#جنون_پاییزی
#پارت_78
#انوشکا:
دیگه خسته شده بودم و الکی به حرف ها و جک های مایکل میخندیدم.
به اطراف نگاهی انداختم عالیا و وارون درحال رقصیدن بود لبخند زدم و بهشون نگاه میکردم که توجهام به دوتا رقصنده که یکم اونطرف تر بود جلب شد، چی؟!!!! استاد با اون دختره دیشا داشت میرقصید، دست های استاد دور کمر دیشا حلقه شده بود و دیشا با ناز و عشوه توی بغل استاد میرقصید، استاد به دیشا لبخند زد.
با دیدن استاد و دیشا بغض راه گلوم رو گرفت و حس کردم دارم خفه میشم...
نمیتونستم نفس بکشم، به سرفه افتادم که مایکل با نگرانی پرسید:
-انوشکا.. انوشکا خوبی؟؟
میخواستم بگم نه ولی مثل ماهی فقط لب میزدم و صدایی از گلوم بیرون نمیاومد، دستم رو روی گلوم گذاشتم و سرفه کردم ، مایکل تا وضعیتم رو دید سریع یه لیوان آب برام آورد، لیوان رو از دستش گرفتم و یه نفس سر کشیدم.
#شاهرخ:
از دست دیشا کلافه شده بودم، به وقفه ازم سوال میپرسید، سوال هایی که حتی یذره هم به اون مربوط نبود.
با هر حرکتی خودش رو بیشتر بهم نزدیک میکرد مجبور شدم دستم رو دور کمرش حلقه کنم.
به انوشکا نگاه کردم دستش رو گلوش بود و مرتب سرفه میکرد نگرانش شدم میخواستم برم سمتش که مایکل رفت کنارش و بهش آب داد، بازم مایکل اگه مایکل نبود شاید به این بهونه میتونستم برم پیشش.
#راوی:
انوشکا حالا حالش بهتر شده بود، سرش رو بالا آور تا یکبار دیگه به شاهرخ نگاه کنه که چشمهاش توی چشمهای شاهرخ قفل شد...اون چشمها حرف های زیادی برای گفتن داشتن ولی این فاصله اجازهی نزدیک شدن بهشون رو نمیداد...
دوباره اون بغض لعنتی به گلوی انوشکا چنگ انداخت انوشکا نگاهش رو از شاهرخ گرفت...
مایکل با لبخند کجی که روی صورتش بود به انوشکا خیره شد، دستش رو به سمت انوشکا برد و گفت:
-انوشکا افتخار میدی؟؟
مایکل انقدر مست بود که نمیدونست داره چیکار میکنه، نمیدونست حق نزدیک شدن به انوشکا رو نداره، نمیدونست انوشکا مال یک نفر دیگست، مال شاهرخ کسی که بیشتر از جونش انوشکا رو دوست داره، مایکل پاش رو از حدش فراتر گذاشته بود.
انوشکا نگاه کوتاهی به شاهرخ و دست های دیشا که حالا روی شونه های شاه بود کرد و در کمال ناباوری لبخند زد و رو به مایکل گفت:
-چرا که نه
و دستش رو توی دست مایکل گذاشت.
مایکل با خوشحالی انوشکا رو به سمت استیج رقص برد و آروم شروع به رقصیدن کردن.
بعضی از زوج ها خسته شده بودن و از استیج رقص رفتند و با خاطر همین شاهرخ و دیشا به انوشکا و مایکل نزدیک شدن و به خاطر این نزدیکی شاهرخ میتونست به خوبی صدای حرفهایی که بین مایکل و انوشکا رد و بدل میشه رو بشنوه.
مایکل حرف میزد و انوشکا آروم میخندید، مایکل دستهاش رو دور کمر انوشکا حلقه کرد و انوشکا رو به خودش نزدیک تر کرد و شاهرخ با دیدن این نزدیکی عصبی تر میشد ولی سعی میکرد خودش رو نرمال نشون بده.
