انگار نوزده-بیست سالگی سن انجام دادن کارهای تقریباً متظاهریه که هیچی ازش نمیدونی. قهرمانهای آدم هنوز دست از سر آدم برنداشتن و نمیشه با خیال راحت کار انجام داد. هی به کسانی که قبل از تو بودن فکر میکنی، مقایسه میکنی، تقلید میکنی، هی میپرسی فلانی اگه بود چی کار میکرد؟ احساس میکنی جراتی که چند سال پیش داشتی رو دیگه نداری و انگار هرکاری که انجام میدی صرفاً ادای دینه. همین فشار و استرس خیلی زیادی هم داره چون اینجوری مطمئن نیستی. آدم فقط میتونه به چیزی که مال خودشه مطمئن باشه. چارهای هم نیست. این مرحله یا هرچیزی که اسمشه، نیازه. حالا من در یک ماه گذاشته دو تا فیلم دیدم که ۳ تا سکانسش در ذهنم حک شد و مدام برای خودم تکرارش میکنم. اولیش مال فیلم الین میه. پسر داره کانسپتی که برای خودش ساخته رو تعریف میکنه و نمیدونه که داره دربارهی چی حرف میزنه و فکر میکنه داره پدر دختر رو جذب خودش میکنه تا اینکه پدر دختر میگه این احمقانهترین چیزیه که شنیده و سکانس آخر همین فیلم که پسر روی کاناپه نشسته و سردرگم و نامطمئنه.
سکانس بعدی برای فیلم در سوپه که دیشب دیدم. پیرمرد به پسر میگه چرا یه داستان عاشقانه نمیسازه؟ و پسر میگه هزارتا داستان عاشقانه قبلاً ساخته شده، من میخوام یه کار جدید بکنم، یه چیزی شبیه رنوار و تارکوفسکی. پیرمرد هم میگه:
No, no, don’t pull that shit.
این دقیقاً همون دیالوگیه که من این روزها بیشتر از همه نیاز دارم بشنوم:
No, no, don’t pull that shit.
* فیلمها:
The Heartbreak Kid (1972) dir. Elaine May
In the Soup (1992) dir. Alexandre Rockwell
سکانس بعدی برای فیلم در سوپه که دیشب دیدم. پیرمرد به پسر میگه چرا یه داستان عاشقانه نمیسازه؟ و پسر میگه هزارتا داستان عاشقانه قبلاً ساخته شده، من میخوام یه کار جدید بکنم، یه چیزی شبیه رنوار و تارکوفسکی. پیرمرد هم میگه:
No, no, don’t pull that shit.
این دقیقاً همون دیالوگیه که من این روزها بیشتر از همه نیاز دارم بشنوم:
No, no, don’t pull that shit.
* فیلمها:
The Heartbreak Kid (1972) dir. Elaine May
In the Soup (1992) dir. Alexandre Rockwell