آنا یوردوم سراب


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


🍀 کانال مردمی آنایوردوم سراب کانال همه سرابی ها
@DavodNaderi ارتباط با ادمین 👈

📞 واتساپ داود نادری 09125249908
❤️ لینک آنایوردوم سراب
🔹 @Anayurdumsarab  🔹
⚫️ کانال اعلامیه های ترحیم آنایوردوم سراب
@Tarhimsarab 👈

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Statistics
Posts filter


خودنمایی قله دماوند و برج میلاد از سمت فرودگاه مهرآباد
تهران زیباست اگر هوای صاف داشته باشه

🔹 @Anayurdumsarab 🔹


📸دماوند از نمای میدان آزادی

یکشنبه 9 دی

🔹 @Anayurdumsarab 🔹


🔴هشدار رئیس پلیس فتا استان آذربایجان شرقی:

🛑مراقب پیامـک های جعلی با عنوان بـروز رسـانی نــرم افزار ها باشید

🟢سرهنگ اکبر محمدجعفری:

🟩هنـگـام درج آگـهـی در سایت های واسـط، و یا نـرم افـزارهای خرید کالا در صورت دریافت پیامـک بروز رسـانی برنـامه، هوشیار بوده و هـیـچ گاه از لینـک های ارسال شده بروز رسانی انجام ندهید.

🟩جـهـت اطمینان از عدم نصب بد افزار در تنظیمات تلفن به بخش بـرنـامـه ها مراجـعـه کرده و در صورت مشاهده برنامه های هـم نـام، آنهـا را حـذف نصب کرده و سپس نرم افزارها را از مارکت های معتبر داخلی دانلود ونصب کنید.

🟩در صورتی که با موارد مجرمانه و مشکوک مواجه شدید مراتب را از طریق تماس با مرکز فوریتهای سایبری به شماره 096380 گزارش نمائید


🔺پیام تبریک پزشکیان به مناسبت آغاز سال نو میلادی

🔹رئیس جمهور در پیام‌هایی به سران کشورهایی که تولد حضرت مسیح (ع) و سال نو میلادی را جشن می‌گیرند، فرارسیدن میلاد فرخنده حضرت عیسی بن مریم «ع» و فرارسیدن سال ۲۰۲۵ را به ایشان و مردم کشورهایشان تبریک گفت.

🔹 @Anayurdumsarab 🔹


Forward from: کانال سراب
مصاحبه اختصاصی
پیج کانال سراب در اینستاگرام
با حامد واعظی فرزند مرحوم حاج میرزا علی آقا واعظی روحانی خیر و ومردمی شهرستان سراب که یاد و خاطره ایشان همیشه زنده خواهد بود


جهت مشاهده فیلم کامل به آیدی اینستاگرامی کانال سراب مراجعه فرمایید👇👇
https://www.instagram.com/reel/DENLYfHsGRI/?igsh=MW5oN2Z2bjgyYTJ1Ng==


Forward from: کانال سراب
🔴هشدار رئیس پلیس فتا استان آذربایجان شرقی:

🛑مراقب پیامـک های جعلی با عنوان بـروز رسـانی نــرم افزار ها باشید

🟢سرهنگ اکبر محمدجعفری:

🟩هنـگـام درج آگـهـی در سایت های واسـط، و یا نـرم افـزارهای خرید کالا در صورت دریافت پیامـک بروز رسـانی برنـامه، هوشیار بوده و هـیـچ گاه از لینـک های ارسال شده بروز رسانی انجام ندهید.

🟩جـهـت اطمینان از عدم نصب بد افزار در تنظیمات تلفن به بخش بـرنـامـه ها مراجـعـه کرده و در صورت مشاهده برنامه های هـم نـام، آنهـا را حـذف نصب کرده و سپس نرم افزارها را از مارکت های معتبر داخلی دانلود ونصب کنید.

🟩در صورتی که با موارد مجرمانه و مشکوک مواجه شدید مراتب را از طریق تماس با مرکز فوریتهای سایبری به شماره 096380 گزارش نمائید


🔶️فراخوان دومین جشنواره فضای مجازی نیروی زمینی ارتش منتشر شد

🔺️فراخوان دومین جشنواره فضای مجازی نیروی زمینی ارتش، با هدف جهاد همگانی تبیین ویژه تولیدات و فعالان فضای مجازي منتشر شد.

