کافه هدایت


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Books


● کافه هدایت ●
فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Books
Statistics
Posts filter


طنز هدایت
نامه‌ها

      هدایت در بذله‌گویی فوق‌العاده بود، در طنز کارآمد بود و در استهزاء تبحر کامل داشت. لیکن او در عین حال، بذله‌گویی ظریف طبع بود، استعداد خاصی برای شوخی لفظی داشت که اغلب در معیت رفقای نزدیک و در برخی نامه‌هایی که به آنها می‌نوشت خود می‌نمایاند. به راستی نیز بعضی نامه‌هایی که در اواخر زندگی نوشته است از بهترین کارهای ادبی آن موقع به شمار می‌آیند. به علاوه، نامه‌های او روشن‌تر از برخی نوشته‌های دیگرش، تسلط بر زبان و استفاده‌ی سهل و ساده و ماهرانه‌ی او از آن را در گفت‌و‌گو و مکاتبه نشان می‌دهد.

   د بحث درباره‌ی نامه‌های این دوره از نقطه نظر ارزش‌های ادبی و زبان شناختی بسیار طولانی خواهد بود در اینجا ذکر چند سطری از نامه‌ی ۲۶ فوریه ی ۷/۱۹۲۹ اسفند ۱۳۰۷ او به رضوی، به عنوان نمونه‌ای از شوخ‌طبعی ادبی هدایت، که مجدداً در نامه‌ها و نوشته‌های طنزآمیز بعدی او با آنها روبه‌رو خواهیم شد، کافی است.

     الساعه در اتاق خوابگاه ساعت درست ۱۰ و ربع کم است دو سه میز روشن و باقی خوابیده‌اند از همه عذاب‌ها بدتر پهلوی من یک ترک اعجوبه‌ای افتاده که... پناه بر خدا از ساعت ۹ می‌رود در رختخواب و صبح زود پا می‌شود آن هم تمام این مدت را مثل کسی که در دهنش ریده باشند.... خرخر می‌کند.

هدایت به رغم بدخلقی معمولش تا پایان زندگی طنز، بذله گویی، هجو گزنده و (گاه) کلبی‌مسلکی زهر آگینش را حفظ کرد. واقعاً هم هر چه سنش بالاتر می‌رفت و بیشتر احساس نارضایتی می‌کرد، شوخی‌هایش در صحبت و مکاتبه تندتر و نیشدار‌تر می‌شد، انگار برای تسکین روح حساسش به آن متکی بود.

     افسردگی و حساسیت بیش از حد هدایت، در همان مقالات دوران جوانی، یعنی اوایل دهه‌ی (۱۳۰۰) که در فصل ۲ عنوان شد و در نامه‌ی مهر (۱۳۰۴) به رضوی، چند ماه پیش از عزیمتش به اروپا آشکار است. او ضمن آن نامه به رضوی حق می‌دهد که ایران و مافیها را زود فراموش کرده‌باشد، دور از این خواب خوفناک این کابوس جانگداز».

     این مطلب نشان می‌دهد که او بدبختی خود را زاییده‌ی عوامل بیرونی می‌داند و اندک زمانی بعد که در آزمون اعزام محصل به اروپا قبول شد قاعدتا می‌بایست بسیار به وجد آمده باشد اما به محض این که پایش به خاک اروپا می‌رسد مقاله‌‌ای درباره‌ی مرگ را می‌نویسد، و بعدا هم در فرانسه دست به خودکشی می‌زند. او در طول اقامت در اروپا ناخشنود و ناموفق بود، لیکن در چند ماه اول پس از بازگشت به تهران در نامه‌هایی که به رضوی نوشته با قدری امیدواری نسبت به آینده مواجه می‌شویم.


