شگفتا حالت دیوانه یا عاشق که من دارم!
که با آیینه و دیوار و در از تو سخن دارم
نسازد تا جدایم هیچ دستی هیچوقت از تو
چو بوی گل به گل با تو سرِ آمیختن دارم
منم خورشیدِ پنهان در شبِ یک فترتِ دیگر
که باز از طالعِ مِهرت هوای سر زدن دارم
خوشا اقبالِ صیّادی _که من باشم_ در این صحرا
که چون تو آهوی آزادهای را در کمند آرم
اگر لب تر کنی با باده پیش از بوسه، شیرینم!
چه مستیهای شهدآلود از آن لب، زان دهن دارم
نسیمِ ری ز بادِ مصر خوشتر میوزد آری
که تحفه جای بوی پیرهن، زو بوی تن دارم
برای دوست مُردن، غایتِ عشق است و ننگم باد!
اگر در این کفن یکدم گمانِ پیرهن دارم
گر از خوبان تو را برمیگزینم، عینِ خوشذوقیست
که چشمِ دل میانِ یاسمنها با سمن دارم
سخن میگفت زلفت با نسیم و میشنیدم من
که من هم با دلم چندیست کآنسو ها وطن دارم
و من خود را میانِ عطرِ گیسویت رها کردم
که پیشِ جذبهی عشقت نه کفِّ خویشتن دارم.
#حسین_منزوی.
@Iove_Poems
که با آیینه و دیوار و در از تو سخن دارم
نسازد تا جدایم هیچ دستی هیچوقت از تو
چو بوی گل به گل با تو سرِ آمیختن دارم
منم خورشیدِ پنهان در شبِ یک فترتِ دیگر
که باز از طالعِ مِهرت هوای سر زدن دارم
خوشا اقبالِ صیّادی _که من باشم_ در این صحرا
که چون تو آهوی آزادهای را در کمند آرم
اگر لب تر کنی با باده پیش از بوسه، شیرینم!
چه مستیهای شهدآلود از آن لب، زان دهن دارم
نسیمِ ری ز بادِ مصر خوشتر میوزد آری
که تحفه جای بوی پیرهن، زو بوی تن دارم
برای دوست مُردن، غایتِ عشق است و ننگم باد!
اگر در این کفن یکدم گمانِ پیرهن دارم
گر از خوبان تو را برمیگزینم، عینِ خوشذوقیست
که چشمِ دل میانِ یاسمنها با سمن دارم
سخن میگفت زلفت با نسیم و میشنیدم من
که من هم با دلم چندیست کآنسو ها وطن دارم
و من خود را میانِ عطرِ گیسویت رها کردم
که پیشِ جذبهی عشقت نه کفِّ خویشتن دارم.
#حسین_منزوی.
@Iove_Poems