جهت کسب اطلاعات تکمیلی به کانال دومین جشنواره فضای مجازی ا.ع.س نزاجا در پیام رسان ایتا یا تلگرام به آدرس زیر مراجعه فرمایید

https://eitaa.com/jahat2nezaja
https://t.me/jahat2nezaja


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🚦کدام خودرو ها تعویض پلاک نمی شوند؟
۱، خودرو هایی که دو تیکه اند
۲، خودرو هایی که شماره شاسی و موتور آنها تیکه گذاری شده است
۳، خودرو هایی که شماره شاسی و موتور آنها سنگ گرفته ودستکوب باشند
۴، خودرو هایی که در سیستم شماره گذاری شکایت دارند یا سرقتی هستند
۵، خودرو هایی که در وضعیت ظاهری آنها اعم از کمک فنر ها و شیشه و.... تغییر ایجاد شده است.
#پلاک
#تعویض_پلاک
#شماره_گذاری
#دستکوب
#سرقت
🚔 پلیس راهنمایی و رانندگی سراب


با عرض سلام و خسته نباشید ضمن تشکر و قدردانی از زحمات استاد بزرگوار   باستحضار می‌رساند که  جذب نیرو توسط موسسه فراخوان و جذب میشه  وبهزیستی هیچ نقش وتعهدی دراین خصوص نداره


"طناب روسی "