#همایون_کاتوزیان
#صادق_هدایت


@Sadegh_Hedayat©️


مادلن با توپ بزرگی که در دست داشت آمد پهلوی ما نشست و شروع به صحبت کرد. مثل این بود که چندین سال است مرا می شناسد. گاهی بلند می شد و با توپی که در دستش بود بازی می کرد دوباره می آمد پهلوی من می نشست.  من توپ را به شوخی از دست او می کشیدم، او هم پس می کشید دستمان به هم مالیده می شد. کم کم دست یکدیگر را فشار دادیم.  دست او گرمای لطیفی داشت. زیر چشمی نگاه می کردم: به سینه، پاهای لخت و سر و گردن او. با خودم فکر می کردم چقدر خوب است که سرم را بگذارم روی سینه ی او و همین جا جلوی دریا بخوابم!

#صادق_هدایت
#مادلن

@Sadegh_Hedayat©


#محمدرضا_شجریان
#آلبوم_پیوند_مهر
#شور
#اشعار_سعدی

دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد

می‌باید این نصیحت کردن به دلستانان

@Sadegh_Hedayat©️


Literature

نویسنده: کارلوس فوئنتس
کتاب: کنستانسیا
ترجمه: عبدالله کوثری
نشر: ماهی


‍ پلوتنیکوف (تبعیدی از روسیه خطاب به روانشناس آمریکایی):

«این‌ها چه لطمه‌ای می‌زدند؟ به چه کسی لطمه می‌زدند، بگویید ببینم. توی این دنیا هیچ‌وقت یک ‌چنین کهکشانی از استعداد وجود نداشته! چه قدرت عظیمی برای یک مملکت! که در آنِ واحد شاعرانی مثل بلوک، یسه‌نین، مایاکوفسکی، ماندلشتام و آنا آخماتوا داشته باشد و فیلمسازانی مثل آیزنشتاین، پودوفکین، دُوژنکو و دزیگا، دوست من دزیگا ورتوف، دزیگا کوفمان، کینوک، عاشق سینما، چقدر دوست‌داشتنی بود! و رمان‌نویس‌هایی مثل بابل و خلبنیکوف و بیلی و نمایش‌نامه‌نویس‌هایی نظیر بولگاکف و معلم‌های من، آن‌هایی که قالب‌ها و فرم‌های جدید خلق کردند، دوست من رودچنکو که نورپردازی را دوباره ابداع کرد، دوست من مالویچ که محدودهٔ رنگ‌ها را کشف کرد، و آن یکی رفیقم تاتلین که دعوتمان کرد که شکل‌هایی متناظر با دنیا بسازیم، از دنیا تقلید نکنیم، بلکه دنیاهای جدیدی بسازیم که در دسترس همه باشد، منحصربه‌فرد و غیرتکراری، دنیایی درون دنیایی دیگر، و همهٔ این‌ها، گاسپادین هال، غنا می‌بخشید به دنیایی که شامل همهِ آن‌ها می‌شد، غنا می‌بخشید چون چشم‌اندازهای جدیدی عرضه می‌کرد.

این‌ها چه ضرری داشتند؟ میهن من با این همه استعداد چه قدرتی پیدا می‌کرد! چه جنونی باعث شد این‌ها قربانی بشوند؟ من، دکترِ عزیز، به موقع مُردم. میرهولد بزرگ‌ترین نابغهِ تئاتر بود. معلم من بود. شگفتی می‌آفرید، اما حاضر به قبول نظریه‌ای نبود که به عقیدهِ او عقیم بود، محصولِ شومِ سه عامل بود؛ فقدان تخیل در بوروکرات‌ها، تلاش برای این‌که نظریهٔ سیاسی را با عمل هنرمندانه همخوان بکنند، و ترس از این‌که استثناها نهاد قدرت را تضعیف کنند. آیا به این دلیل بود که دستگیرش کردند و به زندان مسکو کشاندندش و آن‌جا، بی‌محاکمه تیربارانش کردند، روز ۲ فوریهٔ ۱۹۴۰، روزی که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم، دکتر هال.

