Posts filter


Forward from: WORLD
#USA
new york-manhattan-overall view

@WORLD


Forward from: ? سينما ماوراء ?
🎞🎞 كانال سينما ماوراء 🎞🎞

سینمایی فراتر از زمان و مکان

به ما بپيونديد 👇👇👇

@cinamamavara 👈
@cinamamavara 👈






اگع غرورت نمیزاره احساساتتو بش بگی..
فقط تو چشاش نگاه کن..
خودش میفهمه :)

@Ahmad


سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
بی‌جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه.


سالی
نوروز
بی‌گندمِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بی‌رقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.


سالی
نوروز
همراهِ به‌درکوبی‌ مردانی
سنگینی‌ بارِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوع‌اش را
و تاقچه‌ی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.


در معبرِ قتلِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به‌ناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچه‌ها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیش‌باز خواهد شد.


سالی
آری
بی‌گاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.



نوروز ۱۳۵۶ و پاییز ۱۳۷۲| حدیث بی‌قراری ماهان

■ آری، یک روز، شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
«در معبر قتل عام، شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.» در پناه نور شمع‌ها، به خاطره‌ی عزیزانمان، به همه‌آنان که امروز و دیروز بر سینه‌ی سرد خیابان آرمیده‌اند، به شعر «نوروز در زمستان» نگاه می‌کنیم و رویای‌مان را می‌خوانیم: در دروازه‌های بسته‌ای که باز می‌شوند، در دستان اشتیاقی که از دریچه‌ها دراز می‌شوند، در لبانی فراموش که به خنده باز می‌شوند و در بهاری سبز که می‌رسد. می‌شنویم که باید شمع‌های خاطره بیافروزیم، کبوترانی باشیم که قطره‌های خون را بر بال‌هایمان حمل می‌کنیم، از اعماق تاریخی که انسان را دوشقه کرد و از هستی ساقط کرد تا ایده‌ال ناموجودی را به جای انسان برتخت بنشاند.

و زمین با انسان چنین گفت: «آن افسون‌کار به تو می‌آموزد که عدالت از عشق والاتر است. ــ دريغا که اگر عشق به کار می‌بود هرگز ستمی در وجود نمی‌آمد تا به عدالتی نابه‌کارانه از آن‌دست نيازی پديد افتد.ــ آن‌گاه چشمانِ تو را بر بسته شمشيری در کف‌ات می‌گذارد، هم از آهنی که من به تو دادم تا تيغه‌ی گاوآهن کنی!
اينک گورستانی که آسمان از عدالت ساخته است!
دريغا ويران ِ بی‌حاصلی که من‌ام!»

باشد که ما به افسون کهنه‌ی آن افسون‌کار، از شهرهایمان ویرانه‌ی بی‌حاصل دیگری نسازیم. تحریریه وب‌سایت‌های رسمی «احمد شاملو»، «کتاب کوچه» و «خانه‌ی شاعران جهان» سالی سرشار از عشق، تلاش مشترک و اُمید برایتان آرزو می‌کند. بهارتان پر سرور و پر غرور باد!

@Ahmad






سالی
نوروز
بی‌چلچله بی‌بنفشه می‌آید،
بی‌جنبشِ سردِ برگِ نارنج بر آب
بی گردشِ مُرغانه‌ی رنگین بر آینه.


سالی
نوروز
بی‌گندمِ سبز و سفره می‌آید،
بی‌پیغامِ خموشِ ماهی از تُنگِ بلور
بی‌رقصِ عفیفِ شعله در مردنگی.


سالی
نوروز
همراهِ به‌درکوبی‌ مردانی
سنگینی‌ بارِ سال‌هاشان بر دوش:
تا لاله‌ی سوخته به یاد آرد باز
نامِ ممنوع‌اش را
و تاقچه‌ی گناه
دیگر بار
با احساسِ کتاب‌های ممنوع
تقدیس شود.


در معبرِ قتلِ عام
شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
دروازه‌های بسته
به‌ناگاه
فراز خواهد شد
دستانِ اشتیاق
از دریچه‌ها دراز خواهد شد
لبانِ فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و بهار
در معبری از غریو
تا شهرِ خسته
پیش‌باز خواهد شد.


