𝐖𝐚𝐭𝐚𝐬𝐡𝐢 𝐧𝐨 𝐔𝐤𝐢𝐲𝐨


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Nature


~• 𝑨 𝑻𝒊𝒓𝒆𝒅 𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓 •~
𝐐.𝐇: 𝐃𝐞𝐧𝐝𝐫𝐨𝐩𝐡𝐢𝐥𝐞 𝐚𝐧𝐝 𝐎𝐭𝐚𝐤𝐮 🌿
𝗜𝗡𝗙𝗣 📘
𝕲𝖚𝖎𝖉𝖊: https://t.me/PeregrinateInTheDimensions/704

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Nature
Statistics
Posts filter




Forward from: Meow_che ฅ^•ﻌ•^ฅ⁩
چلنج تایم✨
این پست رو فوروارد کنید توی چنل های قشنگتون:
_من بر اساس گشت و گذارم توی چنل هاتون و وایبی که بگیرم براتون ازینا درست میکنم🫴🏻
باید صبور باشید عزیزان چون قطعا طول میکشه(:
کسایی که چنل ندارید،ناشناس/پیوی منتظرتون هستم^^
(تاکید میکنم طول میکشه ولی تگاتون رو زود برمیدارم که بتونید از چنلتون پاک کنید که بهم نریزه)
ظرفیت: خط میزنم ولی حداکثر تا فردا
ایگنور نکنید موچیا3>
@meowche9


Infp


Forward from: ⬧⬪⬫sᴀɴɪsᴀɴ⬫⬪⬧
.                        𝖈𝖍𝖆𝖑𝖑𝖊𝖓𝖌𝖊
﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌
این پیام رو فوروارد کنید چنلتون

🂱 تایپ mbti تون رو بنویسید
🂱 یه کارکتر هم تایپ از helluva boss بدم بهتون

━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━
• مهلت : تا وقتی خط بخوره
• جواب : 190 ممبر
━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━


      به سرزمین خورشیدیم خوش اومدی


﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌﹌


.


Forward from: مواد فروش سر کوچه
دوستان اگه میشه این پیام فوروارد کنید و حمایت بنمایید؟(پول ندارم بجاش کلیه میدم بهتون ) از اونجایی که دارم خاک میخورم به شکل رندوم ممکنه از بین اوسیای چند نفر چیز انتخاب کنم و سر فرصت اسکچی چیزی ازشون بزنم🥬 ✨ (╥﹏╥)

https://t.me/Takoyaki_chan


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


دو-سه تا پیام برو بالاتر ریپلای زدم


Forward from: пьяный
‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌
‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌   ‌‌ challenge ?
‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌
‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌این پیام رو فور کنین
‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌  ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌اوسیتون یا عکس خودتون رو ریپ
‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌  ‌‌  ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌  ‌‌ ‌ ‌‌ بزنین تا من چیبی بکشم
‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌ ‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌‌  ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌  ‌‌ ‌ ‌‌ظرفیت : زمانی که خط بخوره
‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌  ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌(پرایوت ها لینک بدن)‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌
http://t.me/HidenChat_Bot?start=652038021


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


بیوش هم از اینجاست تا سه-چهار پست پایین‌تر


بفرما


Forward from: shitshow
این پیام رو بفرستید چنلتون ( اگه پرایوته توی ناشناس یا کامنت ) impsona و یا اوسی هزبین هتلتونو زیرش بذارید تا منم بکشمشون
اگه ندارید هم میتونید کرکتر موردعلاقتون رو بفرستید یا اوسیتونو بدید ولی خودم یکم توش تغییر میدم


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


جوین هم شید اگه خواستید


برید ری‌اکت بدین پلیز

https://t.me/chaosshop23/2618


Forward from: Unknown
*۱۷ می سال ۲۰۳۴، ساعت ۰۰:۳۰ بامداد*

نور صفحه‌ٔ لپتاپش تنها روشنایی آن اتاق بود. انگشتانش به سرعت بر روی کیبورد حرکت می‌کردند و در حال نوشتن اثر جدیدش بود.

تنها صدای تیک‌‌تاک ساعت، تق‌تق کلیدهای کیبورد و وزش باد از پشت پنجره شنیده می‌شد. امّا ناگهان، صدای بلندی شبیه شکستن به گوشش رسید. دست از تایپ کردن برداشت و هوشیارانه حواسش را تیز کرد. صدای ضعیفی شبیه تق‌تقِ راه رفتنِ فردی غریبه که به سمت اتاق می‌آمد، شکار گوش‌هایش شد.

به سرعت از جایش بلند شد و به سمت درب اتاق رفت. دستش را بر روی دستگیره گذاشت و نفس عمیقی کشید؛ سپس به سرعت درب را باز کرد: هیچ؛ تنها سکوت و تاریکی. حضور کسی را احساس نمی‌کرد. آهی کشید؛ حتماً به‌خاطر کمبود خواب توهم زده بود.

دوباره بر روی صندلی نشست و به تایپ کردنِ جملات نهایی پرداخت. باید صبح زود به سرعت نسخه اولیه را تحویل می‌داد. حدوداً ده دقیقه مشغول بود تا اینکه حضور سنگینی را درست پشت سرش احساس کرد. حتی فرصت نکرد گردنش را بچرخاند و چهره غریبه را ببیند. تیزی سردی پهلویش را شکافت و خونِ گرمش جاری شد.