باز از شما می‌پرسم: آیا دلیل کشتن میرهولد این بود، یعنی قبول‌نکردن نظریه‌ای برای هنر که مانع آفرینش او می‌شد؟ شاید این‌طور بود، شاید میرهولد از آنچه خودش یا لودهنده‌هاش فکر می‌کردند، خطرناک‌تر بود. این را فقط این‌جور می‌شود توجیه کرد. چرا جنازهِ تکه‌تکهِ زنی که عاشق میرهولد بود، همان روزِ دستگیری‌اش توی آپارتمانشان پیدا شد؟ چه قساوتی، چه مصیبتی، و چه ترسی. زنی را با چاقو تکه‌تکه کنند فقط برای این‌که عذابِ عاشقش را بیش‌تر کنند.»

کمی ساکت ماند، و بعد با آرام‌ترین لحن ممکن گفت: «چرا، دکتر هال، چرا، این همه عذاب بی فایده، به چه دلیل؟ کار شما شفادادن است، شاید بتوانید به من بگویید.»


📡 Existential Media™️


کافکا از دنیایی با ما سخن می‌گوید که تاریک و درهم پیچیده می‌نماید، بطوریکه در وهله‌ی اول نمی‌توانیم با مقاس‌های خودمان آنرا بسنجیم. در آن از چه گفتگو می‌شود، از لایتناهی؟ خدا؟ جن و پری؟! نه، این حرف‌ها در کار نیست. موضوع‌های بسیار ساه و پیش پا افتادۀ زندگی روزانه‌ی خودمان است، با آدم‌های معمولی، با کارمندان اداره روبرو می‌شویم که همان وسواس‌ها و گرفتاری‌های خودمان را دارند، به زبان ما حرف می‌زنند و همه چیز جریان طبیعی خود را سیر می‌کند. ولیکن، ناگهان احساس دلهره آوری یخه مان را می‌گیرد! همه‌ی چیزهایی که برای ما جدی و منطقی و عادی بود، یکباره معنی خود را گم می‌کنند، عقربک ساعت جور دیگر بکار می‌افتد، مسافت‌ها با اندازه‌گیری ما جور در نمی‌آید، هوا رقیق می‌شود و نفسمان پس می‌زند. آیا برای اینکه منطقی نیست؟ برعکس همه چیز دلیل و برهان دارد، یک جور دلیل وارونه؛ منطق افسار گسیخته‌ای که نمی‌شود جلویش را گرفت. اما برای اینست که می‌بینیم همه‌ی این آدم‌های معمولی سر بزیر که در کار خود دقیق بودند و با ما همدردی داشتند و مثل ما فکر می‌کردند، همه کارگزار و پشتیبان "پوچ" می‌باشند.

#پیام_کافکا
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©️


به پنداشت بيشتر ادبيات شناسان و سخن سنجان و سخندانان ميهنی و جهانی، هدايت برجسته ترين و درخشان ترين نماينده نثر داستانی پارسی در سده بيستم شمرده می شود.
هدايت هنرور «همه کاره» يی بود. او هم زبانشناس،هم تبارشناس،هم ادبيات شناس و هم گزارنده و در گام نخست،استاد بی‌مانند و چيره دست داستان نويسی مدرن پارسی بود.
من به او- به نويسنده بزرگ و به انسان راستين، به خاطر حقيقت جویی، دلیری و استادیش در هنر و ادب مهر می‌ورزیدم.

#دانیل_کمیساروف

@Sadegh_Hedayat©


ما رفتیم و دل شما را شکستیم!

