#پارت_34
#قلب_مرا_برده_به_تاراج
#شبنمسعادتی
امیر مطیعانه سری تکان داد و پدرش مریم خانم را صدا زد:
-میگم خانم اون چادری که واسه عروسمون کنار گذاشته بودی رو بیار بده به مهتا جان واسه عقد آماده نگهش داشته باشه.
مریم خانم بغضش را بلعید و سمت اتاق رفت. چادر تا شده را از کشو بیرون آورد. چادر هنوز بوی مطبوع و خوش حرمهایی که زیارت کرده بود را میداد، چطور میتوانست چادری را که همه جا به نیت سوگل تبرک کرده بود را به مهتا بدهد؟
وارد پذیرایی شد و بدون هیچ حرفی چادر را روی عسلی مقابل مهتا گذاشت و دوباره به آشپزخانه پناه برد. انگار تکهای از قلبش را مقابل مهتا جا گذاشته بود.
مهتا با حیرت نوک انگشتش را به چادر زد و گفت:
-وای توروخدا مگه کسی هم دیگه از این کارا میکنه؟! فک کن این چادر رو بندازم سرم و سر عقد هر لحظه سر بخوره و دکورم بیاد پایین. اصلا من از این مدل عقدای سنتی خوشم نمیآد. عقد من و امیر باید آریایی باشه!
آقای اقتدارمنش که تابحال چنین چیزی به گوشاش نرسیده بود با بهت پرسید:
-عقد آریایی دیگه چیه؟!
پارسا برادر امیر سیب توی دستش را داخل پیش دستی گذاشت و با تکان دادن دستهایش در هوا به حالت با مزهای گفت:
-از اینا که دست همو میگیرن میگن؛ وفادار تو خواهم بود...
بعدش دو تایی با درسا زدند زیر خنده. رنگ از رخ پدرش پرید و آهسته از امیر پرسید:
-میگم بابا با این مدل عقدای جدید یه وقت حروم همدیگه نباشین؟!
https://t.me/joinchat/JXipKkrl-Ze84oBf5nRewg
نقد💜
#قلب_مرا_برده_به_تاراج
#شبنمسعادتی
امیر مطیعانه سری تکان داد و پدرش مریم خانم را صدا زد:
-میگم خانم اون چادری که واسه عروسمون کنار گذاشته بودی رو بیار بده به مهتا جان واسه عقد آماده نگهش داشته باشه.
مریم خانم بغضش را بلعید و سمت اتاق رفت. چادر تا شده را از کشو بیرون آورد. چادر هنوز بوی مطبوع و خوش حرمهایی که زیارت کرده بود را میداد، چطور میتوانست چادری را که همه جا به نیت سوگل تبرک کرده بود را به مهتا بدهد؟
وارد پذیرایی شد و بدون هیچ حرفی چادر را روی عسلی مقابل مهتا گذاشت و دوباره به آشپزخانه پناه برد. انگار تکهای از قلبش را مقابل مهتا جا گذاشته بود.
مهتا با حیرت نوک انگشتش را به چادر زد و گفت:
-وای توروخدا مگه کسی هم دیگه از این کارا میکنه؟! فک کن این چادر رو بندازم سرم و سر عقد هر لحظه سر بخوره و دکورم بیاد پایین. اصلا من از این مدل عقدای سنتی خوشم نمیآد. عقد من و امیر باید آریایی باشه!
آقای اقتدارمنش که تابحال چنین چیزی به گوشاش نرسیده بود با بهت پرسید:
-عقد آریایی دیگه چیه؟!
پارسا برادر امیر سیب توی دستش را داخل پیش دستی گذاشت و با تکان دادن دستهایش در هوا به حالت با مزهای گفت:
-از اینا که دست همو میگیرن میگن؛ وفادار تو خواهم بود...
بعدش دو تایی با درسا زدند زیر خنده. رنگ از رخ پدرش پرید و آهسته از امیر پرسید:
-میگم بابا با این مدل عقدای جدید یه وقت حروم همدیگه نباشین؟!
https://t.me/joinchat/JXipKkrl-Ze84oBf5nRewg
نقد💜