طناب روسی مچ دستهای حسن را بد جوری بریده بود .اما برادر کوچکش درد می کشید و گریه می کرد.هر چقدر دلداریش می دادند که : نترس امروز عاشوراست .به احترام این روز عزیز کسی رو اعدام نمی کنند.فردا هم خدا کریمه مجاهدین بر می گردند و ‌تبریز آزاد میشه.ما زنده میمونیم نترس.اما پسرک آروم نمی شد و چشم از زخمهای دست برادرش بر نمی داشت.انگار سوزش زخمها در جانش می ریخت و درد را کاملا احساس می کرد.
آدمی قبل از مرگ احساس عجیبی دارد.به همه چیز  برای نجات خود امید می بندد. گوش به زنگ حرفی ،صدایی  می ماند تا اندک نور امیدی به دنیای تاریک درونش بتاباند.صدای عزاداری هیئت های تبریز از دور می آمد و دلهای زندانیان را آروم می کرد.امیدوار بودند عزاداران و کفن پوشان حالا که دستشان به شمر و یزید ملعون نمی رسد، برای دفاع از این مظلومان در دسترس با قمه و شمشیر به جان قشون روس بیوفتند و آنها را از چنگال دشمن نجات دهند.اما قدیر  بر اساس غریزه ی ترس از مرگ در دلش شرط گذاشته بود اگر پیرمردی که عمامه از سرش برداشته زنجیر برگردنش بسته اند ،بگوید که آرام باشد و نترسد آرام خواهد شد ولی مطمئن نبود نترسد. ثقه الاسلام را از دیشب آنقدر کتک زده و بر روی زمین کشیده بودند و آزارش داده بودند که نای حرف زدن نداشت.
تمام حواس قدیر به پیر مرد بود و صدای "شاخسی واخسی" که از درزهای در و دیوار به محبس نشت می کرد و اندکی از نگرانی گرفتاران می کاست.
همنوا با صدایی که به زندان درز می کرد ،شیخ سلیم زیر لب حسینیم وای،حسینیم وای می گفت وثقه الاسلام سر پر شورش را به چپ و راست حرکت می داد و اشک محاسنش را خیس کرده بود.باورش نمی شد قشون دشمن برای سرکوبی مشروطه خواهان تبریز را تصرف کرده و حالا مجاهدانش را اعدام می کند.بیشتر دلش به حال پسران  بی گناه علی مسیو می سوخت که به جای پدر اعدام می شدند.
قدیر دو شب بود که نخوابیده بود و حالا نوای آرام حسنیم وای حسنیم وای مانند لالایی چشمان خسته اش  را به خلسه ای غریب می برد.
یک سو جماعت اشقیا و یک طرف مظلومانی در غل و زنجیر. تشنه و بی پناه .جماعت عزاداران و کفن پوشان تبریز را می دید که از محله خیابان  با قمه و شمشیر یا حسین گویان به جان سربازان روس افتاده اند و چیزی نمانده تبریز آزاد شود.پدر شیری را که در تعزیه می گرداندند به جان جلادان روس انداخته و ستار خان مدام شلیک می کند.
ناگهان با صدای افسر روسی از خواب پرید.
ثقه الاسلام را با وضعی توهین آمیز روی زمین می کشیدند.ضیاالعلما می گفت:برادران خوش به حال شما که روز عاشورا در راه وطن به دیدار حق می روید. نترسید .مرد که از مرگ نمی ترسد .
اما قدیر فقط ۱۶ سالش بود و از مرگ می ترسید.
محمد قلیخان راه می رفت و مدام زیر لب می  گفت:امروز نمیریم ،فردا می میریم ،خوشا مرگ با عزت.معلوم نبود مخاطب حرفش کیه ؟بی وقفه می گفت :نترس پسر  نترس."تورک بالاسی قوخماز"
ولی قدیر می ترسید.از طناب روسی، از جای زخم می ترسید.
شیخ سلیم گفت:مرگ که ترس نداره پسر،سرتو بالا  بگیر .نترس .
محمد ابراهیم قفقازی نگاهی به قد و قامت قدیر انداخت و شروع کرد به فحش دادن به افسر روسی.اگر "صادق الملک" خودش رو جلو ننداخته بود قنداق تفگ چیزی از صورتش باقی نمیذاشت.
قدیر داشت می لرزید.تنها چیزی که از خدا می خواست این بود که ثقه الاسلام لب باز کنه و بگه که مرگ ترسی نداره . عزادارانی که دور تا دور با لباس ها سیاه ایستاده واقعه را تماشا می کردند ساکت بودند.صدای اذان که اوج گرفت،انگار  دستی نامرئی صورت زخمی ثقه الاسلام را به طرف قدیر برگرداند.زنجیرها  به صدا در آمدند ،اذان تمام شد و جلاد روسی خود را بالاسر قدیر رساند.
ثقه الاسلام گفت:قدیر جان چیزی نیست فقط دو دقیقه ،فقط دو دقیقه طول می کشد.
جلاد خندید و گفت :کاری می کنم که دو ساعت طول بکشد .لذتش بیشتره.
معمولا حلقه ی طناب اعدام را طوری به گردن محکوم می اندازند که گره طناب پشت سر قرار گیرد.در این وضعییت به محض کشیدن چهار پایه از زیر پای محکوم،وزن بدن باعث می شود نخاع قطع شود و محکوم بمیرد.ولی اگر گره را زیر چانه  قرار دهند،دوساعت طول می کشد تا جان از بدن محکوم خارج شود .این نوع اعدام را مرگ سیاه می گویند و محکوم با زجر غیر قابل وصفی می میرد.
منظور افسر روسی همین  جان کندن و مرگ سیاه بود.
محمد ابراهیم قفقازچی چشماشو بست. نعره ای کشید و گفت:این کار رو نکن بی ناموس‌.اون فقط شانزده سالشه.چهار پایه ها را یکی یکی زدند و انداختند .
جلاد خطاب به جماعت تماشاگران با لحن مزخرف روسی گفت:
دیدید .تمام شد .آب از آب تکان نخورد.
از روز عاشورای سال ۱۲۹۰ شمسی  تنها عکسی در تاریخ ما به امانت ماند .عکسی که در آن یاران ثقه الاسلام تبریزی در حالی که چشم  از زمین برداشته به آسمان دوخته بودند، جان سپردند.نام و یادشان گرامی.درود بر روان پاک  مجاهدان راه وطن.

به قلم :بابک عارفی
https://t.me/babak_arefii


اطلاعیه

ضمن تبریک به برندگان محترم محصولات ایران خودرو ( فرسوده ، فرزندآوری ، عادی) با انتخاب نمایندگی ۱٨۳۳ انواری از جوایز وهدایای نفیس این نمایندگی بهره مند شوید
۰۹۱٤۱۳۱۰۰۰۳ --- ۰۹۱۴۳۳۱۷۷۲۶ --- ۴۳۲۲۳۹۲۲  
نمایندگی ۱۸۳۳ سید مهدی انواری


سلام علیکم
جناب آقای نصیرپور نماینده محترم و بزرگوار
در چند روز اخیر اهالی ورزش در دل و گلایه ای رو از بابت افزایش بی رویه و بدون حساب و کتاب سالن‌های ورزشی خدمت شما داشتن
چرا و به چه علت جنابعالی سکوت کرده اید و آیا اقدامی اگر به صلاح ورزش سراب در این مورد داشتین چرا رسانه ای نمی‌کنید تا اهالی ورزش که در زمان انتخابات دست به دامانش شدید از ناراحتی دربیان
منتظر جواب و توضیح از نماینده محترم هستیم
با تشکر


🔺️هشدار پدرخواندهٔ هوش مصنوعی در مورد انقراض بشر

🔹️جفری هینتون: انسان‌ها در مقایسه با هوش سیستم‌های هوش مصنوعی بسیار قدرتمند مانند کودکان نوپا خواهند بود.