صادق هدایت، در تدارک آخرین سفر بی‌بازگشت خود به فرانسه، سرگرم گرفتن گذرنامه بود که روزی برآشفته و خشمناک به خانه من آمد و شکایت سرداد: پس از این همه دوندگی و مسخره‌بازی و برپا کردن مشاوره‌ی پزشکی، حالا هم که گذرنامه داده‌اند مرا بیمار روانی خوانده‌اند و برای درمان بیماری روانی مرا به فرنگ می‌فرستند و مهر دیوانگی بر من زده‌اند، درحالی که خودشان به عنوان مطالعه و کنسول و کاردار دارند تو دنیا معلق می‌زنند. بعد گفت: کتاب و زندگی خودم را گذاشته‌ام بچه‌ها ببرند. تو هم بیا هرچه لازم داری بردار. گفتم من کتاب لازم ندارم. این همه کتاب نخوانده دارم. گفت یادداشت‌های پهلوی را هرچه بود دادم به مینوی، اگر او نمی‌برد، به درد کسی نمی‌خورد، می‌بایستی آنها را دور بریزم. حالا تو بیا اقلاً کتاب‌های خودت را ببر. گفتم بگذار بچه‌ها ببرند. یک جلد داستان‌های کوتاه سوئدی بود و یک مجموعه داستان‌های کاترین مانسفیلد مال من که پیش او بود. بعد گفتم حالا چکار به کتاب و اثاثیه خودت داری بگذار بماند، می‌روی و برمی‌گردی. گفت: می‌خواهم انفجار را به چشم خودم ببینم. (چوبک )

اندکی پیش از رفتنش به اروپا (همان سفر بی‌بازگشت) او را دیدم، با همان شوق کودکانه‌ای که گاهی در او پیدا می‌شد؛ کاغذی به من نشان داد که تصدیق پزشک بود و گواهی می‌کرد که صاحب ورقه بیماری «روان خستگی» دارد و باید برای معالجه به خارج برود و به اتکای همان ورقه شش ماه معذوریت گرفته بود. (اسلامی ندوشن)

هدایت قبل از سفر اروپا بی‌اندازه خسته بود. سلسله اعصابش به کلی از هم در رفته بود. محیط هم از هر جهت ناراحتی‌های او را تشدید می‌کرد. ناچار به فکر سفر اروپا افتاد و به عنوان مرخصی چهارماهه و استعلاجی راهی شد. البته نیتش این بود که در اروپا کاری پیدا بکند که به وسیله آن کار، مدتی در اروپا بماند. فروختن کتابخانه‌اش، خالی کردن اتاقش، بخشیدن اشیای اتاق یا کتاب‌هایش به اشخاص، بالاخص همراه بردن دوره آثارش که هر نسخه یکی جلد کرده داشت و در آنها تجدیدنظر کرده بود، همه اینها نشان می‌داد که او به شکل سفری طولانی یا لااقل بیشتر از چهار ماه رهسپار اروپا می‌شود (انجوی شیرازی)

هدایت در غیاب خود به هاشم میرخسروی وکالت داد که حقوق او را از دانشگاه وصول کند. تاریخ دقیق حرکت خود را به کسی از دوستان و آشنایان ابراز نکرده بود تا مبادا کسی برای رسانیدن او به فرودگاه که دور از شهر بود دچار کمترین ناراحتی شود و با دوستان معدود خود حضوراً یا با گذاشتن کارت، مراسم تودیع را به عمل آورده بود.

هدایت در کارت خداحافظی این چند کلمه را نوشته است: «دیدار به قیامت ... ما رفتیم و دل شما را شکستیم. همین»

از مجموعه «پژوهشگران معاصر ایران» هوشنگ اتحاد


@Sadegh_Hedayat©️


ڪتاب: بر بلندای نومیدی
نویسـنده: امیل سیوران
برگـردان: صالح نجفی


‏آنانکه معتقدند خودکشی مصداق پافشاری بر زندگی است بزدل‌اند. اینان توضیح‌ها و بهانه‌هایی می‌تراشند که ناتوانی و بی‌جربزگی خود را لاپوشانی کنند، زیرا راست این است که هیچ تصمیم ارادی یا عقلانی برای اقدام به خودکشی نداریم، فقط علت‌های پنهانی که بطور تدریجی و با روندی طبیعی در شخص ریشه می‌دوانند خودکشی را مقدّر می‌سازند.

