#جنون_پاییزی
#پارت_68
#وارون:
روبروم بود، دختری که از دیدنش یک هفته میگذره ولی حتی یه لحظه هم از جلوی چشمهام نمیرفت، حتی یه لحظه هم از فکرم بیرون نمیرفت.
با بغض داشت خون های روی پیشونیم رو پاک میکرد به صورت زیباش نگاه میکردم نمیتونستم و نمیخواستم یک لحظه دست از نگاه کردنش بکشم، آروم و با بغض گفت:
-ببخشید به خاطر من...
-مهم نیست
قطره اشکی از چشمش چکید و گفت:
-اما زخمی شدی
-مهم نیست
-از لبت داره خون میاد
-مهم نیست
-اون پسر ها زدنت
-مهم نیست
به چشم هام نگاه کرد و گفت:
-همیشه اینقدر بی خیالی؟!
همیشه چیزی واست مهم نیست؟!
دست های گرمش رو گرفتم و گفتم:
-اینکه زخمی شدم، اینکه داره از لبم خون میاد، اینکه اون حرومزاده ها زدنم در برار گریه های تو اصلا مهم نیست.
لبخند بی جونی زد که با اخم گفتم:
-ولی این چه ساعته بیرون رفتنه؟ ساعت 12 شبه بعد تنهایی داری واسه خودت تو خیابون قدم میزدی
-خب کار داشتم
-انقدر کارت مهم بود که نمیتونستی فردا انجام بدی یا حداقل تنها نری؟!!!!
سرش رو انداخت پایین و گفت:
-ببخشید
لبخند محوی زدم و دستم رو بردم زیر چونش و مجبورش کردم سرش رو بیاره بالا آروم بوسهای روی پیشونیش زدم.
ازش فاصله گرفتم که سرش رو دوباره انداخت پایین.
انوشکا با دوتا لیوان آبمیوه اومد و گفت:
-عالیا نمیخوای بگی چی شده خب دختر من که سکته کردم، چندبار هم زنگ زدم ولی جواب ندادی
-بعدا برات تعریف میکنم
-باشه، فعلا آبمیوه هاتون رو بخورید.
نیم ساعت موندم و حرف زدیم و شمارهی عالیا رو گرفتم و رفتم به طرف ماشینم، بلاخره پیدات کردم عالیا عمرا از دستت بدم یک هفته میشه که همه جای شهر رو گشتم ولی پیدات نکردم و امشب بلاخره پیدات کردم با این فکر لبخندی رو لبم نقش بست.
✨ @Romansrk2020 ✨
#پارت_68
#وارون:
روبروم بود، دختری که از دیدنش یک هفته میگذره ولی حتی یه لحظه هم از جلوی چشمهام نمیرفت، حتی یه لحظه هم از فکرم بیرون نمیرفت.
با بغض داشت خون های روی پیشونیم رو پاک میکرد به صورت زیباش نگاه میکردم نمیتونستم و نمیخواستم یک لحظه دست از نگاه کردنش بکشم، آروم و با بغض گفت:
-ببخشید به خاطر من...
-مهم نیست
قطره اشکی از چشمش چکید و گفت:
-اما زخمی شدی
-مهم نیست
-از لبت داره خون میاد
-مهم نیست
-اون پسر ها زدنت
-مهم نیست
به چشم هام نگاه کرد و گفت:
-همیشه اینقدر بی خیالی؟!
همیشه چیزی واست مهم نیست؟!
دست های گرمش رو گرفتم و گفتم:
-اینکه زخمی شدم، اینکه داره از لبم خون میاد، اینکه اون حرومزاده ها زدنم در برار گریه های تو اصلا مهم نیست.
لبخند بی جونی زد که با اخم گفتم:
-ولی این چه ساعته بیرون رفتنه؟ ساعت 12 شبه بعد تنهایی داری واسه خودت تو خیابون قدم میزدی
-خب کار داشتم
-انقدر کارت مهم بود که نمیتونستی فردا انجام بدی یا حداقل تنها نری؟!!!!
سرش رو انداخت پایین و گفت:
-ببخشید
لبخند محوی زدم و دستم رو بردم زیر چونش و مجبورش کردم سرش رو بیاره بالا آروم بوسهای روی پیشونیش زدم.
ازش فاصله گرفتم که سرش رو دوباره انداخت پایین.
انوشکا با دوتا لیوان آبمیوه اومد و گفت:
-عالیا نمیخوای بگی چی شده خب دختر من که سکته کردم، چندبار هم زنگ زدم ولی جواب ندادی
-بعدا برات تعریف میکنم
-باشه، فعلا آبمیوه هاتون رو بخورید.
نیم ساعت موندم و حرف زدیم و شمارهی عالیا رو گرفتم و رفتم به طرف ماشینم، بلاخره پیدات کردم عالیا عمرا از دستت بدم یک هفته میشه که همه جای شهر رو گشتم ولی پیدات نکردم و امشب بلاخره پیدات کردم با این فکر لبخندی رو لبم نقش بست.
✨ @Romansrk2020 ✨