داستان ایرانی🇮🇷


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Adult



Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Adult
Statistics
Posts filter


❌پیشنهاد ویژه❌

🔴پرداخت درب منزل🔴
🔥بدون هیچ نوعه پیش پرداخت امن خرید کنید☄

تمامی اجناس سکسی از جمله #دیلدو
#انواع ویبراتورها #عروسک #قرصها و غیره رو خرید کنید و هزینشو درب منزل پرداخت کنید🔴

لینک خرید 👇
https://t.me/+_fVwMtCTcAM2OTVk


Forward from: Unknown
سکس نابی ایرانی پشم ریزون🇮‌🇷‌🔞‌زنش عجب واژن تنگی داره پاهاشو داده بالا واسه ابی و ابی کیر کلفتشو می‌کنه تو کصش و میگه واییی چرا نمیره توش بعد که کرد توش میگه عجب کصی داری زنش میگه مال عشقمه بکنش کصمو🇮‌🇷‌🔞‌

مشاهده فیلم


Forward from: Unknown
و گذاشتش کنار با سرعت بیشتر تلمبه میزد،کیرش رو در آورد و آبش رو ریخت رو شکمم.
حس خوبی داشتم،بیشتر از جسمم روحم ارضا شده بود،حس سبکی داشتم.
لبام رو بوسید و نوازشم کرد تموم دردایی که کشیده بودمو فراموش کردم.
پایان.
نوشته: Young daddy


Forward from: Unknown
درد شیرین
1401/02/03

#ارباب_و_برده #بی_دی_اس_ام #هاردکور

اومد طرفم،هنوز دستام رو باز نکرده بود فکر کنم از جیغ و داد زیاد و درد از حال رفته بودم صورتمو گرفت تو دستش
+هنوز زنده ای
-بله ارباب
+خوبه.هنوز کلی کار داریم
باز هم اون چشم بند مسخره، لعنت بهش حالا استرسم دو چندان شده بود نه میدیدم که چی داره اتفاق میفته نه میدونستم.
سکوت کل اتاقو گرفته بود
توی فکر بودم که حالا قرار چی پیش بیاد،دستش رو روی بدنم حس کردم هم استرس بود هم شهوت
+نترس توله
جوابی نداشتم سکوتم رو نگه داشتم حرف خودش بود( یا جواب خوبی داشته باش یا ساکت باش)
قطره قطره داشت چیکه میکرد رو بدنم
داغ بود خیلی می‌سوخت شکمم، از سوزشش ناله میکردم بی توجه به صدام ادامه میداد
-ارباب توروخدا بسه.
+یبار دیگه دهنتو باز کنی کاری میکنم که دیگه نتونی صحبت کنی
-ببخشید ارباب
نزاشت عذر خواهیمو کامل کنم که سیلیه بدی خورد زیر گوشم،گوشم سوت کشید
عجیب ترش این بود که هرچی بیشتر تحقیر میشدمو درد میکشیدم خیس تر میشدم.حس درونیم که این همه وقت سرکوب شده بود داشت ارضا میشد.مازوخیسمم داشت جون میگرفت مثل قبل.
هنوز گیجه اون کشیده بودم که گیره رو روی نوک سینم حس کرد،درد داشت،دردش قشنگ بود رو اون یکی نیپلمم حسش کردم دردش رفته رفته بیشتر میشد.
+پاهاتو باز کن توله
-چشم ارباب
+بیشتر
پاهامو ازهم باز کردم یکم با دستش با ترشحات واژنم بازی کرد انگار داره کصمو نوازش میکنه، دوست داشتم که یهو برا چند ثانیه دستشو برداشت و بعد ضربه ی محکمی زد رو کصم از درد داد زدم خیلی درد داشت به خودم داشتم میپیچیدم که با صدای خشنش گفت:
+توله پاهاتو باز کن هنوز ادامه داره
با بغض گفتم:چشم.
دوتا دیگه زد دیگه خیلی میسوخت، جای دستش هوا که میخورد بهش بیشتر میسوخت.
چشامو واکرد.نور چشامو اذیت کرد برا همین نیمه باز بودن،داشت دستامم باز میکرد با خودم گفتم امکان نداره بدون اینکه ارضا بشه بیخیالم بشه،میترسیدم حرف بزنم چون اجازشو نداشتم موهاو کشید گفت :زانو بزن.
-چشم
بی مقدمه کیرشو گذاشت رو لبام.لازم نبود بهم دستور بده میدونستم وظیفم اون لحظه چیه.خواستم از دستامم استفاده کنم که یه سیلیه محکم خوردم و این کافی بود که بفهمم دستام اجازه کمک کردن به دهنمو ندارن.سرمو گرفته بود و توی حلقم جلو عقب میکرد کیرشو، گلوم اذیت میشد هی اوق میزدم،بالاخره رضایت دادو از دهنم دراوردش.
نفس نفس میزدم گلوم درد گرفته بود.
+سجده کن کونتم حسابی بده بالا
بی اختیار ناخوداگاه گفتم چشم.فاصلمون با تخت کم بود،نشست رو لبه ی تخت،یه پاشو گذاشت رو صورتم اینکه زیر پاش بودم حس خوبی داشت برام.با مقعدم داشت ور میرفت دوست نداشتم از پشت بدم،انگشتشو یکمی چرب کرد و فشار داد داخل بدنم،بار اولم بود درد بدی داشت این درد رو دوست نداشتم یه جیغ ریز زدم که با پاش آروم زد رو صورتم.بعد از اون دقایق طاقت فرسا دوتا انگشتش توم داشت جلو عقب میشد،انگشتاشو در اورد و بهم گفت زانو بزن و باز کیرشو کرد دهنم اینبار کمتر از قبل طول کشید،منو خوابوند رو تخت پاهامو داد بالا و با فشار کیرشو هول داد داخلم،سوراخ کونم خیلی درد گرفتم،سعی کرد خودمو بکشم عقب ولی فایده ای نداشت سریع تر از قبل و محکم تر تلمبه میزد هربار که سعی میکردم مانع شم.
کارش با کونم تموم شد و کیرشو دراورد و کرد تو کصم چندبار جلو عقب کرد و بعدش بلند شد رفت شمعی که نیمیش رو رو بدنم ریخته بود آورد و روشنش کرد،اینبار که کیرشو کرد تو کصم شمع رو هم همزمان رو بدنم میریخت. واقعا داشتم لذت میبردم حس درد و لذت باهم،دیگه ناله هام تبدیل به زجه و جیغ شده بودند نزدیک ارضا شدن بودم با لرزیدن بدنم متوجه شد که اومدم.
شمع رو خاموش کرد


