#ムφαε_ʋα_ĸɧαɳÖöɱε
#پرستارشیطونمن376
شماره اش مزاحم سیو کردم
تلفن خاموش کردم و زیر بالشم گذاشتم
تا اگر باز با شماره دیگه ای تماس گرفت تو خواب و بیداری جواب ندم
حتی یه معذرت خواهی خشک و خالیم نکرد
فقط گفت بیاد دنبالم....
اینم شد منت کشی؟؟
حتی اگر قرار بود برگردم هم باید مهبد معذرت خواهی میکرد
متوجه اشتباهاتش میشد
تا برمسگشتم
و اگرنه حاضر نبودم یه لحظه دیگه هم توی خونه بمونم و تحملش کنم
چشمام بستم
سعی کردم دوباره بخوابم
اما مگه خوابم میرفت
زنگ بود و گند زده بو به همه چی
از جام بلند شدم
سمت بالکن رفتم .در باز کردم و داخل شدم
نفس عمیقی کشیدم
انگار حتی صبح زود هواش هم با بقیه روز فرق داشت
با صدای گریه سامیار سریع داخل برگشتم
این بچه چرا بیدار شد
توی بغلم گرفتمش
سینه ام از بالای لباسم بیرون کشیدم
داخل دهنش گذاشتم
با چشمای بسته مک میزد
طولی نکشید که دوباره خوابید
سر جاش گذاشتمش
نگاهی به ساعت کردم
نیم ساعت دیگه وقت صبحونه بود
لباس عوض کردم و پایین رفتم
مطمئن بودم سامیار حالا حالا بیدار بشو نیست
حالام که شیرش خورده بود و سیر بود
با اسانسور پایین رفتم
سمت رستوران حرکت کردم
فکر کردم فقط چند نفریم اما اینقدر شلوغ بود که چشمام گرد شد
در حالت عادی هیچ کدومشون صبح زود بیدار نمیشدن
حالا برای صبحونه....
تخم مرغ و گوجه و خیاری به همراه اب میوه برداشتم و سمت میزی رفتم
چون همه جا پر بود باید سر میز یکی دیگه میشنیدم
سر میز پسر جوننی رفتم و آروم گفتم
_ ببخشید جای کسیه؟؟
سرش بالا آورد و نگاهی به انداخت
سری به نشونه نفی تکون داد
با دست به صندلی مقابلش اشاره کرد
_ بفرمایید بشینید
تسکری کردم و روبروش با انگشت صندلی رو نشون داد
_ بفرمایید
صندلی بیرون کشیدم و نشستم
🍂🥀Join👇🏻
•❥• @LOoveSR
💏🍁🙊♥️😻
#پرستارشیطونمن376
شماره اش مزاحم سیو کردم
تلفن خاموش کردم و زیر بالشم گذاشتم
تا اگر باز با شماره دیگه ای تماس گرفت تو خواب و بیداری جواب ندم
حتی یه معذرت خواهی خشک و خالیم نکرد
فقط گفت بیاد دنبالم....
اینم شد منت کشی؟؟
حتی اگر قرار بود برگردم هم باید مهبد معذرت خواهی میکرد
متوجه اشتباهاتش میشد
تا برمسگشتم
و اگرنه حاضر نبودم یه لحظه دیگه هم توی خونه بمونم و تحملش کنم
چشمام بستم
سعی کردم دوباره بخوابم
اما مگه خوابم میرفت
زنگ بود و گند زده بو به همه چی
از جام بلند شدم
سمت بالکن رفتم .در باز کردم و داخل شدم
نفس عمیقی کشیدم
انگار حتی صبح زود هواش هم با بقیه روز فرق داشت
با صدای گریه سامیار سریع داخل برگشتم
این بچه چرا بیدار شد
توی بغلم گرفتمش
سینه ام از بالای لباسم بیرون کشیدم
داخل دهنش گذاشتم
با چشمای بسته مک میزد
طولی نکشید که دوباره خوابید
سر جاش گذاشتمش
نگاهی به ساعت کردم
نیم ساعت دیگه وقت صبحونه بود
لباس عوض کردم و پایین رفتم
مطمئن بودم سامیار حالا حالا بیدار بشو نیست
حالام که شیرش خورده بود و سیر بود
با اسانسور پایین رفتم
سمت رستوران حرکت کردم
فکر کردم فقط چند نفریم اما اینقدر شلوغ بود که چشمام گرد شد
در حالت عادی هیچ کدومشون صبح زود بیدار نمیشدن
حالا برای صبحونه....
تخم مرغ و گوجه و خیاری به همراه اب میوه برداشتم و سمت میزی رفتم
چون همه جا پر بود باید سر میز یکی دیگه میشنیدم
سر میز پسر جوننی رفتم و آروم گفتم
_ ببخشید جای کسیه؟؟
سرش بالا آورد و نگاهی به انداخت
سری به نشونه نفی تکون داد
با دست به صندلی مقابلش اشاره کرد
_ بفرمایید بشینید
تسکری کردم و روبروش با انگشت صندلی رو نشون داد
_ بفرمایید
صندلی بیرون کشیدم و نشستم
🍂🥀Join👇🏻
•❥• @LOoveSR
💏🍁🙊♥️😻