🔸🔸🔸بازخورد🔸🔸🔸
♦️زوال نقد و اخلاق در میان شریعتیزدایان!
پیرامون نشست شریعتی پس از شریعتی /۲
✍️هادی حکیم شفایی
بازنشر: ۳۰ آذر ۱۴۰۳
🔹این چهار مدعی، اصلیترین مدعاهای بهزاد باغیدوست بود. ناقد محترم که دکتری جامعه شناسی از دانشگاه اسکس دارد در نگاه اول، این انتظار را در مخاطب برمیانگیزد که نقدهای موثر و بنیادینی به شریعتی دارد حال آنکه ساختن یک شخصیت نمادین به نام پروفسور شاندل در برخی آثار از سوی شریعتی، از نظر ناقد، یک فاجعهی بنیادین به تصویر کشیده میشود! اما شاندل که بود؟ شاندل نام شخصیتی خیالی بود که شریعتی برای خود ساخته بود و سخنان و تحلیلهایی را به آن شخصیت نسبت میداد. این مساله تا مدتی پس از درگذشت شریعتی پنهان بود تا بعدها برخی پژوهشگران علاقهمند، معنای آن را دریافتند.
کسانی که با تحصیلات و آثار شریعتی آشنایی کافی دارند میدانند که شریعتی در درجه نخست، تحصیلکردهی ادبیات و یک ادیب و نویسنده چیرهدست بود. شاندل در زبان فرانسه به معنای شمع است و شمع، نام استعاری شریعتی بود که برخی یادداشتها و اشعارش را با این نام در روزنامهها منتشر میکرد. او شخصیت خیالی پروفسور شاندل را برساخته بود اما چرا؟ این تکنیک ادبی از سوی یک هنرمند ادبیات، به علل مختلف ممکن است بکار رود. یکی از علل استفاده از شخصیت خیالی این است که نویسنده میتواند سخنان و عقاید خویش را بدون واهمه از واکنشِ منفیِ مخاطبان، بیان کند. بیان نظرات و تحلیلهای خود از زبان یک شخصیت خیالی معمولا در فضایی انجام میگیرد که مخاطب، نمیتواند آن سخنان را از زبان نویسندهی واقعی تاب بیاورد یا بپذیرد. علت دوم استفاده از تکنیک شخصیت خیالی، پنهان ماندن در امنیت در زمانهای است که خفقان شدید حاکم است و دستگاههای امنیتی، با منتقدان برخورد قهرآمیز میکنند. ناقد محترم جناب بهزاد باقردوست، بدون درک و لحاظ کردن این نکات، نقد را به اتهامی اخلاقی فرومیکاهد و با نیتخوانی، شریعتی را به دروغگویی متهم میسازد. ناقد، در حالی مدام از اخلاقگرایی سخن میگوید که خود به آن ادعا وفادار نیست!
🔹بهزاد باغیدوست در اظهارنظری شگفت، بدون آنکه مستندات خود را ذکر کند ادعا میکند که شریعتی گفته است من خدا هستم! من از حلاج بالاترم! از علی بالاترم! ناقد ضمن آنکه مستندی ارائه نمیکند به نظر میرسد که اساساً هیچ آشنایی با تکنیکهای ادبی همچون استعاره و تمثیل و مجاز ندارد و اساساً زبان و ادبیات را نمیشناسد و گرفتار و غوطهور در زبان استاندارد و خشک آکادمیک است! ناقد محترم احتمالاً در فضایی دانشآموخته است که مفاهیم را به شکل از پیش بستهبندی شده و کلیشهای شناخته است و فرای این زبان و شیوه، قادر به درک مفاهیم و پیامهای متنی نیست.