کسانی که خودکشی می‌کنند کششی بیمارگون به مرگ دارند که می‌کوشند در آگاهی خویش در برابر آن مقاومت کنند اما نمی‌توانند بطور کامل آن را سرکوب کنند. زندگی در وجود ایشان چنان از توازن خارج شده است که هیچ بحث و استدلال عقلی نمی‌تواند آن را بسامان سازد. هیچ خودکشی عقلانی در کار نیست: خودکشی نتیجه‌ی منطقیِ تأمل و تعمق درباره‌ی پوچی و بیهودگیِ زندگی نیست. اگر کسی استدلال کند که در یونان و روم قدیم بودند مردان فرزانه‌ای که در انزوا خودکشی کردند، در جوابش خواهم گفت ایشان فقط از آن روی توانستند دست به چنین کاری زنند که از پیش زندگی را در ضمیر خویش خفه کرده بودند. تعمق در باب مرگ و موضوعات خطرناک مشابه آن ضربه‌ای مرگبار به زندگی می‌زند زیرا ذهنی که درباره‌ی یک خروار سوال‌های دردناک تعمق کند لاجرم از پیش زخم‌های عمیق برداشته است. هیچ‌کس به علل بیرونی اقدام به خودکشی نمی‌کند، فقط به علت برهم خوردن توازن درونی. در اوضاع نامساعدی مشابه، گروهی بیانگیزه می‌شوند، گروهی سرشار از انگیزه، و گروهی هم به خودکشی کشیده می‌شوند. برای آنکه فکر و ذکر کسی بشود خودکشی، باید چنان رنج و عذاب درونی در کار باشد که هر مانعی را که شخص خود بر خویش تحمیل کرده بشکند و هیچ برجای نماند جز سرگیجه‌ای فاجعه بار، گردبادی مهیب و غریب. پس خودکشی چگونه می‌تواند مصداق پافشاری بر زندگی باشد؟

می‌گویند خودکشی معلول نومیدی و ناکامی است، و معنای ضمنی این گفته آن است که آدم میل به زندگی دارد و توقعاتی در زندگی داشته که برآورده نشده‌اند. دیالکتیکی کاذب! انگار که شخصِ خودکشی کرده پیش از مرگ زندگی نکرده است، انگار که هیچ امید و آرزو و دردی نداشته. شرط لازم خودکشی باورکردنِ این معنی است که دیگر نمی‌توانید زندگی کنید، باورکردنی نه از روی ویر و هوس که بر اثر یک تراژدی مخوف درونی. آیا ناتوانی از زیستن مصداق پافشاری بر زندگی است؟ هر خودکشی‌ای پرجاذبه و تأثیرگذار است. پس از خود می‌پرسم چرا آدم‌ها کماکان در پیِ دلیل و توجیه برای خودکشی‌اند، چرا حتی آن را حقیر می‌شمارند. هیچ کاری مسخره‌تر از این است که بخواهیم برای خودکشی‌ها قائل به سلسله مراتب شویم و بین خودکشی‌های والا و مبتذل فرق بگذاریم.

خود را کشتن به قدری تأثیرگذار است که مانع هر تلاش حقیری برای انگیزه‌یابی می‌شود. من خوار می‌شمارم کسانی را که مسخره می‌کنند کسانی را که به‌خاطر عشق خودکشی می‌کنند، زیرا درک نمی‌کنند برای شخص عاشق عشق کام نیافته یعنی برچیدن بساط وجودش، شیرجه‌ای ویران کننده به عمق بی‌معنایی.


@Sadegh_Hedayat©️


‍ من مرگ را زیسته ام

با آوازی غمناک

غمناک

وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده

#احمد_شاملو

@Sadegh_Hedayat©


انتظار تسلی نمی‌بخشد . آنان که منتظرند هیچ چیزی برای تسلی ندارند .


