#پارت۲۳۱
دوست داشتن یک پیرزن ، نصیحت هاي یک پیرزن منو مرفه کرد... ارضام کرد....
اغده هاي نبودن عزیزام رو رفع کرد...
برگشتم ....... نیمه جون... ...اما برگشتم.... نفس کشیدم... راحت.....
اما غم یک کوه روي شونم سنگینی میکرد... غم نبودن خانوادم...
اما نگاه هاي عزیز جون این کوه رو خرد کرد..
کم کم به اندازه یک سنگ ریزه کم کرد..
هر بار با عشق و محبت تنفرم از زندگی رو ذره ذره آب می کرد....
مدیونم... بدهکارم....به اندازه ي تمام دنیا.. ...
به اندازه ي تمام بی اندازه هاي دنیا...
هر کاري میکنم... گفتم جونم رو میدم...
رو حرفم هستم... جونم براي اون فرشته کم ارزشه...
اما نجابتم رو....نه..........
به خانوادم قول دادم...
به باباییم قول دادم....
دوست داشتن یک پیرزن ، نصیحت هاي یک پیرزن منو مرفه کرد... ارضام کرد....
اغده هاي نبودن عزیزام رو رفع کرد...
برگشتم ....... نیمه جون... ...اما برگشتم.... نفس کشیدم... راحت.....
اما غم یک کوه روي شونم سنگینی میکرد... غم نبودن خانوادم...
اما نگاه هاي عزیز جون این کوه رو خرد کرد..
کم کم به اندازه یک سنگ ریزه کم کرد..
هر بار با عشق و محبت تنفرم از زندگی رو ذره ذره آب می کرد....
مدیونم... بدهکارم....به اندازه ي تمام دنیا.. ...
به اندازه ي تمام بی اندازه هاي دنیا...
هر کاري میکنم... گفتم جونم رو میدم...
رو حرفم هستم... جونم براي اون فرشته کم ارزشه...
اما نجابتم رو....نه..........
به خانوادم قول دادم...
به باباییم قول دادم....