یک، دو، سه... دوباره کنارش ایستادهای. در تلاطم دود و هوا، پای راستت را ریز و تند به زمین میکوبی. بیست، بیستویک، بیستودو... جوانکِ پیادهرو مثل همیشه گمان میکند اضطراب داری و چون باید آرام باشد و هست، با پوزخندی پیروزمندانه، از پیشت میگذرد. تاکسی تو را منتظر میبیند و بوق میزند، تو همانطور که بودی میمانی و او میگذرد. خورشید مثل همیشه سوزان است و تو به هشتاد رسیدهای. ماشینها از شمال به جنوب حرکت میکنند و تو لبخند میزنی. پایت را عوض میکنی.
یک، دو، سه... جوانکِ پارک مدتی است میپایدت. گمان میکند دیوانهای و شکلک درمیآورد. سی، سیویک، سیودو... بیاعتنا سرت را بالا میگیری و نگاه میکنی. حرارت دیدت را مواج کرده است. سبز، زرد، قرمز. سبز، زرد، قرمز. شاید هم قرمز، سبز، زرد. همه بیدلیل در هم میلولند. پنجاه، پنجاهویک، پنجاهودو... امروز جمعه است و مثل باقی جمعهها، کنار چراغ ایستادهای و خدا را شکر میکنی که زندگیت مثل چهارراه ملالآور نیست. قطرهٔ گرما از بینیت میچکد، به هشتاد میرسی، ماشینها از شرق به غرب حرکت میکنند، تو باید لبخند بزنی. تو لبخند میزنی و پیروزمندانه سر تکان میدهی.
صدای ساعت دوازده را نشان میدهد و حالا نوبت شکرگزاری من است. سرم را بالا میگیرم، خورشید چشمم را میزند، ترسیدهام و منی را میبینم که ترسان نگاهم میکند.
Fear- Alex Gray
یک، دو، سه... جوانکِ پارک مدتی است میپایدت. گمان میکند دیوانهای و شکلک درمیآورد. سی، سیویک، سیودو... بیاعتنا سرت را بالا میگیری و نگاه میکنی. حرارت دیدت را مواج کرده است. سبز، زرد، قرمز. سبز، زرد، قرمز. شاید هم قرمز، سبز، زرد. همه بیدلیل در هم میلولند. پنجاه، پنجاهویک، پنجاهودو... امروز جمعه است و مثل باقی جمعهها، کنار چراغ ایستادهای و خدا را شکر میکنی که زندگیت مثل چهارراه ملالآور نیست. قطرهٔ گرما از بینیت میچکد، به هشتاد میرسی، ماشینها از شرق به غرب حرکت میکنند، تو باید لبخند بزنی. تو لبخند میزنی و پیروزمندانه سر تکان میدهی.
صدای ساعت دوازده را نشان میدهد و حالا نوبت شکرگزاری من است. سرم را بالا میگیرم، خورشید چشمم را میزند، ترسیدهام و منی را میبینم که ترسان نگاهم میکند.
Fear- Alex Gray