#انتظار_فراموشی
#موریس_بلانشو

@Sadegh_Hedayat©


خوب است نژادهای پست انسان را که هنوز درحال توحش باقی هستند نیز فراموش نکنیم؛ و اگر منصفانه در وضعیت انسان و حیوان تعمق بنماییم خواهیم‌دید که در بین آنها کمتر انقلاب و اختلال روی می‌دهد؛ و اگر آنان کشتار و جنگ را می‌دانند، ندرتاً این جنایت مهیب، این مبارزات هولناک، این نیرنگ‌های گوناگون در نزد آن‌ها دیده می‌شود و اگر هنوز انسان آدم‌خوار است، در بین گرگ‌ها گرگ‌خوار نمی باشد. پس در مقابل این همه اعمال شنیع، سبعیت و پستی، بی‌اختیار مجبور می‌شویم اقرار نمائیم که: انسان یک جانور فاسدی است.

#صادق_هدایت
#انسان_و_حیوان

@Sadegh_Hedayat©


يا أيُّها الحُزنُ الذي لا يَنتَهي: زِد..

ای اندوهی که پایان نمی‌پذیری: افزون شو..



مظفر النواب/محمد حمادی

@Sadegh_Hedayat©


صادق جان، این سفر به کلی وضع من عوض شده است. تاکنون فرصت این که بنشینم و با تو حسابی گفتگو کنم پیدا نکرده‌ام. البته هر هفته چند سطری برایت فرستاده‌ام. اما چون مثل سابق بیکار نیستم ناچار حرف‌ها را بریده بریده تند و تند می‌زنم و حالا وقتی فکر می‌کنم خودم یادم نمی‌آید چه گفته‌ام و چه نگفته‌ام. گاهی فکر سابق را می‌کنم، گاهی فکر این ۵ ماه تهران را . گاهی فکر می‌کنم که باز هم زیر پای من لق است و هر دقیقه آنقدر با من وزیر اقتصاد محکم صحبت می‌کرد که بر من هم امر مشتبه شده بود. تصور می‌کردم"بله، دیگر ما راحت شدیم و تا مدتی از چنگ ابتلانات فکری نجات یافتیم. ولی اینجا که رسیده‌ام می‌بینم:خیر! دوباره همان آش است و همان کاسه‌‌ی ‌بی‌پیر. در تهران کسی فکر مخلص نیست. مردم خودشان آنقدر کار دارند که به دیگری نمی‌توانند بپردازند. دوباره تنها شده‌ام و چون کارم با دولت علیه است سرنوشتم در حقیقت با کرام‌الکاتبین است.


#حسن_نورایی
#نامه_به_صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©


نظر خودِ #صادق_هدایت دربارۀ بوف کور

- م.ف: بنظرم بوف کور خیلی «شخصی‌»ست. خواب و خیال شخصی خودتان است. برای اینکه بوف کور را بنویسید، دوا می‌خوردید؟ واضح‌تر بگویم، خیلی معذرت می‌خواهم، آیا مخدرات مصرف می‌کردید؟

- نه، هرگز! بوف کور پر از effect [شگرد] است. حساب و کتاب دقیق دارد. اگر در حالت نشئه بودم که نمی‌توانستم بنویسم! چُرت می‌زدم. تو هم فکر می‌کنی که پرسوناژ بوف کور من هستم؟ اشتباه، اشتباه محض! اتفاقا درست برعکس بود. هر صفحه‌اش را مثل حامل موسیقی، جلوی خودم می‌گذاشتم و تنظیم می‌کردم. جاهائیش که بنظر خیالی می‌آید، درست قسمت‌هائی‌ست که کلمه‌به‌کلمه، سبک‌وسنگین کرده‌ام.

زهر را، چون‌که توش زهر است، زهر را چلانده‌ام و چکه‌چکه روی کاغذ ریخته‌ام. اول از خود می‌پرسیدم که می‌خواهم چه بگویم؟ و بعد می‌گشتم ببینم بهترین شکل و لحن برای گفتنش چیست؟... فقط تو نیستی که عوضی گرفته‌ای! از تو استادترها هم فکر می‌کنند که پرسوناژِ بوف کور، خودِ من است! البته، خب، حرف‌ها مال خودم است، ولی پرسوناژش از من سَواست. هر خطش به‌عمد نوشته‌شده. . .تصورات افیونی هم نیست. وقتی یک چیز وحشتناک می‌نوشتم، خودم می‌خندیدم.