‌‌سارا هستم سایزم 85💦
مادرم از وقتی بچه بودم کص میداده
فیلماشو همه زدم چنل پایین👇
🔞💦

مشاهده بیغیرتی مشاهده بیغیرتی


‌‌سارا هستم سایزم 85💦
مادرم از وقتی بچه بودم کص میداده
فیلماشو همه زدم چنل پایین👇
🔞💦

مشاهده بیغیرتی مشاهده بیغیرتی


‌‌فیلم توپ وطنی🤤💦زن خوش هیکل میشینه رو کیر شوهرشو بالا پایین میکنه تا آبش بیاد😋🌸

مشاهده فیلم مشاهده فیلم


❌پیشنهاد ویژه❌

🔴پرداخت درب منزل🔴
🔥بدون هیچ نوعه پیش پرداخت امن خرید کنید☄

تمامی اجناس سکسی از جمله #دیلدو
#انواع ویبراتورها #عروسک #قرصها و غیره رو خرید کنید و هزینشو درب منزل پرداخت کنید🔴

لینک خرید 👇
https://t.me/+_fVwMtCTcAM2OTVk


Forward from: Unknown
تلمبه زدم و کشیدم بیرون ریختم رو شکمش. چون باید زود میرفتیم سر کار. سریع رفتم دستمال اوردم و تر تمیز کردیم و رفت خودشو شست و برگشت و منم برفتم شستم و تا بیام لباساشو پوشید و با دقت داشت نگاه میکرد مو رو زمین نمونده باشه.عجب زن با شعوری بود. منم آماده شدم و با ماشین رسوندمش سر کارش و خودم رفتم سر کار. خلاصه هر روز صبح همین آش و همین کاسه. تازه یه روزایی هم از سر کار برمیگشت اول میومد خونه ما بعد میرفت خونه خودشون. من آدم کمر شلی نیستم اما اون قدر داغ بود کصش که نمیشد طولانی کردش. لعنتی زیر 5 دقیقه میچلوندت . تا اینکه با هم رفتیم بیرون و با هم صحبت کردیم و فهمیدم هنوز طلاق نگرفته یه شوکی به من وارد شد که نگو. این داشت طلاق میگرفت اما در اصل هنوز زن مردم بود. منی که یه عمر سرم تو لاک خودم بود و دنبال احدی نیوفتاده بودم و رابطه ای جز همسرم نداشتم تو اولین قدم و از سر عصبانیت و دلخوری کینه و … رفته بودم سراغ زنا محسنه. اصلا حالم خراب شد 5 دقیقه نمیدونستم چی بگم. حالا هی میگفت من یه ساله با شوهرم نیستم و فقط طلاق رو نخوندن و جداییم و … اما من فقط گفتم تو هنوز زن اون حساب میشی نه؟ گفت بله اما فقط رو کاغذ.
خلاصه قرار شد من یه سری کمک کنم برای تسهیل طلاقش ( چون به واسطه کارم تو اداره با خیلی افراد مختلف ارتباط دارم) اما نشد. به دلایلی که گفتنش اینجا لازم نیست اما جور نمیشد کمکی کنم. اون روز گفتم داره زنم با پدر و مادرش و … از شهرستان بر میگرده و شاید دیگه نتونیم با هم باشیم و این رو به حساب سوء استفاده نذاره و فکر نکنه من ادم سوء استفاده گری هستم اگر شد و موقعیت پیش اومد هم که ادامه میدیم. زنه برگشت و ما یه مدت عصرها ادامه دادیم چون صبح ها که خونه کنارم خواب بود دیگه . بعد یه مدت هم خودش فاصله گرفت. من هم مقصر بودم هم موقعیتم مناسب نبود هم نمیتونستم اونطور که دلم میخواست براش وقت بذارم. بهش رسیدگی کنم. زن خوبی بود اما یهو رفت تو خط فاصله گرفتن و من ناچارا خطم ازش جدا شد. دیدم اینجوریه کلا حذفش کردم. اما مشخصا هنوز هم تو رفتارامون یه چیزایی معلومه.
یادتون باشه رد شدن از این خط قرمز سخته. رد نشید. اگر رد شدید دیگه آدم سابق شدن محاله. خیلی دشوار تر از قبله. این شروع ماجرا بود و درسته همچنان من مرتکب خطای دیگه ای نشدم. اما خودم در خودم میبینم که دیگه آدم سابق نیستم و تفکراتم نسبت به بقیه تغییر کرده و دنبال سر نخ هستم انگار.
اینم خاطره من و دختر کرد مهربون.
نوشته: دکتر مهدی


