خیالِ خامِ پلنگِ من به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش، به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من، دل مغرورم، پرید و پنجه به خالی زد
که عشق، ماه بلند من، ورای دست رسیدن بود
من و تو آن دو خطیم، آری، موازیانِ به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر، نرسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظهی دیدارت
شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شَرَنگ ریخت به کام من
فریبکارِ دغلپیشه، بهانهاش نشنیدن بود!
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود...
- حسین منزوی
و ماه را ز بلندایش، به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من، دل مغرورم، پرید و پنجه به خالی زد
که عشق، ماه بلند من، ورای دست رسیدن بود
من و تو آن دو خطیم، آری، موازیانِ به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر، نرسیدن بود
گل شکفته! خداحافظ، اگرچه لحظهی دیدارت
شروع وسوسهای در من به نام دیدن و چیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شَرَنگ ریخت به کام من
فریبکارِ دغلپیشه، بهانهاش نشنیدن بود!
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود
چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود...
- حسین منزوی