سالی
آری
بی‌گاهان
نوروز
چنین
آغاز خواهد شد.



نوروز ۱۳۵۶ و پاییز ۱۳۷۲| حدیث بی‌قراری ماهان

■ آری، یک روز، شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.
«در معبر قتل عام، شمع‌های خاطره افروخته خواهد شد.» در پناه نور شمع‌ها، به خاطره‌ی عزیزانمان، به همه‌آنان که امروز و دیروز بر سینه‌ی سرد خیابان آرمیده‌اند، به شعر «نوروز در زمستان» نگاه می‌کنیم و رویای‌مان را می‌خوانیم: در دروازه‌های بسته‌ای که باز می‌شوند، در دستان اشتیاقی که از دریچه‌ها دراز می‌شوند، در لبانی فراموش که به خنده باز می‌شوند و در بهاری سبز که می‌رسد. می‌شنویم که باید شمع‌های خاطره بیافروزیم، کبوترانی باشیم که قطره‌های خون را بر بال‌هایمان حمل می‌کنیم، از اعماق تاریخی که انسان را دوشقه کرد و از هستی ساقط کرد تا ایده‌ال ناموجودی را به جای انسان برتخت بنشاند.

و زمین با انسان چنین گفت: «آن افسون‌کار به تو می‌آموزد که عدالت از عشق والاتر است. ــ دريغا که اگر عشق به کار می‌بود هرگز ستمی در وجود نمی‌آمد تا به عدالتی نابه‌کارانه از آن‌دست نيازی پديد افتد.ــ آن‌گاه چشمانِ تو را بر بسته شمشيری در کف‌ات می‌گذارد، هم از آهنی که من به تو دادم تا تيغه‌ی گاوآهن کنی!
اينک گورستانی که آسمان از عدالت ساخته است!
دريغا ويران ِ بی‌حاصلی که من‌ام!»

باشد که ما به افسون کهنه‌ی آن افسون‌کار، از شهرهایمان ویرانه‌ی بی‌حاصل دیگری نسازیم. تحریریه وب‌سایت‌های رسمی «احمد شاملو»، «کتاب کوچه» و «خانه‌ی شاعران جهان» سالی سرشار از عشق، تلاش مشترک و اُمید برایتان آرزو می‌کند. بهارتان پر سرور و پر غرور باد!

@ahmad


❑ برای مثال


مگر نه چنین است که همواره
روزها تهی از عشق است
هر سپیده‌دمْ نابخشودنی
هر نوازش ناپسند است و
هر خنده دشنامی

من به خود گوش می‌دهم
و تو به من گوش می‌دهی
همچون لاییدنِ سگی گم‌شده به سوی انزوای‌مان.

عشق ما را به عشق بیش از آن نیاز است
که گیاه را به باران

باید به سان آینه بود.



■ شاعر: پل الوار | از مجموعه همچون کوچه‌ای بی‌انتها | وب‌سایت و کانال رسمی احمد شاملو | صفحه‌ی رسمی اینستاگرام احمد شاملو:


@ahmad


❑ بهار دیگر


قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.

اگر لب‌ها دروغ می‌گویند
از دست‌های تو راستی هویداست
و من از دست‌های توست که سخن می‌گویم.

‌ـ□

دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ من‌اند.

از جنگل‌های سوخته
از خرمن‌های باران‌خورده سخن می‌گویم
من از دهکده‌ی تقدیرِ خویش سخن می‌گویم.

ـ□

بر هر سبزه خون دیدم در هر خنده درد دیدم.
تو طلوع می‌کنی من مُجاب می‌شوم
من فریاد می‌زنم
و راحت می‌شوم.

ـ□

قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.

تو این‌جایی و نفرینِ شب بی‌اثر است.
در غروبِ نازا، قلبِ من از تلقینِ تو بارور می‌شود.
با دست‌های تو من لزج‌ترینِ شب‌ها را چراغان می‌کنم.

