هراتیان عزیز دور از هرات! بیهرات چگونهاید؟ حال دلتان چگونه است؟
هرات، برای همه شهر خاطرهها است، کوچههایی پر از قصه و دیوارهایی پوشیده از شعر!
هر نسیم یادآور عطر شبهای پرستارهٔ هرات است. او با آفتاب طلایی صبحگاهش، با منارههای افراشتهاش، با کوچههای سنگفرشش، همیشه در جان ما زنده است.
هرات! دلم تنگ است برای آن لحظاتی که در سایهسار درختان باغهای کهنَت پناه میگرفتم، برای آن نیمروزهایی که در پیچوخم بازار مسگران، صدای چکشهای کوبنده را گوش میسپردم، برای آن غروبهایی که در جادههای شهر، نگاه خستهام را به دوردستهای خیال میسپردم.
هرات! تو در دلم شعلهای افروختهای که نه خاموشی میشناسد و نه سردی. هر تصویری از تو آتشی تازه بر جانم میاندازد. گویی هر ذره از وجودم به آجرهای کهنهات گره خورده است.
هرات! ای آتش همیشهافروخته در جان!
دلم سخت مشتاق آن است که بار دیگر در کوچههای تنگت گم شوم، زیر سایهٔ منارههایت زانو بزنم و دلم را، که در غربت پژمرده، به تو بسپارم. و تو همچنان از دور، بیرحمانه مرا میخوانی.
هر یادگاری از تو، شعلهای تازه بر استخوانم میافکند!
ای شهر دلهای شیفته، ای مأوای شاعران و عارفان، تا ابد در قلبم زندهای!
صبغت الله عاکف
@Sebghatullah_Akef