Forward from: بنر
- عروس خانم وکیلم؟
با عشق و لذت به مردی که کنارم نشسته بود نگاه کردم که چشمکی بهم زد و دلم را گرم کرد.
داشتم «بله» را میگفتم که با شنیدن صدایش قلبم ریخت و جمع متشنج شد.
_ #صبر کنید! دست نگه دارید!
با دیدن قامت ژولیده و چشمهای سرخ و اشکی ماکان، نزدیک بود همانجا قلبم بیایستد. همه متعجب به او نگاه میکردند که نفس نفس میزد و عاقد متحیر به ما خیره شده بود. بردیا عصبی و با چشمهای به خون نشسته ماکان را نگاه میکرد.
با صدای ضعیفی گفتم: «ماکان تو اینجا چی کار میکنی؟»
ته ریش داشت و لباسهایش نامرتب بود به سمتم پا تند کردم و بهم خیره شد و لبخند غمگینی زد.
_ چقدر خوشگل شدی پریدریایی من.
بردیا قصد کرد که همانجا مشتی به صورت ماکان بزند که جلویش را گرفتم.
_ ماکان بگو اینجا چی کار میکنی؟ شب #عروسیمم میخوای اذیتم کنی، شکنجهام بدی؟ بس کن و برو.
ماکان جلوی پایم زانو زد و به لباس عروسم چسبید.
_ مارال من اشتباه کردم، مارال منو ببخش. تو رو خدا ازدواج نکن. من قول میدم باهات خوب باشم، مارال من خیلی دیر فهمیدم عاشقتم. با ازدواجت منو عذاب نده.
بردیا نفس نفس میزد و همه متعجب و عصبی نگاهمان میکردند. منم عصبی شدم و گفتم: «ماکان بس کن و برو. تو نرمال نیستی و مریضی ماکان. ازت خواهش میکنم جشن عروسیمو خراب نکن.»
ماکان همانطور که اشک میریخت دستش را داخل جیبش کرد و #جعبهانگشتری را بیرون آورد صدای متعجب جمع بلند شد و قلبم ایستاد. او داشت چی کار میکرد؟
_مارالم. میدونم دارم عروسیتو خراب میکنم. اما من عاشقتم، قسم میخورم همه دنیارو به پات میریزم. با من ازدواج میکنی؟
همان لحظه بردیا مشتی به صورت ماکان زد و او را پرت کرد و من همانجا بر زمین افتادم. او در #شب عروسی من از من #خواستگاری میکرد؟ وای خدای من...
این رمان تقریبا به آخر رسیده است و در #دهکده_رمان هر روز ساعت ۶♥️
https://t.me/joinchat/AAAAAEKwhLPL9mYmy9XUVg
🍷مستی برای آغوش تو🍷
💔💘مردی عاشق و دیوانه که شب عروسی عشقش از او خواستگاری میکند و از میخواهد دوباره به او برگردد💔💘
قلم زیبای نگار.ب (مستی برای آغوش تو)
💙رمان جنجالی و انتقام دیرینه
💜عاشقانهای ناب
💙هیجانی معمایی
این رمان در #دهکده_رمان رایگان پارت گذاری میشود♦️♥️
https://t.me/joinchat/AAAAAEKwhLPL9mYmy9XUVg
با عشق و لذت به مردی که کنارم نشسته بود نگاه کردم که چشمکی بهم زد و دلم را گرم کرد.
داشتم «بله» را میگفتم که با شنیدن صدایش قلبم ریخت و جمع متشنج شد.
_ #صبر کنید! دست نگه دارید!
با دیدن قامت ژولیده و چشمهای سرخ و اشکی ماکان، نزدیک بود همانجا قلبم بیایستد. همه متعجب به او نگاه میکردند که نفس نفس میزد و عاقد متحیر به ما خیره شده بود. بردیا عصبی و با چشمهای به خون نشسته ماکان را نگاه میکرد.
با صدای ضعیفی گفتم: «ماکان تو اینجا چی کار میکنی؟»
ته ریش داشت و لباسهایش نامرتب بود به سمتم پا تند کردم و بهم خیره شد و لبخند غمگینی زد.
_ چقدر خوشگل شدی پریدریایی من.
بردیا قصد کرد که همانجا مشتی به صورت ماکان بزند که جلویش را گرفتم.
_ ماکان بگو اینجا چی کار میکنی؟ شب #عروسیمم میخوای اذیتم کنی، شکنجهام بدی؟ بس کن و برو.
ماکان جلوی پایم زانو زد و به لباس عروسم چسبید.
_ مارال من اشتباه کردم، مارال منو ببخش. تو رو خدا ازدواج نکن. من قول میدم باهات خوب باشم، مارال من خیلی دیر فهمیدم عاشقتم. با ازدواجت منو عذاب نده.
بردیا نفس نفس میزد و همه متعجب و عصبی نگاهمان میکردند. منم عصبی شدم و گفتم: «ماکان بس کن و برو. تو نرمال نیستی و مریضی ماکان. ازت خواهش میکنم جشن عروسیمو خراب نکن.»
ماکان همانطور که اشک میریخت دستش را داخل جیبش کرد و #جعبهانگشتری را بیرون آورد صدای متعجب جمع بلند شد و قلبم ایستاد. او داشت چی کار میکرد؟
_مارالم. میدونم دارم عروسیتو خراب میکنم. اما من عاشقتم، قسم میخورم همه دنیارو به پات میریزم. با من ازدواج میکنی؟
همان لحظه بردیا مشتی به صورت ماکان زد و او را پرت کرد و من همانجا بر زمین افتادم. او در #شب عروسی من از من #خواستگاری میکرد؟ وای خدای من...
این رمان تقریبا به آخر رسیده است و در #دهکده_رمان هر روز ساعت ۶♥️
https://t.me/joinchat/AAAAAEKwhLPL9mYmy9XUVg
🍷مستی برای آغوش تو🍷
💔💘مردی عاشق و دیوانه که شب عروسی عشقش از او خواستگاری میکند و از میخواهد دوباره به او برگردد💔💘
قلم زیبای نگار.ب (مستی برای آغوش تو)
💙رمان جنجالی و انتقام دیرینه
💜عاشقانهای ناب
💙هیجانی معمایی
این رمان در #دهکده_رمان رایگان پارت گذاری میشود♦️♥️
https://t.me/joinchat/AAAAAEKwhLPL9mYmy9XUVg