به خانولدم گفتم و اونها هی میگفتند باشه مثلا ۵ ماه دیگه میریم و زمان که میرسید میگفتند نه ۴ ماه دیگه و در این حین بهونه خوبی دستشون اومده بود و کارای کشاورزیشون که زیادم هست با این جمله که نمیریم منو میترسوندن که انجام بدم
اینو بگم من صبح تا ۲ سر کار اداره هستم و تا میام یه ساعت غذا و اینا و بعد به همین دلیل میرفتم سر باغ تا ۸ شب بعدم مثل این مرده ها میوفتادم از خستگی
تو این دو سال دختر خانم بیماری فشار قند که عصبی بشند گرفته بسیار حساس شدن قفسه سینشون به شدت درد میکنه معده درد گرفتند و دکتر گفته علتش جوش ناراحتی .... به خاطر حرف خوردن، دلتنگی نمیزارن بره سرکار نمیزارن دانشگاهشو تموم کنه و ... هست
و خانواده من هنوز همون بهونه دستشون هست دیگه من عقده شده برام دیوانه شدم اعصاب نمونده برام، کاری رو که میتونستند دو سا و نیم پیش تموم کنند و جفتمونو راحت کنند طول دادند
دختر خانم چندین بار گفتند برو تا حداقل یکیمون راحت باشه تو برو راحت باش اینجوری یه نفرمون میسوزه
من مخالفت میکردم اما به اصرار زیاد اون رفتم هرکار کردم با هیچ دختری نمیتونم ارتباط بگیرم چندشم میشه حس خیانت میگیرم و حالم بد از بدتر میشه و برگشتم پیشش
حالا قرار بود دو هفته دیگه بریم
دیشب از کار کشاورزی که اومدم بحث شروع شد که پدرم باز گفت نمیرم خالا که اینجوره و من دیگه به ته خط رسیده بودم دیگه فشاردونم پر شده بود چقدر جا دارم مگه سنگم
حرفم زد ساکت بودم ازون دختر بد گفت به دردت نمیخوره و ... بازم سکوت کردم و تو خودم ریختم اما من دوتا چیز وحشتناک خط قرمزامن یکی دروغ یکی فحش بد
به دخترخانم فحشای بسیار بسیار رکیک دادن که من سکوتم ترکید و خواهر و مادر خودشو به همون ها نسبت دادم
وسیله تیغ شیشه و هرچیز به دستش میرسید پرت کرد سمتم و من فقط میخواستم بیاد سمتم تا بکشمش خون جلوی چشامو گرفته بود منتظر بودم لیوانو پرت کنه تا بکوبونم تو سرش
اما جلوی پدرمو گرفتن و مادرم با هزار التماس درخواست منو برد بیرون
نکنید هم خانواده اون دختر هم خانواده من
نکنید با روح و روان بقیه بازی نکنید
اگه من تنها برم پیش خانوادش میگن پشتش نیستن تنهاست و نمیدن
دیگه ته خط رسیدم به دختر خانم که باز بیمارستان واس خاطر حالش رفته بود پیام دادم، نگفتم چیشده گفتم تا چند روز نیستم چون با اونم نمیتونم درست و منطقی الان صحبت کنم و حاله خوبی هم نداره
پدر اون دختر میتونست حرفامو گوش کنه یا پدر من میتونست ببره منو و یا میشد یا نمیشد و داستات همونجا تموم میشد
خانوادم دختر خالمو میخوان و من از ازدواج فامیلی متنفرم و یه کاری کردن که بدجور ازون خالم و خانوادش نفرت پیدا کنم
نمیدونستم اینارو بکی بگم یعنی نمیتونستم چون منم تو شهرمون خانواده اسم و رسم داری هستیم و تا قامیلمونو بگن میدونن کی هستیم
رفیق شیش زیاد دارم اما این مطالب چیزایی نیست که گفته بشه
خواهشا خانواده های عزیز درست رفتار کنید
بله منم نمیگم اشتباه نکردیم اما میتونستن به روش بهتری حل بکنند نه که دو تا روانی رو بندازن تو جامعه
انقدر اعصابم خرابه الان که نگو ببخشید اگه جایی اشتباه تاپی دارم دیگه حوصله بررسی هم ندارم
ممنونم از کساییکه تا اینجا مطالعه کردند🌹
@ArHamsaraane