من زندگی‌ام را خواب می‌بینم
من رؤیاهایم را زندگی می‌کنم
من حقیقت را زندگی می‌کنم.

ـ□

از هر خون سبزه‌یی می‌روید از هر درد لب‌خنده‌یی
چرا که هر شهید درختی‌ست.
من از جنگل‌های انبوه به سوی تو آمدم
تو طلوع کردی
من مُجاب شدم،
من غریو کشیدم
و آرامش یافتم.

کنارِ بهار به هر برگ سوگند خوردم
و تو
در گذرگاه‌های شب‌زده
عشقِ تازه را اخطار کردی.

ـ□

من هلهله‌ی شب‌گردانِ آواره را شنیدم
در بی‌ستاره‌ترینِ شب‌ها
لبخندت را آتش‌بازی کردم
و از آن پس
قلبِ کوچه خانه‌یِ ماست.

‌ـ□

دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ من‌اند
بگذار از جنگل‌های باران‌خورده از خرمن‌های پُرحاصل سخن بگویم
بگذار از دهکده‌ی تقدیرِ مشترک سخن بگویم.

قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.


ـ۱۳۳۴


■ از دفتر هوای تازه | وب‌سایت، کانال و صفحهٔ رسمی اینستاگرام احمد شاملو

@ahmad










حال كودكى را دارم كه گفتى
همين جا بمان ، زود برمیگردم ...
چند سالى میگذرد جانم همان جا مانده ام !
كودك است ديگر همه چيز را
باور میكند ...

👤 احمد_نورانی

@Ahmad


ماه ، بالای سرآبادیست ؛ اهل آبادی در خواب !

📝 احمد_نورانی

@ahmad






❑ بهار دیگر


قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.

اگر لب‌ها دروغ می‌گویند
از دست‌های تو راستی هویداست
و من از دست‌های توست که سخن می‌گویم.

‌ـ□

دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ من‌اند.

از جنگل‌های سوخته
از خرمن‌های باران‌خورده سخن می‌گویم
من از دهکده‌ی تقدیرِ خویش سخن می‌گویم.

ـ□

بر هر سبزه خون دیدم در هر خنده درد دیدم.
تو طلوع می‌کنی من مُجاب می‌شوم
من فریاد می‌زنم
و راحت می‌شوم.

ـ□

قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.

تو این‌جایی و نفرینِ شب بی‌اثر است.
در غروبِ نازا، قلبِ من از تلقینِ تو بارور می‌شود.
با دست‌های تو من لزج‌ترینِ شب‌ها را چراغان می‌کنم.

من زندگی‌ام را خواب می‌بینم
من رؤیاهایم را زندگی می‌کنم
من حقیقت را زندگی می‌کنم.

ـ□

از هر خون سبزه‌یی می‌روید از هر درد لب‌خنده‌یی
چرا که هر شهید درختی‌ست.
من از جنگل‌های انبوه به سوی تو آمدم
تو طلوع کردی
من مُجاب شدم،
من غریو کشیدم
و آرامش یافتم.

کنارِ بهار به هر برگ سوگند خوردم
و تو
در گذرگاه‌های شب‌زده
عشقِ تازه را اخطار کردی.

ـ□

من هلهله‌ی شب‌گردانِ آواره را شنیدم
در بی‌ستاره‌ترینِ شب‌ها
لبخندت را آتش‌بازی کردم
و از آن پس
قلبِ کوچه خانه‌یِ ماست.

‌ـ□

دستانِ تو خواهرانِ تقدیرِ من‌اند
بگذار از جنگل‌های باران‌خورده از خرمن‌های پُرحاصل سخن بگویم
بگذار از دهکده‌ی تقدیرِ مشترک سخن بگویم.

قصدِ من فریبِ خودم نیست، دلپذیر!
قصدِ من
فریبِ خودم نیست.


ـ۱۳۳۴


■ از دفتر هوای تازه | وب‌سایت، کانال و صفحهٔ رسمی اینستاگرام احمد شاملو

@ahmad

20 last posts shown.

1 362

subscribers
Channel statistics