✨ @Romansrk2020 ✨
#پارت_78
#انوشکا:
دیگه خسته شده بودم و الکی به حرف ها و جک های مایکل میخندیدم.
به اطراف نگاهی انداختم عالیا و وارون درحال رقصیدن بود لبخند زدم و بهشون نگاه میکردم که توجهام به دوتا رقصنده که یکم اونطرف تر بود جلب شد، چی؟!!!! استاد با اون دختره دیشا داشت میرقصید، دست های استاد دور کمر دیشا حلقه شده بود و دیشا با ناز و عشوه توی بغل استاد میرقصید، استاد به دیشا لبخند زد.
با دیدن استاد و دیشا بغض راه گلوم رو گرفت و حس کردم دارم خفه میشم...
نمیتونستم نفس بکشم، به سرفه افتادم که مایکل با نگرانی پرسید:
-انوشکا.. انوشکا خوبی؟؟
میخواستم بگم نه ولی مثل ماهی فقط لب میزدم و صدایی از گلوم بیرون نمیاومد، دستم رو روی گلوم گذاشتم و سرفه کردم ، مایکل تا وضعیتم رو دید سریع یه لیوان آب برام آورد، لیوان رو از دستش گرفتم و یه نفس سر کشیدم.
#شاهرخ:
از دست دیشا کلافه شده بودم، به وقفه ازم سوال میپرسید، سوال هایی که حتی یذره هم به اون مربوط نبود.
با هر حرکتی خودش رو بیشتر بهم نزدیک میکرد مجبور شدم دستم رو دور کمرش حلقه کنم.
به انوشکا نگاه کردم دستش رو گلوش بود و مرتب سرفه میکرد نگرانش شدم میخواستم برم سمتش که مایکل رفت کنارش و بهش آب داد، بازم مایکل اگه مایکل نبود شاید به این بهونه میتونستم برم پیشش.
#راوی:
انوشکا حالا حالش بهتر شده بود، سرش رو بالا آور تا یکبار دیگه به شاهرخ نگاه کنه که چشمهاش توی چشمهای شاهرخ قفل شد...اون چشمها حرف های زیادی برای گفتن داشتن ولی این فاصله اجازهی نزدیک شدن بهشون رو نمیداد...
دوباره اون بغض لعنتی به گلوی انوشکا چنگ انداخت انوشکا نگاهش رو از شاهرخ گرفت...
مایکل با لبخند کجی که روی صورتش بود به انوشکا خیره شد، دستش رو به سمت انوشکا برد و گفت:
-انوشکا افتخار میدی؟؟
مایکل انقدر مست بود که نمیدونست داره چیکار میکنه، نمیدونست حق نزدیک شدن به انوشکا رو نداره، نمیدونست انوشکا مال یک نفر دیگست، مال شاهرخ کسی که بیشتر از جونش انوشکا رو دوست داره، مایکل پاش رو از حدش فراتر گذاشته بود.
انوشکا نگاه کوتاهی به شاهرخ و دست های دیشا که حالا روی شونه های شاه بود کرد و در کمال ناباوری لبخند زد و رو به مایکل گفت:
-چرا که نه
و دستش رو توی دست مایکل گذاشت.
مایکل با خوشحالی انوشکا رو به سمت استیج رقص برد و آروم شروع به رقصیدن کردن.
بعضی از زوج ها خسته شده بودن و از استیج رقص رفتند و با خاطر همین شاهرخ و دیشا به انوشکا و مایکل نزدیک شدن و به خاطر این نزدیکی شاهرخ میتونست به خوبی صدای حرفهایی که بین مایکل و انوشکا رد و بدل میشه رو بشنوه.
مایکل حرف میزد و انوشکا آروم میخندید، مایکل دستهاش رو دور کمر انوشکا حلقه کرد و انوشکا رو به خودش نزدیک تر کرد و شاهرخ با دیدن این نزدیکی عصبی تر میشد ولی سعی میکرد خودش رو نرمال نشون بده.
✨ @Romansrk2020 ✨