🔹️دولت‌ها باید برای کنترل پیشرفت هوش مصنوعی قوانین سختگیرانه وضع کنند. من فکر نمی‌کردم به این سرعت به نقطهٔ کنونی برسیم؛ گمان می‌کردم برای این کار ۲۰ سال دیگر زمان داریم.

🔹️احتمال ۱۰ تا ۲۰ درصد وجود دارد که هوش مصنوعی در ۳دههٔ آینده منجر به انقراض انسان شود. چند نمونه می‌شناسید که یک چیز باهوش‌تر توسط چیزی کم‌هوش‌تر کنترل شود؟

🔹 @Anayurdumsarab 🔹


وقتی که بزقوش گریست...🗻💔
اوچ قارداش باجیسی(قسمت دوم)
✍سلمان قهرمانی

در حالی که نگاهم به آسمان گره خورده بود، پرنده‌ای در اوج، نگاهم را دزدید. عقابی خاکستری با بال‌هایی گشوده، درست بالای قله، آرام و با وقار دور می‌زد، گویی پروانه‌ای که با اشتیاقی ناگفته به دور شمع می‌چرخد. کم‌کم ارتفاعش را کم کرد و در نهایت، با تمام توان به سوی زمین پرت شد.
با شتاب خودم را به او رساندم. عقابی خاکستری بود، غرق در جان‌دادن. قمقمه آبم را بیرون آوردم تا شاید جانش را نجات دهم، اما دهانش بسته بود و نفس‌هایش کوتاه و سنگین. جان می‌داد... بدنی که هر لحظه سست‌تر و سردتر می‌شد، اما پیش از رفتن، نگاهش را به من دوخت.
با چشمانی پر از راز و صدایی که از اعماق جانش برمی‌آمد، گفت:
"من عقاب خاکستری‌ام، سال‌ها در آسمان‌ها و اطراف اروم‌گلی زیسته‌ام. اما چند سالی‌ست که بال‌هایم سنگین شده‌اند و پرواز از من گریخته. در این سال‌ها، فرزندانم بودند که در آشیانه برایم آذوقه می‌آوردند. اما عقاب‌ها پیش از مرگشان، قدرت می‌گیرند؛ اوج می‌گیرند تا در اوج بمیرند. امروز، قدرتی دوباره یافتم، باآخرین رمق پروازم بال‌های خسته‌ام را گشودم و خود را به آسمان دریاچه اروم‌گلی رساندم، همان نگین درخشان که همیشه آرامش‌بخش روح و جانم بود.
اما آن‌چه دیدم، مرگ بود. دریاچه‌ای که روزی آینه‌ی آسمان بود، حالا تنها باتلاقی بی‌جان و سیاه بود. قلبم شکست، چشم‌هایم سرشار از اندوه شد. من سقوط کردم، نه از خستگی، که از قلبی که تاب دیدن این مرگ را نداشت."
از آن بالا، نگاهی به پایین انداختم و دیدمش... فرشته‌ای که سرش از میان آب‌های اندک و گل‌آلود بیرون زده بود. پیکرش زخمی و غبارگرفته، اما همچنان باوقار و مغرور بود. دامن نیلگونش که روزگاری تا افق‌ها امتداد داشت، حالا در میان گل و لای مدفون شده بود.
صورتش پوشیده از خاک بود، اما چشم‌هایش هنوز فریاد می‌زدند، فریادی که گویی به قلبم نفوذ کرد. مرا به سوی خود خواند. نزدیک که شدم، صدایی نرم اما اندوه‌بار از میان لب‌های خشکیده‌اش شنیدم:

