دو دقیقه طول می کشد.
جلاد خندید و گفت :کاری می کنم که دو ساعت طول بکشد .لذتش بیشتره.
معمولا حلقه ی طناب اعدام را طوری به گردن محکوم می اندازند که گره طناب پشت سر قرار گیرد.در این وضعییت به محض کشیدن چهار پایه از زیر پای محکوم،وزن بدن باعث می شود نخاع قطع شود و محکوم بمیرد.ولی اگر گره را زیر چانه قرار دهند،دوساعت طول می کشد تا جان از بدن محکوم خارج شود .این نوع اعدام را مرگ سیاه می گویند و محکوم با زجر غیر قابل وصفی می میرد.
منظور افسر روسی همین جان کندن و مرگ سیاه بود.
محمد ابراهیم قفقازچی چشماشو بست. نعره ای کشید و گفت:این کار رو نکن بی ناموس.اون فقط شانزده سالشه.چهار پایه ها را یکی یکی زدند و انداختند .
جلاد خطاب به جماعت تماشاگران با لحن مزخرف روسی گفت:
دیدید .تمام شد .آب از آب تکان نخورد.
از روز عاشورای سال ۱۲۹۰ شمسی تنها عکسی در تاریخ ما به امانت ماند .عکسی که در آن یاران ثقه الاسلام تبریزی در حالی که چشم از زمین برداشته به آسمان دوخته بودند، جان سپردند.نام و یادشان گرامی.درود بر روان پاک مجاهدان راه وطن.
به قلم :بابک عارفی
https://t.me/babak_arefii