🔹بدون تردید شریعتی رسالت روشنفکر را و خود را آگاهیبخشی اعلام میکند. شریعتی طبق ادعای ناقد، گفته است که مارکس با نقد سرمایه داری و بیان اشکالات آن، سرمایهداری را سر عقل آورد و موجب دوام آن شد. حال اگر این مدعی را بپذیریم چه ایرادی به شریعتی وارد است؟! ناقد چنین تفسیر میکند که منظور شریعتی این بوده که مارکس نمیبایست سرمایهداری را نقد میکرد و آگاهی میبخشید و نمیبایست موجبات دوام آن را فراهم میساخت! ناقد محترم گویی همچنان از زباننشناسی رنج میبرد. یک نویسنده، گاه در مقام توصیف و تبیین یک رویداد است، گاه در مقام تجویز و پیشنهاد و گاه در مقام پیشبینی و بیان احتمال. ناقد هیچ دلیلی ارائه نمیکند تا به مخاطب نشان دهد که شریعتی از مارکس انتظار پرهیز از آگاهیبخشی را داشته و دیدگاهش درباره مارکس، ضرورتاً ضد آگاهی است! در ذهن ناقد، بدون هیچ نشانهای، شریعتیِ در مقام توصیف به شریعتیِ در مقامِ تجویز تبدیل شده و ادعای آگاهیبخشی به ناآگاهی منجر میشود! درک نزدیک به حقیقت از متن مستلزم این است که خواننده و ناقد، هر لحظه دریابند که نویسنده اکنون در چه مقامی است.
🔹بهزاد باغیدوست با بیان این ادعا که هیچیک از شاگردان مستقیم شریعتی، پژوهشگر نشدند و نیز با مثال آوردن از بیژن عبدالکریمی به عنوان یک استاد علاقهمند به شریعتی با گفتمانی آشفته، مرتکب چند خطا و مغالطه میگردد تا نتیجه بگیرد که متن و گفتمان شریعتی، ظرفیت پرورش پژوهشگر آکادمیک را ندارد! خطاها و مغالطات ناقد به شرح زیر است:
۱. به نظر میرسد او بدون بررسیِ دقیق شاگردان مستقیم شریعتی، به مغالطه تعمیم دچار شده است. از میان علاقهمندان مستقیم شریعتی که به نحوی از نزدیک یا در زمان حیات او، وی را درک کرده بودند دست کم پنج نفر به درجه استادی و یا پژوهشگری رسیده اند و آثار علمی شان در دسترس مخاطبان است:
https://t.me/ReligionPhilosophyPoliticsAnimls/1677
#علی_شریعتی
#بهزاد_باغیدوست
#هادی_حکیم_شفایی
@NewHasanMohaddesi
♦️زوال نقد و اخلاق در میان شریعتیزدایان!
پیرامون نشست شریعتی پس از شریعتی /۲
✍️هادی حکیم شفایی
بازنشر: ۳۰ آذر ۱۴۰۳
🔹این چهار مدعی، اصلیترین مدعاهای بهزاد باغیدوست بود. ناقد محترم که دکتری جامعه شناسی از دانشگاه اسکس دارد در نگاه اول، این انتظار را در مخاطب برمیانگیزد که نقدهای موثر و بنیادینی به شریعتی دارد حال آنکه ساختن یک شخصیت نمادین به نام پروفسور شاندل در برخی آثار از سوی شریعتی، از نظر ناقد، یک فاجعهی بنیادین به تصویر کشیده میشود! اما شاندل که بود؟ شاندل نام شخصیتی خیالی بود که شریعتی برای خود ساخته بود و سخنان و تحلیلهایی را به آن شخصیت نسبت میداد. این مساله تا مدتی پس از درگذشت شریعتی پنهان بود تا بعدها برخی پژوهشگران علاقهمند، معنای آن را دریافتند.
کسانی که با تحصیلات و آثار شریعتی آشنایی کافی دارند میدانند که شریعتی در درجه نخست، تحصیلکردهی ادبیات و یک ادیب و نویسنده چیرهدست بود. شاندل در زبان فرانسه به معنای شمع است و شمع، نام استعاری شریعتی بود که برخی یادداشتها و اشعارش را با این نام در روزنامهها منتشر میکرد. او شخصیت خیالی پروفسور شاندل را برساخته بود اما چرا؟ این تکنیک ادبی از سوی یک هنرمند ادبیات، به علل مختلف ممکن است بکار رود. یکی از علل استفاده از شخصیت خیالی این است که نویسنده میتواند سخنان و عقاید خویش را بدون واهمه از واکنشِ منفیِ مخاطبان، بیان کند. بیان نظرات و تحلیلهای خود از زبان یک شخصیت خیالی معمولا در فضایی انجام میگیرد که مخاطب، نمیتواند آن سخنان را از زبان نویسندهی واقعی تاب بیاورد یا بپذیرد. علت دوم استفاده از تکنیک شخصیت خیالی، پنهان ماندن در امنیت در زمانهای است که خفقان شدید حاکم است و دستگاههای امنیتی، با منتقدان برخورد قهرآمیز میکنند. ناقد محترم جناب بهزاد باقردوست، بدون درک و لحاظ کردن این نکات، نقد را به اتهامی اخلاقی فرومیکاهد و با نیتخوانی، شریعتی را به دروغگویی متهم میسازد. ناقد، در حالی مدام از اخلاقگرایی سخن میگوید که خود به آن ادعا وفادار نیست!