Forward from: Unknown
. تا من برم از خونه خودمون کابل بیارم و برگردم دیدم چای ریخته و تعارف کرد که بفرمایید. فکر کنم دمنوش بود آره گفت من و مادرم بیشتر دمنوش میخوریم. خلاصه مهم نیست کابل رو وصل کردم ودرست شد. گفتم بفرمایید. این خدمت شما درست شد. فقط یه کابل تهیه کنید و این کابل رو به من برگردونید، همسر منو که میشناسید، حسااااااااااااااااااااس نمیخوام یه کابل برام داستان بشه. خلاصه اونم با عشوه خندید و گفت چشم و رفتم و شروع کردیم به چت با هم. چت چت چت چت که دیدم ای دل غافل خانم از اول از من خوشش میومده اما چون من مودبانه و با فاصله رفتار میکردم این جرات نمیکرده رو کنه. منم بهش گفتم والا نمیشه که یه همسایه تا میاد اینجا و من ازش خوشم اومد برم بگم با من دوست میشی و بزنه جواب منفی باشه آبروی منو تو ساختمون و محل و … ببره. دیدیم ای دل غافل ما از اول از هم خوشمون میومد. یه دختر کرد خوش هیکل (اوایل تپل تر و با نمک تر بود و خیلی سکسی تر بود اما زمانی که فهمیدم از هم خوشمون میاد دیگه وزنش رو کم کرده بود) کوچولو موچولو و تو جیب جاشو بود. خوش صدا، مهربون ، راستش خیلی دلم میخواست باهاش رابطه داشته باشم اما جرات نمیکردم و به ریسکش نمی ارزید. تا اون روز که همه چی رو شد برای هر دو تامون. خلاصه چت و چت بازی شروع شد و به صبح نکشیده عکس و فیلم سکسی و فردا هم ارتباط تا شب که دیدم ای دل غافل دختر نیست. قبلا شوهر کرده و طلاق گرفته و دوزاریم افتاد که بله هم من میخوام هم اون. منم رفتم رو مخش که پاشو بیا خونه ما . گفت آخه به چه بهانه؟ چجوری؟ گفتم کار نداره صبح به مامانت بگو میخوام پیاده برم سر کار ماشین بد پیدا میشه و نیم ساعت زودتر بیا. و برنامه رو چیدیم. خلاصه شب با کلی استرس خوابیدم و صبح یک ساعت قبل برنامه هم بیدار شدم. در رو وا گذاشتم ، چون قرار بود با مادرش خداحافظی کنه، در رو ببنده آسانسور رو باز کنه و بزنه بره پایین اما خودش قایم بشه و نره پایین و وقتی آسانسور رفت با کفشاش بیاد تو . من در و باز گذاشتم و اون هم طبق برنامه اومد تو تا رسید تو سلام و ماچ و ماچ مالی. الان که فکر میکنم میگم چه زود رفتیم سراغ اصل ماجرا هر دو پیش زمینه داشتیم من از زنم عصبانی و سر خورده اون هم مطلقه و تو کف . منم تو کف اون خلاصه همه چی با هم جور شده بود. آقا چشمتون روز بد نبینه. لب و لب بازی ولباساش تو کمتر از یه دقیقه در اومد و رفتم سراغ سینه هاش و حالا نخور کی بخور. این یکی روبخور اون یکی رو بمال و فشار بده اون یکی رو بخور و این یکی رو نواز کن با زبون رفتم تا نافش که دیدم رو زمین که خوابیده سرش و به عقب خم کرده و داره حال میکنه . رفتم پایین تر و شروع کردم به خیس کردن چوچوله و کص صورتی و کوچولوش. خیلی مرتب بود من باز شک کردم دختر باشه. اما به خودم گفتم خودش گفت طلاق گرفته دیگه . یه کم که خیس شد. اومدم بکنم تو دیدم با چشای گرد داره لبش رو گاز میگیره و با سر اشاره میکنه که نه نکن. طفلک اونقدر حال کرده بود و میخواست صداش در نیاد و مادرش نشنوه لباش رو گاز گرفته بود. پرسیدم چیه مگه دختری؟ اشاره کرد نه. گفتم پریودی؟ اشاره کرد نه. گفتم نیمخوای بدی؟ اشاره کرد که نمیدونم گفتم پس باز کن حرف نزن. فرو کردم تو یا کیر من کلفت بود یا اون تنگ نمیدونم اما از شدت لذت سرش و خم کرد عقب و نفس نفس میزد. حالا نکن کی بکن از بس کصش داغ بود معلوم بود خیلی بالاس و خیلی وقته نداده. گفتم چرا اینقدر داغه لعنتی. با چشمای و صورتش اشاره کرد چه میدونم و منم داشتم میکردم که گفتم اینجوری که زود آبم میاد لعنتی . این کصه یا کوره یه چند تا دیگه


Forward from: Unknown
همسایه مخفی کار، کُرد مهربون
1401/02/02

#زن_همسایه #زن_مطلقه

سلام توی آپارتمانی که ما ساکن هستیم تقریبا نصف واحدها صاحبخانه و نصف دیگه مستاجر هستند و مدیر ساختمون من هستم( مدیر که چه عرض کنم بیشتر شبیه مستخدمیه) چون از بچگی در بین افراد فنی بزرگ شدم از تعمیرات و مسائل فنی یه کمی سر رشته دارم. و برعکس دیگران که میان داستان مینویسن من دقیقا خاطراتم رو مینویسم. واحد بقلی ما برای اجاره ست یه همسایه افغانی شلوغ داشتیم که رفتن و به جاشون یه مادر دختر اومدن. من هم طبق عادت مودبانه با همه رفتار میکنم مگر اینکه طرف از مقابل حرکت فولی کنه. عموما دیدم که خیلی راحت ملت همو تو خطاب میکنن اما من همه رو شما خطاب میکنم و تا با کسی صمیمی نباشم تو بهش نمیگم.
این همسایه جدید یه مادر پیر و یه دختر بودن که یه کم صداش تیز بود و رسا و منم از تن صداش گفتم این شر درست کنه باید از اینا فاصله گرفت یه جیغ بزنه درجا آبروم رفته. اما خیلی خوشگل و تو دل برو و با نمک بود. صدای قشنگی داشت. منم همیشه با همه اهالی ساختمون با احترام برخورد کردم. همیشه با نام خانوادگیش صداش میکردم و با فاصله ازش می ایستادم. چون آدم نیمه فنی هستم کولرشون اگر مشکلی داشت یا سایر وسایل مثل آبگرم کن و … بهشون گفته بودم به من بگن براشون درست کنم و اگر نشد برن سراغ تعمیرکار ( چون تعمیرکارا که خیلی بی وجدان شدن و اینا هم یه مادر دختر… میگفتم الکی تو این اوضاع کشور هزینه بیخودی نکنن و صرفه جویی بشه براشون ) تا اینکه یه روز سر کوچه موقعی که میخواستم برم سر کار دیدمش و بهش گفتم اگر میشه شمارتون رو بدید من یادآوری شارژ ساختمون و… رو بهتون با پیام اطلاع رسانی کنم. با لبخند شمارشو داد و رفت. منم سیو کردم و رفتم سر کار. این قضیه طول کشید تا زمانی که من و همسرم با هم به اختلاف خوردیم. و با پدر و مادرش و بچمون رفتن شهرستان برای یه مدتی و منم تو خونه مونده بودم تنها . از شدت ناراحتی دو سه روز یه بار شااااااید به چیزی میخوردم . هیچی از گلوم پایین نمیرفت.خیلی ناراحت بودم. یه روز داشتم از سر کار برمیگشتم تو طبقه همکف دختر همسایه رو دیدم و سلام و احوالپرسی و اینا که گفت همسرتون کجاست؟ گفتم همه رفتن مسافرت و من چون مرخصی نمیتونستم بگیرم موندم خونه تا برم اداره.
گفت راستی اون آیفون که گفته بودید بهتون یاد آوری کنم گفتم خب گفت الان وقت دارید نگاش کنید؟
گفتم بله بریم نگاش کنم
با هم با آسانسور رفتیم بالا و تو آسانسور لبخندش به عرض شونه باز بود منم تو فکر مکافات و گرفتاری خودم
رسیدیم به طبقه خودمون من گفتم شما برید داخل من برم ابزارهامو بیارم. و رفتم وسایلی که فکر میکردم لازمه رو برداشتم و اومدم. دیدم درو باز گذاشته و رفتم تو قبلا خونه رو دیده بودم برای آبگرمکنشون که خراب شده بود و نتونسته بودم درستش کنم چون خیلی قدیمی بود و صاحبخونه خسیس تعویضش نمیکرد. دیدم دست بزنم ممکنه از هم بپاشه. اما آیفون رو میشد یه کاریش کرد. سریع باز کردم و نگاه بهش انداختم دیدم حتی مولتی متر هم لازم نداره و مشخصا همه چی درسته و به احتمال زیاد کابل گوشی قطعه فقط. تو همین حین که داشتم آیفون رو باز میکردم با هم صحبت هم میکردم که یه سر نخایی من ازش گرفتم و چون خیلی از دست همسرم هم عصبانی بودم سریع سرنخا رو گوله کردم و تا تهش شکافتم. دیگه مثل این آشپز ترکیه ایه شده بودم لبخند به صورت و بدون اینکه به آیفون نگاه کنم داشتم تعمیر میکردم و به دختر همسایه فقط نگاه میکردم و حرف میزدیم. سریع گفتم که این احتمالا کابلشه بذارید من برم واسه خودمون رو بیارم بدم بهتون امتحان کنید اگر درست شد یه کابل بخرید و این و دوباره برگردونید


