هر چهقدر هم دربارهی سرزمینها و ریشههای دیگران بخوانی، خودت باید خوششانس باشی تا متوجه سرزمین درونت شوی. آنقدر خوششانس باشی تا بتوانی بهاندازهی کافی فاصله بگیری؛ آنقدر که کوهها و جلگههای کودکیات شکل پوست و جوهر ظاهر شوند و همیشه فرصتی برای بازگشت هم داشته باشی.
فکر میکنم اگر نیما مدام به یوش برمیگشت و اگر من هم، حتی وقتی چندان مایل نیستم، به ساری برمیگردم بهخاطر همین هماهنگی با طبیعت و زمینهای اطراف است.
و البته برای نامه نوشتن. مسیر یوش مسیر طولانی و پیچ در پیچی است. مثل دیگر روستاهای مازندران چندان به روستاهای دیگر اطرافش نزدیک نیست. تا آن مسیر سخت را طی کردم و به یوش رسیدم فکر کردم نیما میآمده اینجا تا بتواند نامه بنویسد! همانطور که من به ساری برمیگردم تا دوباره بنویسم ... عزیزم. جایی دور و کوهستانی، جایی که اینبار بهجای کوه و جلگه و دریا، عشق و فاصله و تنهایی، شفافیت و سادگی و خلوص مه صبح تبدیل به پوست و جوهر میشوند و آمادهی تقدیم کردن به دیگری.