در‌بینِ‌شیارهایِ‌مَغزم.


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


"من‌راه‌رفتم‌توشیاربین‌دونیم‌کُره‌ی‌مغزم
هوا‌اونجا‌عالی‌بودامروز،خیس‌‌از‌سیاهی.
پیج:
instagram.com/shiyaremaqzam

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Statistics
Posts filter


گاهی وقت‌ها حس می‌کنم هیچ‌کس نمی‌فهمه، هیچ‌کس حتی سعی نمی‌کنه بفهمه. انگار کلماتم توی هوا گم میشن، انگار صدایم به هیچ جایی نمی‌رسه. دلم می‌خواد یک‌بار، فقط یک‌بار، کسی نگاهم کنه و بدون اینکه چیزی بگم، بفهمه. بفهمه که چقدر خسته‌ام، چقدر درد کشیدم، چقدر جنگیدم. ولی شاید این فقط یه خیاله… شاید هیچ‌وقت کسی قرار نیست بفهمه.


بلاک نکن
یه متن از اینجا بفرست هلاک کن 🤫
@Zhaarf




📌 این متن‌ها جایی نیست، فقط همین‌جا!
نفرستیش، یه روز یکی برات می‌فرسته...




.
سنگین‌ترین نوشته‌هایی که توی هیچ کانالی نیست 🩸🤌🏻

:>  @GhashangtarinNeveshteha




دلم بغلش را می‌خواهد…
آن‌قدر که هر ذره از وجودم فریادش می‌زند، آن‌قدر که تمام بدنم او را طلب می‌کند.
دارم درد می‌کشم، از نبودنش، از فاصله‌ای که بینمان افتاده، از آغوشی که دیگر سهم من نیست.
کاش فقط یک‌بار دیگر می‌توانستم او را در آغوش بگیرم،
شاید این درد لعنتی کمی آرام بگیرد…


دلم برایت تنگ شده…
برای آغوشت، برای بودنت، برای لحظه‌هایی که کنارم بودی.
می‌خواهم فقط یک‌بار دیگر تو را در آغوش بگیرم، فقط یک‌بار…
اما می‌دانم، می‌دانم که بی‌فایده است.
می‌دانم که رفته‌ای، آن‌قدر دور که حتی پشت سرت را هم نگاه نکردی.
اما با این حال، قلبم هنوز تو را صدا می‌زند…
هنوز دلم برایت تنگ می‌شود، مثل روز اول، مثل همان لحظه‌ای که رفتی.


عمیقاً بریدم. عمیقاً دلم می‌خواد هیچ چیزی رو حس نکنم. این همه احساس که همیشه منو می‌کشه، این همه درد که هیچ وقت تموم نمیشه، دیگه تحملش رو ندارم. به بی‌حسی نیاز دارم، به یه جای خالی که دیگه هیچ چیزی نتونه منو زخم کنه. از این دنیای کوفتی خسته‌ام، از این بازی‌های بی‌پایان، از همه چیزهایی که همیشه به من ضربه می‌زنن. دیگه هیچ قدرتی برای ادامه دادن ندارم، فقط می‌خوام همه چی تموم بشه و من از این همه حس و درد راحت بشم


لطفا ببینید و لایک کنید :)).






تو یه کاری کردی که از خودم متنفر بشم، از تو، از همه‌ی آدم‌ها.
یه جوری ویرانم کردی که دیگه حتی تو آینه هم به خودم نگاه نمی‌کنم.
یه کاری کردی که هیچ دست درازی‌شده‌ای رو پس بزنم، هیچ نگاهی رو جواب ندم.
تو یه کاری کردی که دیگه هیچ حسی به هیچ‌کس نداشته باشم، نه عشق، نه نفرت، نه خشم، فقط یه خلأ، یه سیاهی.
و بدتر از همه اینه که خودت حتی نمی‌فهمی چه بلایی سرم آوردی.


دلم برات تنگ شده، اما هر بار که نگاه می‌کنم و می‌بینم همه جا خوشحالی جز پیش من، یک بغض سنگین توی دلم جا می‌گیره. شاید دیگه جایی تو دنیای تو برای من نباشه… ترجیح می‌دم برم و توی سیاهی روزگار گم بشم، جایی که تو دیگه منو حس نکنی، جایی که یادتم نیاد منی بودم.