❌پیشنهاد ویژه❌

🔴پرداخت درب منزل🔴
🔥بدون هیچ نوعه پیش پرداخت امن خرید کنید☄

تمامی اجناس سکسی از جمله #دیلدو
#انواع ویبراتورها #عروسک #قرصها و غیره رو خرید کنید و هزینشو درب منزل پرداخت کنید🔴

لینک خرید 👇
https://t.me/+_fVwMtCTcAM2OTVk


Forward from: Unknown
با دوست دخترش رفته دور دور ماشین رو زده کنار و بقل ماشین و یه جای خلوت ک‌ون سفید و نرم و ژله ایشو میکنه سک‌س تو فضای باز یه جذابیت دیگه ای داره🤤‌😍‌🇮‌🇷‌🔞‌

مشاهده فیلم


❌پیشنهاد ویژه❌

🔴پرداخت درب منزل🔴
🔥بدون هیچ نوعه پیش پرداخت امن خرید کنید☄

تمامی اجناس سکسی از جمله #دیلدو
#انواع ویبراتورها #عروسک #قرصها و غیره رو خرید کنید و هزینشو درب منزل پرداخت کنید🔴

لینک خرید 👇
https://t.me/+_fVwMtCTcAM2OTVk


Forward from: Unknown
دل از خدیجه من گرفته بود.غرق در این افکار بودم که شوهرش در زد و خدیجه در را برایش باز کرد.بی شک او خود کلید خانه را داشت.اما من متوجه بودم که او به احترام من و خدیجه ترجیح داده بود که در بزند.در باز شد و یوسف وارد خانه شد. سلام داد. به احترامش برخاستم و دست دادیم و روبوسی کردیم.خیلی صمیمانه خوش آمد گویی کرد وگفت:بفرمائید. من نشستم و او هم روبروی من روی کاناپه خود نشست.احوالپرسی کرد و گفت: خوشحالم که شما را می بینم.امیدوارم همیشه برقرار باشید.من هم اظهار محبت و سپاسگزاری کردم. حالا من و خدیجه و شوهرش هر سه زیر یک سقف بودیم و مثلث عشق و سکس شکل داده بودیم.من و شوهرش رو در رو، خدیجه هم با دامن زرشکی و بلوزش کنار میز روی صندلی نشسته و پا روی پایش انداخته بود.شاید پیش خود فکر می کرد من اندازه کیر و قدرت سکس این دو مرد را بخوبی می دانم و با ذره ذره بدن هر دو اینها آشنا هستم.چون هر دوی آنها را در واژنم تجربه و امتحان کرده ام.من در این فکرها بودم که خدیجه به شوهرش گفت: چایی برات بیارم؟ شوهرش گفت نه! من مزاحم نمی شم و باید برم.
یادم آمد بعد از اولین سکس من با خدیجه، در میان چت هایی که با هم داشتیم،شوهرش یک بار از من پرسید: دوست داری یک بار هم سکسی سه نفره تجربه کنیم و خدیجه را باهم بکنیم؟ من گفتم: بد نیست.آن هم زیبایی خود را دارد. اما به هر حال این نوع از عشق بازی قسمت نشد.به هر روی شوهر خدیجه شاید بیشتر از دو دقیقه در خانه پیش ما نماند و با این توضیح که باید دنبال کاری برود، از من و خدیجه خداحافظی کرد و رفت و ما را دوباره تنها گذاشت. من با تعجب از خدیجه پرسیدم:چرا شوهرت نماند تا باهم صحبت کنیم؟ خدیجه هم که تعجب کرده بود، جوابی برای سوال من نداشت.اما بعدا خدیجه به من گفت که شوهرش بخاطر ما زود رفته که ما راحت باشیم و در صورت تمایل باز هم حالی بکنیم.
واقعا مرد بزرگی بود.او به واسطه باوری که به عشق و عاشقی داشت و بر اساس اطمینانی که درباره واقعی بودن عشق من و خدیجه پیدا کرده بود،با مهربانی، بزرگواری و گشاده دستی خود، دو بار و هر بار به مدت چند ساعت خانه و همسرش را در اختیار من گذاشت تا شراب وصل یار را سرکشم.یادم نمی رود آنگاه که شوهرش برای اولین بار مرا به خانه اش دعوت کرد تا با معشوق خود دیدار کنم،برایش نوشتم که تو خود خدای عشقی که سجده بر تو شرک نیست.
هرگز این همه مهر و محبت او از خاطرم پاک نخواهد شد.هیچگاه آن بدن زیبا و دوست داشتنی خدیجه و مهربانی ها و میزبانی او را فراموش نخواهم کرد.لذت سکس با خدیجه نیز تا آخرین دقیقه عمرم با من خواهد بود.
نوشته: هوشنگ


