سلام
من از کلاس اول با دختر داییم تو یه کلاس بودم تا الان که کلاس دهمم
وقتی که بچه بودم از ارتباط برقرار کردن با دیگران میترسیدم و همیشه با دختر داییم بودم میگفتم چه خوب که همیشه هس ولی از وقتی وارد کلاس هفتم شدم از اینکه هیچ دوست صمیمی چند ساله ندارم از کاری که مامانم کرد خیلی دلخور بودم
سعی میکنم با دیگران ارتباط برقرار کنم ولی نمیتونم و همینطور همیشه دختر داییم پیشم هس
دوسش دارم ولی اینکه همیشه کنارمه یجورایی احساس میکنم اون مانع ارتباطم هست
بعد میدونید بدتر از همه چیه اینکه اونا تو خونه ما زندگی میکنن
بزارین از اتفاقای بهتر بگم مثلا مدرسه قرار بود مارو ببره مسافرت بعد مامانم میگه دختر داییت میاد؟ اگه اون نیاد نمیزارم
نه بخاطر اینکه به من اعتماد نداشته باشه بلکه بخاطر اینکه اگه من برم دل دختر داییم میسوزه اخه پدرش زندانه
نمیخوام بی رحم باشم منم ازین موضوع ناراحتم ولی خب به من چه؟
الان اگه تو یه کلاس نبودیم این موضوع حل بود
و اینکه قراره همیشه حسرت نداشتن ی دوست صمیمی رو دلم بمونه
نمیتونم در این باره مامانم رو ببخشم
💌 از طرف یه #INFP
📮 • #YourWords
☕️ •
@MBTICafe