ساعت دیواری داره ثانیه‌ها رو می‌شمره، ولی انگار برای من زمان ایستاده. عقربه‌ها دور خودشون می‌چرخن، اما من هیچ‌جا نمیرم. صدای تیک‌تاکش، صدای نفس‌های آخر یه رابطه‌ست، صدای خاطراتی که تو گوشم زنگ می‌زنن و دست از سرم برنمی‌دارن.
یه روزی این خونه پر از زندگی بود، پر از خنده‌های بی‌دلیل، پر از نور. ولی حالا تاریکی همه‌جاشو گرفته، و من موندم با یه ساعت که هنوز کار می‌کنه، اما دلی که دیگه نمی‌زنه…


عزیزکم،
نمی‌دانم چه کسی هستی، از کجا آمده‌ای، یا چرا این نامه را می‌خوانی. اما بگذار برایت از خودم بگویم، از کسی که سال‌هاست در سکوت، در تاریکی، و در تنهایی خودش دفن شده است.
من از همه چیز گذشته‌ام. از تمام رویاهایی که روزی در سر داشتم، از تمام امیدهایی که در سینه‌ام جوانه می‌زدند، از تمام آدم‌هایی که قسم می‌خوردند همیشه کنارم می‌مانند. می‌دانی؟ اعتماد کردم، دوست داشتم، جنگیدم، اما در نهایت چیزی جز زخم و خستگی برایم نماند.
شب‌هایی را گذرانده‌ام که هیچ‌کس نباید تجربه کند. شب‌هایی که در آن‌ها، تنهایی به‌قدری سنگین بود که گویی در یک اتاق پر از سکوت خفه می‌شدم. گریه‌هایی که بی‌صدا بودند، اما روحم را می‌خراشیدند. بغض‌هایی که در گلویم ماندند و تبدیل به توده‌ای از درد شدند که هرگز از بین نرفت.
آدم‌ها آمدند و رفتند. بعضی‌هایشان به عمد، بعضی‌هایشان بی‌خبر. اما هیچ‌کدامشان نماندند. و حالا، من یاد گرفته‌ام که به نبودنشان عادت کنم، که جای خالی‌شان را با سکوت پر کنم. شاید این، همان بهایی بود که باید می‌پرداختم برای احساسی که خرجشان کرده بودم.
من دیگر آدم سابق نیستم، عزیزکم. آن دختر سرزنده، پر از شور و اشتیاق، دیگر در من وجود ندارد. جای او را کسی گرفته که خسته است، که بی‌رمق است، که دیگر حتی دلش نمی‌خواهد توضیح دهد چرا چنین شده است. دیگر توضیحی وجود ندارد. فقط خستگی‌ست، فقط پوچی‌ست، فقط سردی و بی‌تفاوتی.
نمی‌دانم چرا این‌ها را برایت می‌نویسم. شاید چون باید یک نفر، هرکسی که باشد، بداند که من وجود داشتم. که من روزی جنگیدم، روزی لبخند زدم، روزی امید داشتم. اما حالا؟ حالا فقط می‌خواهم بگذارم همه چیز را پشت سرم بگذارم، بروم، گم شوم در مسیری که نه من کسی را بشناسم، نه کسی مرا.
این نامه را نگه دار. شاید روزی که تو هم از همه چیز گذشتی، دوباره بخوانی و بدانی که در این دنیا، حداقل یک نفر دیگر هم بود که درد تو را فهمید.

با احترام،
یک روح خسته./شقایق مهری


یه روزی فکر می‌کردم مشکل از منه، ولی نه… مشکل از شما بود.
@shiyaremaqzam


بمیرید.


دیگه تحمل این آدما رو ندارم. هر کدوم‌شون یه خدای جعلی توی ذهن خودشون ساختن، پر از ادعا، پر از شعار، اما اندازه گاو هم نمی‌فهمن. دهن پر از حرف، دست‌ها خالی از عمل. تا خرخره تو لجن فرو رفتن، ولی هنوز فکر می‌کنن از همه پاک‌ترن. تهوع‌آورن، همه‌شون.

20 last posts shown.