Forward from: Unknown
ها بر پشت و کمر و باسنش می زدم.
کم کم نعره های مستانه خدیجه، جای خود را به خنده های مستانه داد.معلوم بود که مست شراب وصل بود. سر و صورت من روی کمر و باسن خدیجه بود و همچنان نوازشش می کردم.خدیجه که هنگام ورودم به خانه، تمایلی به سکس نشان نمی داد و حالا غرق در لذت بود و شراب وصل را سر کشیده بود، رو به من کرد و با لبخند گفت: شیطون بلا بالاخره کار خودت را کردی!؟
خنده ای زدم و مغرور و مسرور از این فتح، پشت و کمر و باسنش را غرق در نوازش و بوسه ها کردم و از او تشکر کردم. لب بر لب شدیم و گفتم:دوستت دارم عشقم.او هم مهربانانه گفت:من هم تو را دوست دارم.مرسی، مرسی.معلوم بود که کاملا راضی و خشنود بود.
سکس امروز من و خدیجه به اندازه سکس روز پنجشنبه طول نکشید.چون من زیاد وقت نداشتم.از روی تخت با لب و بوس و بغل بلند شدیم تا به سر و وضع خود برسیم.خدیجه برخاست و شورت خود را پوشید و به دستشویی حمام رفت.باز هم حوله اش را دادم و بوسه ای از او ستاندم. شورت،بلوز و دامنش را پیش چشم من یک به یک به تن کرد.حالا من می دانستم زیر آن دامن و شورت خدیجه چه گوهری نهفته است و آن گوهر چگونه علاج درد هجران است.همین کار را من برای خدیجه انجام دادم.یعنی متوجه شدم که خدیجه هم دوست دارد شاهد لباس پوشیدن من باشد. شورت و زیر پیراهن و شلوار و پیراهنم را به تن می کردم که خدیجه ایستاد و با اشتیاق مرا تماشا کرد.شک ندارم در دلش به فکر کیر شق و راست من،قند در دلش آب می شد.
پس از این سکس عاشقانه و دل انگیز، من از خدیجه خواهش کردم تا با شوهرش تماس بگیرد و او را دعوت کند تا در خانه دیداری داشته باشیم.چون ما تاکنون یکدیگر را از نزدیک ندیده بودیم.خدیجه قبول کرد.پس از آنکه هر دو لباسهایمان را که پوشیدیم.خدیجه دست و بازوان خود را بار دیگر در گردنم حلقه کرد و لب بر لبم گذاشت.من هم فرصت را غنیمت شمردم و همراه با بوسه ای آبدار، او را تنگ در آغوش گرفتم و دو دستم را روی باسن او گذاشتم و با ممه های نازش را به آرامی فشار دادم و نوازش کردم.خدیجه با لبخندی گفت: سیر نشدی؟ الان روش خوابیده بودی؟ گفتم: نه، سیر نشدم و نمیشم.پرسیدم: یعنی الان شوهرت می داند من با تو چه کارها کردم؟ خدیجه گفت: البته که می داند.فقط به خاطر تو. گفتم: بیشتر به خاطر تو.چون شوهرت تو را خیلی دوست دارد و می خواهد خواست های قلبی تو را برآورده کند.خدیجه گفت: برای تو هم بد نشد انگار…هر دو خندیدیم و بوسه ای دیگر بر لبها زدیم.
هرچه بود از هم کنده شدیم.خیلی سخت بود اما چاره ای هم نبود. خدیجه با شوهرش تماس گرفت.
_الو…سلام عزیزم…ممنونم.خیلی خوبم…آره عالی …آره همین الان…میگم هوشنگ می خواد تو رو ببینه.میایی خونه؟…نه فعلا اینجاست…نه، فرصت هست…باشه ، پس منتظریم…نه چیزی لازم نداریم.خودت بیا.
شوهرش قبول کرده بود که بیاید.خیلی دوست داشتم بدانم شوهرش الان چه حس و حالی دارد؟چون بخوبی می دانست که من در این دو روز و این چند ساعت با همسرش چه ها که نکرده ام! دوست داشتم بدانم شوهرش این بار وقتی با خدیجه سکس می کند،چه حسی خواهد داشت؟مطمئنا از هرطور که با خدیجه سکس کند، به یاد خواهد آورد که کیر من فاتح آن نقطه از بدن همسرش بوده است.اگر بخواهد از لبان خدیجه بوسه برگیرد،به یاد خواهد آورد که این لبهای اناری دقیقه ها بر لبان من بوده و با شراب بوسه هایش مرا مست کرده است.همینطور اگر ممه های خدیجه را در دست بگیرد، حتما تصور خواهد کرد که این ممه ها در دستان و دهان من جا خوش کرده بود.بله،من فاتح تمامی اندام همسرش بودم.همچنان که او سالها معشوقه مرا تسخیر کرده، صدها بار کام