@Sadegh_Hedayat©️


خیلی مضحک و عجیب است که اشخاصی را در کشوری که کوس آزادی و دموکراسی می زند به جرم داشتن افکار شخصی بر خلاف قانون و انسانیت بی خود و بی جهت شکنجه بدهند.

#صادق_هدایت
نامه به عبدالحسین نوشین

@Sadegh_Hedayat©


ندانستم که در پایان صحبت
چنین باشد وفای حق‌گزاران

غزل: #سعدی
آواز: #شهرام_ناظری
نی: #جمشید_عندلیبی
اجرا ۱۳۶۶

@GanjinehG


ما رفتیم و دل شما را شکستیم!

صادق هدایت، در تدارک آخرین سفر بی‌بازگشت خود به فرانسه، سرگرم گرفتن گذرنامه بود که روزی برآشفته و خشمناک به خانه من آمد و شکایت سرداد: پس از این همه دوندگی و مسخره‌بازی و برپا کردن مشاوره پزشکی، حالا هم که گذرنامه داده‌اند مرا بیمار روانی خوانده‌اند و برای درمان بیماری روانی مرا به فرنگ می‌فرستند و مهر دیوانگی بر من زده‌اند، درحالی که خودشان به عنوان مطالعه و کنسول و کاردار دارند تو دنیا معلق می‌زنند. بعد گفت: کتاب و زندگی خودم را گذاشته‌ام بچه‌ها ببرند. تو هم بیا هرچه لازم داری بردار. گفتم من کتاب لازم ندارم. این همه کتاب نخوانده دارم. گفت یادداشت‌های پهلوی را هرچه بود دادم به مینوی، اگر او نمی‌برد، به درد کسی نمی‌خورد، می‌بایستی آنها را دور بریزم. حالا تو بیا اقلاً کتابهای خودت را ببر. گفتم بگذار بچه‌ها ببرند. یک جلد داستانهای کوتاه سوئدی بود و یک مجموعه داستانهای کاترین مانسفیلد مال من که پیش او بود. بعد گفتم حالا چکار به کتاب و اثاثیه خودت داری بگذار بماند، می‌روی و برمی‌گردی. گفت: می‌خواهم انفجار را به چشم خودم ببینم. (چوبک )

اندکی پیش از رفتنش به اروپا (همان سفر بی‌بازگشت) او را دیدم، با همان شوق کودکانه‌ای که گاهی در او پیدا می‌شد؛ کاغذی به من نشان داد که تصدیق پزشک بود و گواهی می‌کرد که صاحب ورقه بیماری «روان خستگی» دارد و باید برای معالجه به خارج برود و به اتکای همان ورقه شش ماه معذوریت گرفته بود. (اسلامی ندوشن)

هدایت قبل از سفر اروپا بی‌اندازه خسته بود. سلسله اعصابش به کلی از هم در رفته بود. محیط هم از هر جهت ناراحتی‌های او را تشدید می‌کرد. ناچار به فکر سفر اروپا افتاد و به عنوان مرخصی چهارماهه و استعلاجی راهی شد. البته نیتش این بود که در اروپا کاری پیدا بکند که به وسیله آن کار، مدتی در اروپا بماند. فروختن کتابخانه‌اش، خالی کردن اتاقش، بخشیدن اشیای اتاق یا کتابهایش به اشخاص، بالاخص همراه بردن دوره آثارش که هر نسخه یکی جلد کرده داشت و در آنها تجدیدنظر کرده بود، همه اینها نشان می‌داد که او به شکل سفری طولانی یا لااقل بیشتر از چهار ماه رهسپار اروپا می‌شود (انجوی شیرازی)

هدایت در غیاب خود به هاشم میرخسروی وکالت داد که حقوق او را از دانشگاه وصول کند. تاریخ دقیق حرکت خود را به کسی از دوستان و آشنایان ابراز نکرده بود تا مبادا کسی برای رسانیدن او به فرودگاه که دور از شهر بود دچار کمترین ناراحتی شود و با دوستان معدود خود حضوراً یا با گذاشتن کارت، مراسم تودیع را به عمل آورده بود.

