Forward from: 🙆 دهـــــکده زبـــان 🙋
چند اصطلاح رایج با کلمه blue
Out of the blue
ناگهانی و غیرمنتظره
مثال: The news came out of the blue.
(خبر کاملاً غیرمنتظره بود.)
Feeling blue
غمگین و افسرده بودن
مثال: She’s been feeling blue since she moved away.
(از وقتی که رفت، احساس غمگینی میکند.)
Once in a blue moon
خیلی به ندرت، بهندرت
مثال: We only meet once in a blue moon.
(ما خیلی به ندرت همدیگر را میبینیم.)
Blue blood
اصالت اشرافی یا خانوادهی نجیب
مثال: She comes from a family of blue blood.
(او از یک خانواده اشرافی است.)
Blue collar
کارگر یا شغل یدی
مثال: He has a blue-collar job in the factory.
(او در کارخانه یک شغل یدی دارد.)
اگه مفید بود ری اکشن بزنید و برای عزیزانتون بفرستید
@Vocabulary_01
T.me/Speedyenglish
Out of the blue
ناگهانی و غیرمنتظره
مثال: The news came out of the blue.
(خبر کاملاً غیرمنتظره بود.)
Feeling blue
غمگین و افسرده بودن
مثال: She’s been feeling blue since she moved away.
(از وقتی که رفت، احساس غمگینی میکند.)
Once in a blue moon
خیلی به ندرت، بهندرت
مثال: We only meet once in a blue moon.
(ما خیلی به ندرت همدیگر را میبینیم.)
Blue blood
اصالت اشرافی یا خانوادهی نجیب
مثال: She comes from a family of blue blood.
(او از یک خانواده اشرافی است.)
Blue collar
کارگر یا شغل یدی
مثال: He has a blue-collar job in the factory.
(او در کارخانه یک شغل یدی دارد.)
اگه مفید بود ری اکشن بزنید و برای عزیزانتون بفرستید
@Vocabulary_01
T.me/Speedyenglish