دستش را روی پهلویش گذاشت. سعی کرد از روی صندلی بلند شود اما به زمین افتاد. مهاجم رفته بود و او تک و تنها درحالی که به سختی خودش را بر روی زمین سرد می‌کشید، به سمت موبایلش رفت تا برای کمک با کسی تماس بگیرد. امّا قبل از رسیدن به آن، پاها و دست‌هایش به لرزش افتاده ‌و توان حرکت را از او ربودند.


*۱۷ می سال ۲۰۳۴، ساعت ۰۱:۱۵ بامداد*

خون زیادی از دست داده بود. خودش هم این را می‌دانست و شگفت‌زده بود که توانسته تاکنون دوام آورد. ضربان قلبش در حال پایین آمدن بود، به سختی نفس می‌کشید و خواب‌آلودگی شدیدی بر او غلبه می‌کرد. در نهایت تسلیم سرنوشت شد؛ چشم‌هایش را بست و صاف روی زمین دراز کشید و خود را برای ملاقات با مرگ آماده کرد.



*۱۷ می سال ۲۰۳۴، ساعت ۱۲:۰۰ ظهر*

گویندهٔ اخبار با خونسردی در حال مطلع کردن مردم از حوادث اخیر است. پس از مدتی ناگهان مکث می‌کند و به صدایی که از میکروفون کنار گوشش می‌آمد، گوش می‌دهد. چند لحظه بعد، مبهوت به سمت دوربین بر‌می‌گردد: « بینندگان عزیز، به خبر مهمی که هم‌اکنون به دستمون رسیده توجه کنید: نویسندهٔ مشهور ف.ک جونش رو از دست داده! جسدش همین یک ساعت پیش در آپارتمانش پیدا شد در حالی که چاقویی در بدنش فرو رفته بود. نتایج پزشکی قانونی و تحقیقات پلیس نشون می‌ده اون حدوداً بین ساعات ۱۲ و ۱ بامداد به قتل رسیده. پلیس هنوز سرنخی از قاتل پیدا نکرده و فقط در همین حد می‌دونیم که وقتی در خونه‌ش تنها در حال نوشتن اثر جدیدش بوده، کسی قفل در رو شکسته و به زور وارد آپارتمان شده. همسایه‌ها چیزی متوجه نشدن و دوربین‌های مداربسته از کار افتاده‌ن. به محض اینکه اطلاعات بیشتری به دستمون برسه، شما رو در جریان می‌ذاریم. »

مردم در سراسر جهان از این خبر غم‌انگیز شوکه شده‌اند. به‌خصوص طرفدارانش که قلبشان از شنیدنِ خبر مرگ نویسنده موردعلاقه‌شان شکسته شد. حال سوالی ذهن مردم را درگیر کرده: چه کسی پشت این قتل وحشتناک است؟



*۱۷ می سال ۲۰۳۴، ساعت ۸:۰۰ شب*

بر روی پشت‌بامی ایستاده و به تکرارِ خبر قتلی که از صفحه‌نمایشِ بزرگی پخش می‌شد، گوش می‌دهد: « هیچوقت فکر نمی‌کردم شاهد پخش خبر مرگ خودم باشم! »

مردی با موهای نقره‌ای قدم‌زنان به سمتش می‌آید، کنارش می‌ایستد و به صفحه نمایش و‌ خیابان‌های زیرِ پایشان خیره می‌شود: « مطمئنی؟ این‌طوری هرچی که به‌دست آوردی رو از دست می‌دی... »

باد خنکی موهای کوتاهِ سیاهش را به بازی می‌گیرد؛ چشمان سیاهِ کهکشانی‌اش را بالا می‌آورد و به آسمان شب خیره می‌شود: « چاره‌ای نبود؛ در هر حال کشته می‌شدم. پس ترجیح دادم اول خودم، خودم رو بکشم! »

پوزخندی می‌زند و ادامه می‌دهد: « اون‌ عوضیا قراره حسابی سوپرایز بشن وقتی بفهمن قبل از اینکه خودشون اقدام کنن، یکی دیگه من رو کشته! »

مرد سرش را تکان می‌دهد: « الان می‌خوای چه کار کنی؟ »

لبخند محوی می‌زند: « خب... صنعت ادبیات به یه غافل‌گیری نیاز داره؛ اخیراً خیلی کدر و حوصله‌سر‌بر شده. پس چی بهتر از ظاهر شدنِ یه نویسندهٔ ناشناس و معروف شدنش اون هم درست بعد از مرگِ من؟ »

می‌خندد: « از همین الان مشتاقم ببینم مردم چه تئوری‌ و شایعه‌هایی می‌سازن! »....




همه‌شون یه نفرن


Forward from: Riri's world
خافان لر پلیز پی اتنشن 😂😂
حوصلم سررفته...
یعنی سر که نرفته دارم رو یچیزی کار میکنم و الان مغزم واقعا رد داده چجوری تکمیلش کنم
سووو
وی هَو عه چالش !!!
پ.ن من واقعا از یه تایمی به بعد رد میدم...
حالا چالش از چه قراره؟
شما ابن پیام رو فور میکنین ، یه آهنگ + یه کاراکتر(اوسی یا پرسونا ) بهم میدید و من بر اساس حسی که از آهنگ میگیرم اون کاراکتر رو میکشم
ظرفیت : ۷ نفر رندوم

20 last posts shown.

159

subscribers
Channel statistics
Popular in the channel