سلطان محمود غزنوی دستور داد هرکس جمله حکیمانه ای بگوید به او صد سکه طلا بدهند....
روزی که از کنار مزرعه ای میگذشت پیر مردی را دید که در حال کاشتن نهال زیتونی است.
سلطان جلو رفت و از پیرمرد پرسید :
نهال زیتون بیست سال طول میکشد ثمر بدهد،تو به این سن و سال به چه امیدی این نهال را میکاری؟پیرمرد لبخندی زد و گفت :دیگران کاشتند و ما خوردیم ما میکاریم تا دیگران بخورند!
سلطان از جواب پیرمرد خوشش آمد و با گفت:واقعا جواب حکیمانه ای بود و دستور داد به او صد سکه طلا بدهند.
پیرمرد خندید شاه گفت چرا میخندی؟
پیرمرد گفت زیتون بعد از بیست سال ثمر میدهد اما زیتون من الان ثمر داد!
سلطان باز هم از سخن پیرمرد خوشش آمد و دستور داد به او صد سکه دیگر بدهند، پیرمرد باز هم خندید، سلطان گفت :
این بار چرا میخندی؟
پیرمرد گفت زیتون سالی یکبار ثمر میدهد اما زیتون من امروز دوبار ثمر داد!! سلطان دستور داد صد سکه دیگر به او بدهند ؛پیرمرد باز هم خندید سلطان سرخ شد و گفت :
کیر خر....کصکش مادرجنده، خزانه رو گاییدی کیرم دهنت
دیگه هرچی جمله هم بگی کیرمم دستت نمیدم و دستور داد درخت زیتون را در کونش فروو کنند!!
آری باز هم داستان آن طور که ما فکر میکردیم تمام نشد.....
#حکایتهای_مغز_کیری
@Kiri_Mqz