❄️هر شب یک داستان آموزنده(۱۵۰۴)❄️
یک مرد لاف زن پوست دنبهای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبیل خود را چرب میکرد و به مجلس ثروتمندان میرفت و چنین وانمود میکرد که غذای چرب خورده است...
🍗🍖🍗🍖🍗🍖🍗
دست به سبیل خود میکشید، تا به حاضران بفهماند که این هم دلیل راستی گفتار من.
امّا شکمش از گرسنگی ناله میکرد که ای دروغگو ،خدا ، حیله و مکر تو را آشکار کند! این لاف و دروغ تو ما را آتش میزند. الهی, آن سبیل چرب تو کنده شود, اگر تو این همه لافِ دروغ نمیزدی, لااقل یک نفر رحم میکرد و چیزی به ما میداد.ای مرد ابله لاف و خودنمایی روزی و نعمت را از آدم دور میکند.
🍗🍖🍗🍖🍗🍖🍗
شکم مرد, دشمن سبیل او شده بود و یکسره دعا میکرد که خدایا این درغگو را رسوا کن تا بخشندگان بر ما رحم کنند, و چیزی به این شکم و روده برسد. عاقبت دعای شکم مستجاب شد و روزی گربهای آمد و آن دنبه چرب را ربود.
اهل خانه دنبال گربه دویدند ولی گربه دنبه را برد.
🍗🍖🍗🍖🍗🍖🍗
پسر آن مرد از ترس اینکه پدر او را تنبیه کند رنگش پرید و به مجلس دوید, و با صدای بلند گفت پدر! پدر! گربه دنبه را برد. آن دنبهای که هر روز صبح لب و سبیلت را با آن چرب میکردی. من نتوانستم آن را از گربه بگیرم. حاضران مجلس خندیدند, آنگاه بر آن مرد دلسوزی کردند و غذایش دادند؛
مرد دید که راستگویی سودمندتر است از لاف و دروغ!!
╔═.🌼🍃🌸.═══╗
@Quran_movahed╚══🌼🍃🌸🍃🌼