هدایت در کارت خداحافظی این چند کلمه را نوشته است: «دیدار به قیامت ... ما رفتیم و دل شما را شکستیم. همین»

از مجموعه «پژوهشگران معاصر ایران» هوشنگ اتحاد، ص ۳۳۹_۳۴۳

@Sadegh_Hedayat©


#کیهان_کلهر

گرچه بگداختی از آتش حسرت دل من


لیک من هم به صبوری دل از آهن کردم

#شهریار

@sadegh_Hedayat©


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
سعید نوری

صادق هدایت نه‌تنها به شرایط سخت دوران خودش می‌تازید، که اساساً کج‌روی‌های تند اخلاقی در جامعه ایرانی و باورهای خرافی مردم را که موجب عقب‌ماندگی‌شان می‌دانست با تندترین زبان نقد می‌کرد. اما خودش روحیه‌ای دوگانه داشت.
روشنفکر ایرانی تا پیش از وقایع سال ۱۳۳۲ طنز گزنده و سیاهی را در محافل خود مطرح می‌کرده که همزمان هم خنده‌دار و هم انتقادی بوده و به قول غفاری نوعی بدبینی در جامعه ایرانی مد شده بود كه تا چند دهه بعد هم ادامه پیدا كرد و به فیلم‌ها و ترانه‌ها و روحیات دانشجویان هم نفوذ كرد. اما ربطی به مسیر اجتماع ایرانی نداشت و بیشتر از طرف روشنفكران القا می‌شد.
این‌جا فرخ غفاری از روحیات دوگانه صادق هدایت در مهمانی‌های دورهمی می‌گوید. ۲۸ بهمن، ۱۲۱مین سالروز تولد این نویسنده بزرگ ایرانی است که نثر روایی در ادبیات داستانی ایران را با دستور نانوشته‌ی موسیقی گفتار پیوند داد و از عبارت‌های عامیانه و ضرب‌المثل‌های رایج در روایت داستان‌هایش استفاده كرد و زبان نوشتار را از نثر رسمی منشی‌های اداری و پیچیده‌نویسی دوران قاجار رهاند.

#صادق_هدایت
#فرخ_غفاری

@Sadegh_Hedayat©


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
صادق هدایت
و موسیقی سنتی ایرانی
به روایت دکتر تقی تفضلی
و قلم مهدی اخوان ثالث


[هدایت] به پای خاست، ساغری در دست، گریبان و گره زنار فرنگ گشوده، همچنان خاموش سوی پستوی حجره رفت[...] سه تار من در دستش، به من داد و بازگشت به جای خویش و نشست بی‌آنکه سخنی گوید. به شگفت اندر شدم که به خبر می‌شنیدم که او چنین ساز و سرودها خوش ندارد و شاد شدم که به عیان می‌دیدم نه چنان است.[...] نواختن گرفتم.[...] پنجه گرم شده بود، که ساز خوش بود و راه دلکش و جوان بودیم و شراب ما را نیک دریافته، حالتی رفت که مپرس و صادق را می دیدم که سر می جنباند و گفتی به زمزمه چیزی می خواند[...]
گفت:«افشاری»و به جای خویش بازگشت و بنشست، خاموش و منتظر. من مقام دیگر کردم و دلیر بر اندام گرمتر و به هنجارتر می رفتم و می رفتم همچنان دلیر. در پیچ و خم راهی باریک بودم به ظرافت و سوز که ناگاه شنیدم صیحه ای از صادق برآمد و گفت بس است! بس. و گریستن گرفت به زار زار که دلی داشت نازکتر از دل یتیمی دشنام پدر شنیده.
    
#صادق_هدایت
#تقی_تفضلی
#مهدی_اخوان_ثالث
#موسیقی_ایران
#خاطره


@Sadegh_Hedayat©️

20 last posts shown.