🔹بهزاد باغیدوست در اظهارنظری شگفت، بدون آنکه مستندات خود را ذکر کند ادعا میکند که شریعتی گفته است من خدا هستم! من از حلاج بالاترم! از علی بالاترم! ناقد ضمن آنکه مستندی ارائه نمیکند به نظر میرسد که اساساً هیچ آشنایی با تکنیکهای ادبی همچون استعاره و تمثیل و مجاز ندارد و اساساً زبان و ادبیات را نمیشناسد و گرفتار و غوطهور در زبان استاندارد و خشک آکادمیک است! ناقد محترم احتمالاً در فضایی دانشآموخته است که مفاهیم را به شکل از پیش بستهبندی شده و کلیشهای شناخته است و فرای این زبان و شیوه، قادر به درک مفاهیم و پیامهای متنی نیست.
🔹بدون تردید شریعتی رسالت روشنفکر را و خود را آگاهیبخشی اعلام میکند. شریعتی طبق ادعای ناقد، گفته است که مارکس با نقد سرمایه داری و بیان اشکالات آن، سرمایهداری را سر عقل آورد و موجب دوام آن شد. حال اگر این مدعی را بپذیریم چه ایرادی به شریعتی وارد است؟! ناقد چنین تفسیر میکند که منظور شریعتی این بوده که مارکس نمیبایست سرمایهداری را نقد میکرد و آگاهی میبخشید و نمیبایست موجبات دوام آن را فراهم میساخت! ناقد محترم گویی همچنان از زباننشناسی رنج میبرد. یک نویسنده، گاه در مقام توصیف و تبیین یک رویداد است، گاه در مقام تجویز و پیشنهاد و گاه در مقام پیشبینی و بیان احتمال. ناقد هیچ دلیلی ارائه نمیکند تا به مخاطب نشان دهد که شریعتی از مارکس انتظار پرهیز از آگاهیبخشی را داشته و دیدگاهش درباره مارکس، ضرورتاً ضد آگاهی است! در ذهن ناقد، بدون هیچ نشانهای، شریعتیِ در مقام توصیف به شریعتیِ در مقامِ تجویز تبدیل شده و ادعای آگاهیبخشی به ناآگاهی منجر میشود! درک نزدیک به حقیقت از متن مستلزم این است که خواننده و ناقد، هر لحظه دریابند که نویسنده اکنون در چه مقامی است.
🔹بهزاد باغیدوست با بیان این ادعا که هیچیک از شاگردان مستقیم شریعتی، پژوهشگر نشدند و نیز با مثال آوردن از بیژن عبدالکریمی به عنوان یک استاد علاقهمند به شریعتی با گفتمانی آشفته، مرتکب چند خطا و مغالطه میگردد تا نتیجه بگیرد که متن و گفتمان شریعتی، ظرفیت پرورش پژوهشگر آکادمیک را ندارد! خطاها و مغالطات ناقد به شرح زیر است:
۱. به نظر میرسد او بدون بررسیِ دقیق شاگردان مستقیم شریعتی، به مغالطه تعمیم دچار شده است. از میان علاقهمندان مستقیم شریعتی که به نحوی از نزدیک یا در زمان حیات او، وی را درک کرده بودند دست کم پنج نفر به درجه استادی و یا پژوهشگری رسیده اند و آثار علمی شان در دسترس مخاطبان است:
https://t.me/ReligionPhilosophyPoliticsAnimls/1677
#علی_شریعتی
#بهزاد_باغیدوست
#هادی_حکیم_شفایی
@NewHasanMohaddesi