Forward from: Unknown
سکسی دیگر همراه با او به اتاق خواب رفتم.
خدیجه واقعا زنی سکسی با بدنی نرم و طبع آتشین در اصطلاح عامیانه واقعا گاییدنی بود.به نظرم حیف است که ساعتی بگذرد و او زیر کیر آخ و اوف نکند.حیف است آن تن و باسن و واژن که ساعتی از کیر خالی بماند.
من آنقدر با خدیجه ور رفتم،آنقدر او را تحریک کردم که از خود بیخود شده بود.او که در ابتدای ورودم به خانه تقریبا خیال سکس نداشت، وجودش چنان مملو از شهوت شده بود که در آن لحظه حاضر نبود به چیزی غیر از کیر من فکر کند.خدیجه سرمست از عشق و سکس، افتان و خیزان به سوی اتاق می رفت.می رفت که بار دیگر کیر پرآب و تاب مرا درون واژنش حس کند.می رفت که بار دیگر زیر کیرم بخوابد و لذتش را ببرد.چنان مست شده بود که تعادل و اختیار خود را به من سپرده بود.مثل دیروز با یک دستم از بازویش گرفته بودم و دست دیگرم روی باسنش، مشغول نوازش بود.مقابل تخت که رسیدیم، من به سرعت شلوار و پیراهن و لباس زیر خودم را درآوردم و برای او عریان شدم.باز هم هر دو لخت عریان در اتاق خواب و در آن خانه خلوت آماده عشق و عشقبازی بودیم.بار دیگر اندامش را ور انداز کردم.آآآخ که چه باسنی داشت. همین یک روز پیش این کون سفید و قشنگ را زیر کیرم گرفته بودم.رو در روی هم ایستاده بودیم. دستانم را بردم و روی باسنش گذاشتم.کمی آن کون گرم و نرم را نوازش کردم و خدیجه را به بدنم چسباندم.کیرم روی واژنش بود و من باسنش را فشار می دادم و ور می رفتم.برگرداندم و این بار کیرم را وسط کونش گذاشتم و فشار دادم.خدیجه که دید از این کار لذت می برم دستها و زانوهایش را روی تخت گذاشت و به حالت سگی ایستاد تا کیرم حسابی در جای خودش آرام گیرد.در عین حال گفت: هاااااااا چیه؟ داری می میری؟ گفتم: آره خدیجه جان.ای کاش می شد همیشه کیرم درون کونت و کوست جا می گرفت.خدیجه با صدای شهوت آلودش گفت: من هم همین را می گفتم.کاش می شد این کیرت را ببرم و بگذارم درون کوسم بماند. دیگر هر دو یک چیز می خواستیم.من دوست داشتم روی سینه های نرم خدیجه بخوابم و برایش تلمبه بزنم، خدیجه هم دلش لک زده بود که زیر کیر من و بدن سنگین من بال بال بزند ناله هایش را سر دهد.حتی تختخواب منتظر آغاز سکس من و خدیجه بود.روبرویش ایستادم و بازوانش را گرفتم و به خدیجه کمک کردم که روی تخت بنشیند. معاشقه و نوازش های من او را کاملا آماده سکس کرده بود.نشست و با چشمان نیمه باز کیرم را ورانداز کرد‌.من هم نگاهی به واژنش کردم. کاملا خیس و لیز، آماده پذیرایی از کیرم بود.این بار با خواهش شوهرش قرار بود از کاندم استفاده کنم.شوهر خدیجه که از سکس بدون کاندم من و خدیجه خبردار شده بود، برایم نوشته بود که هوشنگ عزیز اگر خواستی حتی ده بار هم خدیجه را بکن.اما لطفا لطفا و لطفا با کاندم.من اگر چه از کاندم خوشم نمی آمد ولی به خواهش او عمل کردم.خدیجه با بدن عریان،کشوی دراور را باز کرد. از قوطی یکی از کاندم ها را کند و به من داد.من کاندم را نگرفتم و از او خواستم خودش کاندم را برایم بزند.سپس کیرم را که کاملا شق و راست شده بود، در مقابل چشمان او و در میان دستانش قرار دادم تا این کار را برایم انجام دهد.خدیجه نگاهی به کیر و بعد به صورت من انداخت و گفت: من تا حالا این کار را نکرده ام.اما کیرم را دست راستش گرفت و میان انگشتانش کمی فشار داد و با انگشتان دست چپش سر کیرم را نوازش داد و بوس کوچولویی هم به کیرم زد و گفت: وای که این کوچولو چه ها می کنه.سپس در دست راستش طوری که انگار آن را وزن کند و بزرگی و کلفتی اش را تاکید کند،نگاهی به صورتم کرد و با لبخند معنادار خود به من فهماند که ع