"ای عقاب، می‌دانی من کیستم؟ من اروم‌گلی‌ام، نگینی که روزگاری درخشان بودم. سه برادر دارم: سهند، بزقوش و ساوالان.
سهند، برادر محافظه‌کارم، همیشه میان عشق به من و دلبستگی‌های دیگرش مردد بود.
بزقوش، برادر پیر و کهنسالم، هرچند دیگر توانی برای یاری‌ام ندارد، اما نگاهش همیشه پر از غمی پنهان است.
و ساوالان، غیرتی‌ترین برادرم، که همیشه با تمام توانش از من محافظت می‌کرد. اما حالا نمی‌دانم چه شده که همه مرا فراموش کرده‌اند.
لحظه‌ای مکث کرد، گویی بغضی سنگین گلویش را فشرده بود. سپس با صدایی لرزان ادامه داد:
سال‌ها پیش، هر بهار، برادرانم آب‌های زلال‌شان را روانه من می‌کردند و جانم تازه می‌شد. اما چند سالی‌ست که تشنگی امانم را بریده. حالا فقط گل و لای برایم باقی مانده است.
ای عقاب، برو به ساوالان قارداش بگو که خواهرتان، اروم‌گلی، در حال جان دادن است. اگر دیر بجنبید، چیزی از من باقی نخواهد ماند.
صدایش آرام شد، اما سکوتش وزنه‌ای سنگین بر روحم گذاشت. نمی‌توانستم بی‌اعتنا از کنارش بگذرم. همان‌جا بود که دردی عمیق در قلبم نشست؛ دردی که انگار صدای خاموشی یک تاریخ بود.

بعد عقاب ادامه داد،با خود عهد بستم، عهدی از جنس آخرین رمق زندگی‌ام. اگرچه می‌دانستم مرگ به زودی دامنم را خواهد گرفت، اما نمی‌توانستم اجازه دهم خواسته‌ی اُروم‌گلی در میان گل و لای مدفون شود.

بعد عقاب خاکستری نگاهی به من کرد، نگاهی خسته اما عمیق، گویی تمام تاریخ و درد زمین را در آن چشم‌ها می‌دیدم. بدنش لرزید و با صدایی که از عمق جانش برمی‌آمد، گفت:
"سرنوشت من این بوده که نتوانم پیام اُروم‌باجی را به ساوالان برسانم. این پرواز، آخرین رمق من بود و حالا، بال‌هایم دیگر توان ادامه ندارند. اما تو... تو قول بده، قول بده که حرف‌های اروم‌باجی را بدون کم‌وکاست به ساوالان برسانی. بگو که خواهرشان در حال جان دادن است، بگو که اگر دیر بجنبند، این نگین زیبا برای همیشه خاموش خواهد شد."

چشم‌هایش را برای لحظه‌ای بست و آرام گرفت، گویی باری از دوشش برداشته شده بود. بدنش سرد و سست شد، اما نگاهش که تا آخرین لحظه به من دوخته شده بود، به من چیزی آموخت: مأموریتی که حالا بر عهده‌ی من بود.
در قلبم گرمای عهدی شعله می‌کشید. قول دادم، به او و به اُروم‌باجی ، قول دادم که تا آخرین توانم، پیام او را به ساوالان قارداش برسانم، برای نجاتش، برای حفظ زیبایی‌ای که نباید از میان برود.

عقاب، نفس آخرش را کشید و در سکوتی سنگین، آرام گرفت. دستی بر پرهای سردش کشیدم و به آسمان نگاه کردم. آن بالا هنوز جای خالی او حس می‌شد.

حالا دیگر همه‌چیز بر عهده من بود، مأموریتی که با بهای جان یک عقاب به من سپرده شده بود.

وقتی که بزقوش گریست...🗻💔
اوچ قارداش باجیسی(قسمت دوم)
✍سلمان قهرمانی


یک پهله عقاب طلایی زحمی توسط طبیعت دوست اهل روستای زیری تحویل محیط زیست شهرستان سراب گردید این پرنده شکاری جهت تیمار تحویل مرکز نگهداری ارال سراب گردید


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🎥 وقتی به تیغ روس‌ها، خون از سر تبریز گذشت

🔹روایتی از اشغال تبریز در سال ۱۲۹۰


🗞گزارشی از مهرشاد ایمانی


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
پاییز زیبا

آبشار خزه ای کبودوال
گرگان

ویدیو از سهیل محبوبی

🔹 @Anayurdumsarab 🔹


واحدفروشی درطبقه سوم ساختمان پزشکان شمس سراب
متراژ: ۸۷ متر
قیمت فروش:متری ۵۵ میلیون تومان

تلفن تماس :09144324908


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
*حمام عمومی در اصفهان*
«حمام مجیر شریف» هر نفر ۶۰۰ هزار تومان
فول امکانات،تلفیقی از سنت و مدرنیته

🔹 @Anayurdumsarab 🔹


Forward from: پیام سراب
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
صوما چله خانا
جمعه ۷دی ماه ۱۴۰۳

20 last posts shown.