صبح بلند میشم میرم نون گرم و تازه میخرم بعد برمیگردم خوابگاه تا یه صبونهی مشتی داشته باشیم و یکم دور خودم میچرخم و احتمالا به هدیه زنگ بزنم یکم اذیتش کنم و بعد کتاب میخونم تا عصر شه که برم با هومی برای دومین بار مراسم خداحافظی داشته باشیم و بعدشو دیگه حوصله ندارم تعریف کنم یه چشمم خوابیده و منتظر اون یکیه و بگیریم بخوابیم دیگه بابا شب بخیر خواب ببعی ببینید.