Forward from: Unknown
ر از رسیدن دادم، محبت کرد و موعد قرار را جلو انداخت.
شوهر خدیجه با بزرگواری و سخاوت به من گفت حال که زودتر از موعد آمده ای و اینجا هستی، برای چه دو روز هم منتظر بمانید؟ بهتر است همین امروز، عصر خود را با خدیجه بگذرانی و شیرینی پنجشنبه شب را با محبوب خود تجربه کنی.این بود که اولین دیدار و سکس من با خدیجه همان پنجشنبه اتفاق افتاد. که البته شرح آن را نوشتم.اما به لطف شوهر خدیجه، قرار دیدار شنبه نیز به قوت خود باقی ماند.انصافا شوهرش بر اساس دوستی که بین ما پدید آمده بود، حتی برای جمعه هم از من دعوت کرد.اما متاسفانه این دیدار برای من ممکن نشد.به هر حال قرار دوم ما شنبه ساعت شش عصر بود.
مقابل در خانه خدیجه رسیدم و زنگ آیفون را زدم.خدیجه در را برایم باز کرد.این بار با خیالی آسوده تر وارد شدم و بالا رفتم.خدیجه هم در را باز کرده بود و منتظر من ایستاده بود.اما دیگر خبری از آن تیپ سکسی و شرت لامبادا و تن پوش توری نبود.کمی عبوس به نظر می رسید. با یک بلوز آستین کوتاه و دامن زرشکی معمولی پوشیده بود که تا زیر زانوهایش را پوشانده بود.جوراب هم نداشت و پاهایش لخت بود.با مهربانی مرا به داخل دعوت کرد و باز هم کفش هایم را در داخل آپارتمان جای داد.او را در آغوش گرفتم و بوسیدم.اما متوجه شدم که خبری از آن شور و حرارت نیست.کتم را درآوردم و به یکی از صندلی ها آویختم.روی مبل یعنی همان جای قبلی نشستم. خدیجه چایی ریخت و برایم آورد.از احوالش پرسیدم و از جوابهایش متوجه شدم که دچار عذاب وجدان و احساس گناه شده و نسبت به انجام سکس دوباره با من مردد است.این البته بسیار طبیعی بود و به همین خاطر من تلاش کردم که او را از این حالت در آورم.
مثل دفعه قبل بازویش را گرفتم و به طرف خودم کشیدم.لب بر لبانش نهادم و به نوازش موها،سر و صورت و بعد سینه و ممه هایش پرداختم.خدیجه بدن بسیار لطیف و نازی داشت.ولی ممه هایش لطیف تر و زیباتر بود.دست دیگرم را به واژنش بردم.اینجا بود که خدیجه آرام آرام به نفس نفس افتاد.خودش دکمه های بلوزش را باز کرد تا براحتی دستم به ممه هایش برسد و با آنها ور برود.در واقع به زعم خودش هم می خواست گناه نکند و هم نمی توانست خودش را از لذت تجربه سکس پرشور دیگری با من، محروم سازد.کمی با جاهای حساس بدنش که ور رفتم، دیگرتسلیم شد.به نفس نفس افتاد.رنگ از رخسارش پرید و چشم هایش نیمه باز ماند.چند بار آخ و اوفی از سر شهوت تحویلم داد و خیلی زود تصمیمش را گرفت. به خودش تکانی داد و بلند شد. پیراهنش را کا از تن در آورد، من هم دست به دامنش بردم و آن را از تنش درآوردم.خدیجه با چشمان نیمه باز و شهوت آلود خود، در میان دست و بازوی من قرار گرفت.سوتین نداشت.با ممه هایش ور رفتم و به سرعت شورتش را پایین کشیدم.دیگر هیچ در بدن نداشت.لخت و عریان در مقابلم ایستاده بود.در واقع در عرض پنج دقیقه خدیجه از این رو به آن رو شد. ممه هایش در یک دستم بود و دست دیگرم در حال نوازش واژنش بود.آخ و اوف های خدیجه بالا گرفت.از شدت شهوت، رنگی به رخ نداشت. من هم که اثری از رژ قرمز بر لبانش باقی نگذاشته بودم.حالا در آن خانه خلوت، خدیجه با تنی عریان بود و من.انگار خدیجه می خواست فریاد بکشد.او فقط کیر می خواست. مطمئن بودم که دلش هوای کیرم را کرده بود.دستش را برد به کیرم.البته من هنوز شلوار به تن داشتم و غیر از کت، لباسهایم را درنیاورده بودم.خدیجه با بدنی عریان اشاره کرد که به اتاق خواب برویم.او با این انتخابش بر تردیدهای خود غلبه کرد و لذت سکس را بر همه چیز ترجیح داد.من هم خوشحال از موفقیت خودم و موافقت خدیجه، برای انجام


Forward from: Unknown
جب کیری دارم.کاندم را به کیرم زد.دست هایش از شدت شهوت می لرزید و قلبش می تپید.آماده که شد،نفس نفس زنان کمی عقب رفت و دراز کشید تا آماده شود.خودش ران های سفیدش را بلند کرد تا روی شانه هایم قرار دهد و مرا در آغوش گرمش بپذیرد.خدیجه بی صبرانه منتظر ورود کیر من به عمق جانش بود.من هم کمک کردم و ران هایش را گرفتم و روی شانه هایم انداختم.خدیجه در آن لحظه با له له زدن هایش فقط کیرم را می خواست.با تماسی آرام کیر من خود به خود تا ته،وارد عمق جان خدیجه شد.
_خدیجه:آآآآآه…آخ خ خ خ خ …هوشنگ…اووووووف
_من:جااااان…عشقم…
_خدیجه:اوووووف…هوشنگ آخ …هوشنگ…
_من:جانم…جانم…عشقم… هوسم…
_خدیجه:محکم محکم…همشو فرو کن…
_من:جاااااان…آآخ…عشقم…خدیجه…
_خدیجه:اوففففف…جااان… بگا… بگا…
_من:دارم می کنمت عزیزم…تا ته رفته تو…
_خدیجه:اوووووف…تلمبه بزن…محکم …محکم…
من با این ناله های شهوانی و حشری خدیجه که از دل و جانش بر می آمد، ضربات خود را با صدای تق و توقش محکمتر می کردم تا خدیجه بیشترین لذت را ببرد.البته که خودم هم لذت می بردم.
من بیست و هفت سال در انتظار و حسرت بودم و اکنون خدیجه با بدنی کاملا عریان و با رضایت خود زیر ضربات کیرم آخ و اوف می کرد.این حق من بود.این ساعات و دقایق زیبا حق من و سهم من بود.البته حق خدیجه هم بود که پس از سالها یکنواختی، کیر و سکس عاشقانه مرا تجربه کند و با من سکسی و متفاوتی داشته باشد.
هرچه از خدیجه و بدن لطیف و اندام سکسی اش بنویسم،کم نوشته ام.او با سن شناسنامه ای پنجاه سال داشت.اما کسی باور نمی کرد که او بیشتر از سی و پنج سال سن داشته باشد. مخصوصا که به خودش هم خوب می رسید و با خودش خوب تا می کرد.این راز جوان ماندن او بود.
سکس من و خدیجه ادامه داشت.من با بدنی عریان روی سینه و ممه های خدیجه خوابیده بودم و کیرم تا آخر درون واژن خدیجه بود.گهگاهی با ضربات خود برای خدیجه لذت بیشتر می دادم.او هم در مقابل تکرار می کرد: محکم…محکم…من هم همین کار را برایش انجام می دادم. لب ها و ممه هایش به نوبت در دهانم بود و خدیجه عشوه و ناله های آتشین شهوانی خود را سر می داد. همه چیز خدیجه برایم جذاب و شیرین بود.عشوه ها و ناله های عاشقانه اش،حشر بالایش، تسلیم بودنش در سکس،بدن نرم و سفیدش،لب های شیرینش،ممه های اناری اش،باسن زیبایش و واژن تنگ و ودخترانه اش.او باید مال من می شد تا بیشتر و بیشتر از جان و تن اش لذت ببرم.اما چه می توان کرد؟
خدیجه همچنان زیر ضربات کیر من آخ و اوف می کرد.به نظرم در مقایسه با شوهرش که من اندام درشت و بلند قامتی داشتم، کیر من او را بیشتر راضی می کرد.به همین دلیل خدیجه لذت بیشتری از سکس با من تجربه می کرد.لحظه‌ای امانش نمی دادم.یا لبانش در دهانم بود و یا ممه های مرمرینش.تلمبه زدن هایم او را به اوج رسانده بود.این بار چون کاندم داشتم،دیگر نگران چیزی نبودم.یک لحظه خدیجه از درون واژنش را تنگ تر کرد و کیرم را فشار داد.آنقدرلذت داشت که نتوانستم طاقت بیاورم.هرچه آب داشتم،خالی کردم.چشمانم را بستم و روی سینه و ممه های خدیجه ولو شدم.او همچنان نعره می زد ودر عالم خیال پرواز می کرد.من خودم را از روی خدیجه بلند کردم و کنارش دراز کشیدم.خدیجه برگشت و دمر خوابید اما بیشتر از دو یا سه دقیقه همینطور مستانه نعره می زد.خودم را به او چسباندم و با ناز و بوس سعی کردم او را آرام کنم.کمی که به خود آمد.اما همچنان نفس نفس می زد و من چشمانم را با بدن سفید و جذاب او سیراب می کردم.در عین حال ران خود را روی باسن و ران های لطیفش انداخته بودم و باسن ناز و بدن عریانش را نوازش می کردم و بوسه


