پاهای برهنه اش را ارام در ساحل مینهاد
خندان بود؛ گویی دیگر هیچ چیزی قلبش را فسرده و ناراحت نمیکرد.
زلف هایش در هوا رقص کننان همانند پروانه ای میرقصیدند
نشست و از دور به لحظه غروب آفتاب مانند دختر بچه ای قسیم خیره شد ...🌅
•kimmozhi•
خندان بود؛ گویی دیگر هیچ چیزی قلبش را فسرده و ناراحت نمیکرد.
زلف هایش در هوا رقص کننان همانند پروانه ای میرقصیدند
نشست و از دور به لحظه غروب آفتاب مانند دختر بچه ای قسیم خیره شد ...🌅
•kimmozhi•