Forward from: Unknown
هرساعت او را با شکلی متفاوت می گاییدم و لذتش را می بردم و البته او را هم راضی می کردم.اما این هم غنیمتی بود.
پس از بیست و هفت سال جدایی و دوری، در اولین دیدار پر شور ، من و خدیجه، در کمتر از سه یا ساعت دو بار سکس کردیم.
تا یادم نرفته این را هم بگویم، خدیجه در شروع سکس،خواهشی از طرف خودش و شوهرش از من کرد که از کاندم استفاده کنم. ولی من همانگونه که قبلا هم گفتم،کاندم را اصلا دوست ندارم.من بیشتر می خواستم سکسی بدون کاندم با عشقم داشته باشم.خدیجه در مقابل این مخالفت من،با مهربانی گفت: باشد، من می خواهم امروز تو را کاملا ارضا کنم.تو هم هر طور که تو دوست داری، کارت را بکن.در حین سکس هم خدیجه چند بار با آن صدای شهوت آلود خود، از من خواست که مراقب باشم و آبم را داخل واژنش خالی نکنم.
الحق خدیجه آن روز به حرف خود، عمل کرد و مرا کاملا ارضا کرد و چیزی کم نگذاشت.به هر حال بعد از پایان سکس،رفتم دستشویی تا خودم را تمیز کنم.او نیز به حمام رفت.از حمام که خارج شد و در را باز کرد،حوله اش را به او دادم او نیز در مقابل بوسه ای عاشقانه تحویلم داد.
سیر نمی شوم ز تو نیست جز این گناه من
جور مکن جفا مکن ای مه جانفزای من
دیگر هر دو به آرزوی خود رسیده بودیم.من و خدیجه ممنون مهربانی ها و خدمت بزرگ شوهرش بودیم و هستیم. والبته من ممنون تمام خوبی ها و مهربانی های خدیجه هم هستم.راستش خدیجه هم از من ممنون و راضی بود.چون سکس کامل،پرشور و متفاوتی را با من تجربه کرده بود.این را قبل و بعد سکس و حتی حین سکس با رفتار و عکس العمل های خود نشان می داد. اتفاقا همان شب شوهرش برایم نوشت: هوشنگ عزیز! بعد از رفتن تو، خدیجه تماس گرفت و گفت: می توانی بیایی.به خانه برگشتم و خدیجه را پر از شور و نشاط دیدم.انگار چند سال جوانتر شده بود.تو با خدیجه چه کردی بودی؟ از خدیجه از کم و کیف دیدارتان پرسیدم و سوال کردم که خوش گذشت؟
خدیجه خیلی روشن و صریح گفت: همه چیز عالی بود. کیرش که عالی بود.اما سبک و سیاقش در سکس عالی و خوشایندتر.خیلی هم خوش گذشت و من گویی سکس را با هوشنگ تجربه کردم و لذت بردم و اصلا هم پشیمان نیستم.پرسیدم: خوشایندترین بخش از این تماس کجا بود؟ گفت: همه قسمت هایش عالی بود.اما دقایق آخر که سکسی کوتاه و سرپایی انجام دادیم،بسیار لذت بخش بود و هوشنگ در کارش با مهارت و استاد بود.
به هر حال پس از دقایقی وقت خداحافظی رسیده بود.علی رغم میل باطنی باید می رفتم.خدیجه پیش چشم من و من پیش چشم خدیجه یک به یک لباس های زیر و لباس های کامل خود را پوشیدیم و اینگونه خاطره ای فراموش ناشدنی برای خود ثبت کردیم.حالا دیگر خدیجه از قدرت کمر ،اندازه کیر و سبک و شیوه سکس من و با رنگ و روی بدنم آشنا شده بود و من با جز به جز بدن سفید خدیجه،باسن،کوس،ممه ها،لب ها و ران های قشنگ و هوس برانگیز و شورت و سوتین و تن پوش سکسی او آشنا شده بودم.لباس هایم را بر تن کردم و بوسه ای شیرین از لبان خدیجه برگرفتم و او را تا روز شنبه که قرار بعدی ما بود، به خدا سپردم.از در خانه که خارج شدم، سرمست و خوشحال از وصال شیرین یار و با یاد آن بدن سیمین خدیجه و نفس نفس زدن های سکسی او، باسن گرم و نرمش،کوس تنگ و دخترانه اش،ممه های اناری و شیرین اش و لب های آتشین و سرخش، این بیت زیبا را زمزمه کردم:
در قیامت که سر از خاک بدر خواهم کرد
باز هم در طلبت خاک به سر خواهم کرد
روز شنبه و زمان ملاقات دوم من با عشقم خدیجه فرا رسید.در اصل قرار اولیه ما همین روز شنبه بود.اما از آنجایی که من روز پنجشنبه قبل از ظهر به شهر محبوبم خدیجه رسیدم و به شوهر خدیجه هم خب

20 last posts shown.

34 018

subscribers
Channel statistics